رمان خونا بیان
یه رمان خوشگل (نویسندش مننیستم)و غیرقابل پیش بینی
رمان پیانیست نویسندش آناهیتا....
بخشی از رمان
_ اما من هنوز حرفام تموم نشده ، خانم مین سوجین ، هی ) :
یه هفته از ماجرای اون روز می گذشت و هنوز فرمانده چو چیزی
راجب یونگ سو نگفته بود تا اینکه بالاخره قرار یه جلسه گذاشته شد
و من سوجینو همراه خودم به اون جلسه بردم. جه یویی که دفعهی
قبل قیافه ی طلبکارارو به خودش گرفته بود امروز یه جوری بود
همش نگاهش از من می دزدید و در و دیوارو نگاه می کرد حتی
جواب نااونم درست و حسابی نمی داد. بالاخره فرمانده چو اومد و
جلسه رسمیت پیدا کرد. @همون طور که می دونید قرار بود
بفهمم حرفای خانم مین سوجین حقیقت داره یا نه. متاسفانه
همش راسته، یه نفر یونگ سو رو تو منچوری دیده که با یه ژاپنی
که واسه سازمان اطلاعات کار می کنه، ملاقات داشته، خانم
مین سوجین لطفا من و افرا دمو به خاطر اینکه بهتون شک کردیم
ببخشید. شما باید به ما حق بدید شک کردن به کسی که 5 سال همراهش
برای آزادی این کشور جنگیدیم، خیلی سخت بود.
+درکتون میکنم، با اینکه قبول این موضوع سخته اما دلم میخواست
حقیقتو بدونید تا دچار قضاوت اشتباه نشید.
@خانم مین سوجین، شما زن باهوش و شجاعی هستید آیا
دوست دارین عضو گروه استقلال طلب ما بشید؟
_ فرمانده، خانم مین سوجین دوست ندا...
+بله 😃
_بله!!!😳،خانم مین سوجین از این بابت مطمئنید
+بله، کاملا مطمئنم 😁
@ خیلی ام خوب، بهتون تبریک میگم شما الان یکی از استقلال
طلبان این کشور هستید. +به فرمانده چو دست دادمو، بعد روبه
هممون ایستاد و گفت : بیاین همه ی تلاشمو برای استقلال
سرزمین مادریمون انجام بدیم. +همه بله فرمانده ی یک صدایی
گفتیم به جز معلم لی که چند دقیقه بعد از ما گفت. جلسه تموم شد
من و معلم لی باهم از اونجا زدیم بیرون، داشتیم راه می رفتیم
که یهو معلم لی وایساد با دستاش منو روبه خوش برگردوند و گفت...
اگه میخوای بخونیش هم از کانال تلگرامش
https://t.me/+rCCwz4X5geg0MThk
و هم از کانال نماشاش
https://www.namasha.com/Anahita
میتونین رمان 《پیانیست》رو بخونید
رمان پیانیست نویسندش آناهیتا....
بخشی از رمان
_ اما من هنوز حرفام تموم نشده ، خانم مین سوجین ، هی ) :
یه هفته از ماجرای اون روز می گذشت و هنوز فرمانده چو چیزی
راجب یونگ سو نگفته بود تا اینکه بالاخره قرار یه جلسه گذاشته شد
و من سوجینو همراه خودم به اون جلسه بردم. جه یویی که دفعهی
قبل قیافه ی طلبکارارو به خودش گرفته بود امروز یه جوری بود
همش نگاهش از من می دزدید و در و دیوارو نگاه می کرد حتی
جواب نااونم درست و حسابی نمی داد. بالاخره فرمانده چو اومد و
جلسه رسمیت پیدا کرد. @همون طور که می دونید قرار بود
بفهمم حرفای خانم مین سوجین حقیقت داره یا نه. متاسفانه
همش راسته، یه نفر یونگ سو رو تو منچوری دیده که با یه ژاپنی
که واسه سازمان اطلاعات کار می کنه، ملاقات داشته، خانم
مین سوجین لطفا من و افرا دمو به خاطر اینکه بهتون شک کردیم
ببخشید. شما باید به ما حق بدید شک کردن به کسی که 5 سال همراهش
برای آزادی این کشور جنگیدیم، خیلی سخت بود.
+درکتون میکنم، با اینکه قبول این موضوع سخته اما دلم میخواست
حقیقتو بدونید تا دچار قضاوت اشتباه نشید.
@خانم مین سوجین، شما زن باهوش و شجاعی هستید آیا
دوست دارین عضو گروه استقلال طلب ما بشید؟
_ فرمانده، خانم مین سوجین دوست ندا...
+بله 😃
_بله!!!😳،خانم مین سوجین از این بابت مطمئنید
+بله، کاملا مطمئنم 😁
@ خیلی ام خوب، بهتون تبریک میگم شما الان یکی از استقلال
طلبان این کشور هستید. +به فرمانده چو دست دادمو، بعد روبه
هممون ایستاد و گفت : بیاین همه ی تلاشمو برای استقلال
سرزمین مادریمون انجام بدیم. +همه بله فرمانده ی یک صدایی
گفتیم به جز معلم لی که چند دقیقه بعد از ما گفت. جلسه تموم شد
من و معلم لی باهم از اونجا زدیم بیرون، داشتیم راه می رفتیم
که یهو معلم لی وایساد با دستاش منو روبه خوش برگردوند و گفت...
اگه میخوای بخونیش هم از کانال تلگرامش
https://t.me/+rCCwz4X5geg0MThk
و هم از کانال نماشاش
https://www.namasha.com/Anahita
میتونین رمان 《پیانیست》رو بخونید
۲.۲k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.