فیک: -.3
فیک:_-.3
فقط من ،فقط تو
که یهو با صدای ارباب ب خودش اومد
ارباب:بههه به جناب مین از این طرف ها
ات ک سرش رو چرخوند با یونگی و پدرش مواجعه شد .
«اینجا پدر یونگی یکی از پولدارترین مرد های کره اس ولی نه اندازه ی خانواده کیم و اینکه ات و یونگی چند وقته ک رل تشریف دارن »
آقای مین تعظیمی کرد و گفت
آقای مین: از دیدنتون خوشحالم ارباب کیم یونگی ایشون ارباب کیم هستن
یونگی تعظیمی کرد و سلام داد و نگاهی ب ات ک تعجب کرده انداخت و ی چشمک طوری ک کسی نبینه بهش زد
ارباب: پسر با وجناتی داری جای تحسین داره
آقای مین: لطف دارید خب راستش پدر و پسری اومده بودیم خرید
ارباب: اوه ک اینطور
آقای مین: اوه فکر کنم شما باید خانم ات باشید درسته ؟
ات : سلام جناب بله من کیم ات هستم
آقای مین سری تکون میده و یک لبخند میزنه و با هم خدافظی میکنن و هر کی در راه خودش
«فلش بک داخل عمارت»
ات ب داخل اتاقش رفت و رو تختش نشست و در حالی ک تو شک بود با خودش میگفت
ات: خب یعنی قراره من ازدواج کنم اونم نمیدونم با کی هه این یعنی....پس یونگی چی! نهه من چیکار کنم این الان رسماً بدبخت شدم؟
گوشی ات زنگ خورد و ات بدون اینکه ب مخاطب نگاه کنه جواب داد
ات: الو
یونگی: فرشته من چطوری
ات در حالی ک داشت کمکم بغض میکرد گفت
ات: خوبم
یونگی:پرنسس چیزی شده؟
همین ی کلمه کافی بود تا بغض ات بترکه
یونگی: هی هی ات چی شده بگو یاااا داری نگرانم میکنیا ها اصلا کجایی بگو تا بیام پیشت
ات: من خونم
یونگی: بیا دم در تا ده دقیقه دیگه اونجام
«یونگی»
حالا بهش چطور بگم . بگم قراره ازدواج کنم اونم با بهترین دوستت ک دختر عمومه محکم ب فرمان با دو دستش میکوبه و میگه آخه چرا چرااااا باید این اتفاق بیوفته اوه رسیدم .
یونگی اشک هاشو پاک میکنه و منتظر ات میمونه
«ات»
از پله های عمارت پایین میودم ک پدر و مادرم رو دیدم . ک داشتن پچ پچ میکردن
مادر ات: دخترم داری کجا میری
ات: داشتید در مورد بدبخت شدن من حرف میزدید نه
پدر ات: منظورت چیه
ات: .....
مادر ات: عزیزم تو قراره ازدواج کنی بدبخت شدن دیگه چ صیغه ایه اونم با کی
ات: کافیه مامان نمیخوام چیزی بشنوم خبرش برام آزاردهنده هست دیگه نمیخواد در موردش صحبت کنیم خدافظ
پدر ات: وایسا کجا میری
ات: بیرون
ات
شرایط پارت بعد: ۵۰تا کامنت ۳۰تا لایک
فقط من ،فقط تو
که یهو با صدای ارباب ب خودش اومد
ارباب:بههه به جناب مین از این طرف ها
ات ک سرش رو چرخوند با یونگی و پدرش مواجعه شد .
«اینجا پدر یونگی یکی از پولدارترین مرد های کره اس ولی نه اندازه ی خانواده کیم و اینکه ات و یونگی چند وقته ک رل تشریف دارن »
آقای مین تعظیمی کرد و گفت
آقای مین: از دیدنتون خوشحالم ارباب کیم یونگی ایشون ارباب کیم هستن
یونگی تعظیمی کرد و سلام داد و نگاهی ب ات ک تعجب کرده انداخت و ی چشمک طوری ک کسی نبینه بهش زد
ارباب: پسر با وجناتی داری جای تحسین داره
آقای مین: لطف دارید خب راستش پدر و پسری اومده بودیم خرید
ارباب: اوه ک اینطور
آقای مین: اوه فکر کنم شما باید خانم ات باشید درسته ؟
ات : سلام جناب بله من کیم ات هستم
آقای مین سری تکون میده و یک لبخند میزنه و با هم خدافظی میکنن و هر کی در راه خودش
«فلش بک داخل عمارت»
ات ب داخل اتاقش رفت و رو تختش نشست و در حالی ک تو شک بود با خودش میگفت
ات: خب یعنی قراره من ازدواج کنم اونم نمیدونم با کی هه این یعنی....پس یونگی چی! نهه من چیکار کنم این الان رسماً بدبخت شدم؟
گوشی ات زنگ خورد و ات بدون اینکه ب مخاطب نگاه کنه جواب داد
ات: الو
یونگی: فرشته من چطوری
ات در حالی ک داشت کمکم بغض میکرد گفت
ات: خوبم
یونگی:پرنسس چیزی شده؟
همین ی کلمه کافی بود تا بغض ات بترکه
یونگی: هی هی ات چی شده بگو یاااا داری نگرانم میکنیا ها اصلا کجایی بگو تا بیام پیشت
ات: من خونم
یونگی: بیا دم در تا ده دقیقه دیگه اونجام
«یونگی»
حالا بهش چطور بگم . بگم قراره ازدواج کنم اونم با بهترین دوستت ک دختر عمومه محکم ب فرمان با دو دستش میکوبه و میگه آخه چرا چرااااا باید این اتفاق بیوفته اوه رسیدم .
یونگی اشک هاشو پاک میکنه و منتظر ات میمونه
«ات»
از پله های عمارت پایین میودم ک پدر و مادرم رو دیدم . ک داشتن پچ پچ میکردن
مادر ات: دخترم داری کجا میری
ات: داشتید در مورد بدبخت شدن من حرف میزدید نه
پدر ات: منظورت چیه
ات: .....
مادر ات: عزیزم تو قراره ازدواج کنی بدبخت شدن دیگه چ صیغه ایه اونم با کی
ات: کافیه مامان نمیخوام چیزی بشنوم خبرش برام آزاردهنده هست دیگه نمیخواد در موردش صحبت کنیم خدافظ
پدر ات: وایسا کجا میری
ات: بیرون
ات
شرایط پارت بعد: ۵۰تا کامنت ۳۰تا لایک
۴۳.۲k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.