مدرسه ساکورا پارت یک
میا
زینگگگ زینگگ
صدای زنگ گوشیم بود... اوه! اولین روز مدرسمه:)!
آماده شدم، رفتم کفشامو بپوشم. دیدم یه گربه خیلی ناز داره نگام میکنه^^ یکم نازش کردم و رفتم آسانسور رو بزنم که دیدم اونم میاد دنبالم.. تنها غذایی که توی کیفم بود رو بهش دادم؛ نمیدونم کار درستی بود یا نه..ولی خب انجامش دادم
رفتم پایین
سرویسم رسید و رفتم سوارش شدم، دیدم که ماریا هم اونجاست.. پریدم بغلشش و کلی احوال پرسی کردم، درسته که تو گوشی و کلا فضای مجازی باهاش در ارتباط بودم ولی خب از حضوری خیلی وقت بود که ندیده بودمش. البته که میدونستم هم سرویسیمه'
ماریا : سلاممم چخبررر؟
میا : هیچی دیگهه.. راستی میای اون ایده با بست فرندی که اونروز برات فرستادمو انجام بدیم؟
ماریا : اووو ارههه راست میگیی.. فقط یه مشکلی داریم.. من وسایلشو نیاوردم
میا : نه من یادم بود خوشبختانه.. و خب وسایلشو آوردممم:)
ماریا : یووهووو ایوللل
یکم حرف زدیم که رسیدیم به مدرسه
همه بچه ها بخاطر زشتی من نگام میکردن و چشم ازم برنمیداشتن.. خیلی ناراحت بودم.. ماریا همش دلداریم میداد که من زشت نیستم و اینا.. ولی میدونستم از ته دلش مطمئنه که من زشتم... خانوادمم وقتی میپرسیدم من زشتم یا نه هیچ جوابی نمیدادن..
این موضوع، بدترین چیز تو زندگیم بود
کلاس شروع شد و آقای ایزوکی بهمون خوشامد گفت و خودش رو معرفی کرد...
سلام بچها! من ایزوکی هستم و امسال که سال آخرتونه معلم شما هستم..
ایناییم که میخوام بگم قانون های کلاس ما، یعنی کلاس ۱۲/۳ هستش :
¹-آشغال نریزید.
²-تمیز و مرتب باشید
³-وسط حرف من حرف نزنید
⁴-وسط کلاس بیرون نرید
⁵-وسط کلاس با گوشی ور نرید
همین.
ولی اگر رعایت نکنید مجبورم تنبیهتون کنم..
مثلا گوشیتون رو بگیرم یا یه همچین چیزی.
برای پارت بعد ۴ لایک
نظرات شما: https://harfeto.timefriend.net/16907444482917
زینگگگ زینگگ
صدای زنگ گوشیم بود... اوه! اولین روز مدرسمه:)!
آماده شدم، رفتم کفشامو بپوشم. دیدم یه گربه خیلی ناز داره نگام میکنه^^ یکم نازش کردم و رفتم آسانسور رو بزنم که دیدم اونم میاد دنبالم.. تنها غذایی که توی کیفم بود رو بهش دادم؛ نمیدونم کار درستی بود یا نه..ولی خب انجامش دادم
رفتم پایین
سرویسم رسید و رفتم سوارش شدم، دیدم که ماریا هم اونجاست.. پریدم بغلشش و کلی احوال پرسی کردم، درسته که تو گوشی و کلا فضای مجازی باهاش در ارتباط بودم ولی خب از حضوری خیلی وقت بود که ندیده بودمش. البته که میدونستم هم سرویسیمه'
ماریا : سلاممم چخبررر؟
میا : هیچی دیگهه.. راستی میای اون ایده با بست فرندی که اونروز برات فرستادمو انجام بدیم؟
ماریا : اووو ارههه راست میگیی.. فقط یه مشکلی داریم.. من وسایلشو نیاوردم
میا : نه من یادم بود خوشبختانه.. و خب وسایلشو آوردممم:)
ماریا : یووهووو ایوللل
یکم حرف زدیم که رسیدیم به مدرسه
همه بچه ها بخاطر زشتی من نگام میکردن و چشم ازم برنمیداشتن.. خیلی ناراحت بودم.. ماریا همش دلداریم میداد که من زشت نیستم و اینا.. ولی میدونستم از ته دلش مطمئنه که من زشتم... خانوادمم وقتی میپرسیدم من زشتم یا نه هیچ جوابی نمیدادن..
این موضوع، بدترین چیز تو زندگیم بود
کلاس شروع شد و آقای ایزوکی بهمون خوشامد گفت و خودش رو معرفی کرد...
سلام بچها! من ایزوکی هستم و امسال که سال آخرتونه معلم شما هستم..
ایناییم که میخوام بگم قانون های کلاس ما، یعنی کلاس ۱۲/۳ هستش :
¹-آشغال نریزید.
²-تمیز و مرتب باشید
³-وسط حرف من حرف نزنید
⁴-وسط کلاس بیرون نرید
⁵-وسط کلاس با گوشی ور نرید
همین.
ولی اگر رعایت نکنید مجبورم تنبیهتون کنم..
مثلا گوشیتون رو بگیرم یا یه همچین چیزی.
برای پارت بعد ۴ لایک
نظرات شما: https://harfeto.timefriend.net/16907444482917
۱.۱k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.