ازدواج اجباری part 8
(ویو ا. ت)
جیمین بعد از صبحانه رفت کت ش رو برداشت و رفت بیرون منم اهمیت ندادم بلند شدم ظرف هارو شستم و بعد نشستم پای تلویزیون تازه ساعت ۷:۳٠ صبح بود واسه همین گفتم برم کیدرامای مورد علاقه ام رو ببینم (اسمش با وجود اینکه میدانم هست)
(ویو جیمین)
رفتم سمت خونه جونگکوک زنگ در رو زدم خدمتکارش در رو باز کرد رفتم داخل گفتم جونگکوک کجاست گفت که توی اتاقشه رفتم تو اتاقش در رو باز کردم دیدم در حال خوردن ویسکیه منم رفتم روی تخت بهش گفتم
_ هوی جونگکوک بسته چقدر میخوری
~ جیمین ولم کن دلم گرفته (مست)
_ باز چت شده
~ جیمین من دلم یه دختر خوشگل میخواد (مست و آروم)
_ میگم مگه تو با هزارتا ه. ر. ز. ه نمیگردی الان چی شده که میگی یه دختر خوشگل میخوام
~ ببین ب. د. ن اون دخترا خوشگل نیست حتی خیلی زشتن من یه دختر کیوت و هات و جذاب میخوام (کمی بلند و مست)
_ باشه بابا حالا پاشو باید بریم کلی کار داریم باره جدید اصلحه ها هم رسیده
~ ولم کن بزار بخوابم
_ پاشو بابا
~ تو رو خدا بزار یکم بخوابم
_ باشه یکم استراحت کن من میرم بعد میگم بیان دنبالت اوکی؟
~ اوکی خدافظ
_ تا بعد
بعدشم از اتاق اومدم بیرون کت م رو برداشتم و رفتم به سمت فرودگاه قبلش هم به یونگی گفته بودم افراد رو جمع کنن وقتی رسیدم جه اون رو دیدم و رفتم سمتش و گفت
جه اون: به به آقای پارک جیمین
_ جه اون فقط ببند و اصلحه هارو رد کن بیاد
جه اون: باشه بابا چرا اینقدر خشنی ولی اول برده ها بعد اصلحه
_ نه خیر اول اصلحه بعد برده ها
جه اون: همونی که من گفتم
_ باشه. ته برده هارو نشونش بده
بعدش تهیونگ برده هارو نشونش داد و اونم به من جای اصلحه هارو نشون داد به افراد گفتم برشون دارن تا پلیس ها نرسیدن سریع شروع کردن به جمع کردن که یهو پلیس ها رسیدن شروع کردن به شلیک کردن منم دست کمی از اونا نداشتم همینطور داشتم شلیک مبکردم که ناگهان تیر خورد توی بازوم و درد بدی رو توی بازوم احساس کردم جیهوپ و نامجون اومدن منو بلند کردن و سریع منو بردن به سمت خونه
(ویو ا. ت)
چند تا از قسمت های فیلمم رو دیگه دیده بودم ساعت حدود ۱۲ بود که گفتم پاشم ناهار درست کنم از آجوما پرسیدم غذای مورد علاقه جیمین چیه گفت دوکبوکی منم شروع کردم به درست کردن دوکبوکی یه نیم ساعت زمان برد بعدش دیدم زنگ خونه به صدا دراومد گفتم من باز میکنم همین که در رو باز کردم دیدم جیمین بازوش خونی
شده بود یهو گفتم
+ وای چیشده. جیمین حالت خوبه؟
نامجون: ا. ت سریع زنگ بزن به دکتر شخصیش
+ شما کی هستین
جیهوپ: فعلا وقت این حرفا نیست خون زیادی ازش رفته
+ باشه الان زنگ میزنم(نگران)
زنگ زدم به دکتر شخصیش و گفت که توی راهه منم چون خیلی ترسیده بودم نمیدونستم چیکار کنم رفتم بایه پارچه سفید محکم دور بازوش بستمش تا شاید خون ش بند بیاد دیدم دکترش اومد بالا تو اتاقش من گفتم
+ دکتر من دور بازوش پارچه بستم تا خونش بند بیاد
دکتر: شما کار خوبی کردید لطفا بیرون تشریف داشته باشید
+ بله حتما
بعدش رفتم بیرون و بعد از چند دقیقه دکتر اومد بیرون از اتاق و باعث شد استرس من چند برابر بشه گفتم
+ دکتر حال جیمین خوبه؟ چیزیش که نشده؟
دکتر: خانم نمیخواد نگران باشید حال ایشون کاملا خوبه فقط نیاز به استراحت دارن و فقط خون زیادی از دست داده بودن نگران نباشید
+ الان میتونم ببینمش؟
دکتر: بله ولی هنوز خوابن
+ باشه خیلی ممنون
بعدش رفتم توی اتاق پیشه جیمین سرمو گذاشتم روی گوشه ی تخت و کم کم به خواب رفتم
جیمین بعد از صبحانه رفت کت ش رو برداشت و رفت بیرون منم اهمیت ندادم بلند شدم ظرف هارو شستم و بعد نشستم پای تلویزیون تازه ساعت ۷:۳٠ صبح بود واسه همین گفتم برم کیدرامای مورد علاقه ام رو ببینم (اسمش با وجود اینکه میدانم هست)
(ویو جیمین)
رفتم سمت خونه جونگکوک زنگ در رو زدم خدمتکارش در رو باز کرد رفتم داخل گفتم جونگکوک کجاست گفت که توی اتاقشه رفتم تو اتاقش در رو باز کردم دیدم در حال خوردن ویسکیه منم رفتم روی تخت بهش گفتم
_ هوی جونگکوک بسته چقدر میخوری
~ جیمین ولم کن دلم گرفته (مست)
_ باز چت شده
~ جیمین من دلم یه دختر خوشگل میخواد (مست و آروم)
_ میگم مگه تو با هزارتا ه. ر. ز. ه نمیگردی الان چی شده که میگی یه دختر خوشگل میخوام
~ ببین ب. د. ن اون دخترا خوشگل نیست حتی خیلی زشتن من یه دختر کیوت و هات و جذاب میخوام (کمی بلند و مست)
_ باشه بابا حالا پاشو باید بریم کلی کار داریم باره جدید اصلحه ها هم رسیده
~ ولم کن بزار بخوابم
_ پاشو بابا
~ تو رو خدا بزار یکم بخوابم
_ باشه یکم استراحت کن من میرم بعد میگم بیان دنبالت اوکی؟
~ اوکی خدافظ
_ تا بعد
بعدشم از اتاق اومدم بیرون کت م رو برداشتم و رفتم به سمت فرودگاه قبلش هم به یونگی گفته بودم افراد رو جمع کنن وقتی رسیدم جه اون رو دیدم و رفتم سمتش و گفت
جه اون: به به آقای پارک جیمین
_ جه اون فقط ببند و اصلحه هارو رد کن بیاد
جه اون: باشه بابا چرا اینقدر خشنی ولی اول برده ها بعد اصلحه
_ نه خیر اول اصلحه بعد برده ها
جه اون: همونی که من گفتم
_ باشه. ته برده هارو نشونش بده
بعدش تهیونگ برده هارو نشونش داد و اونم به من جای اصلحه هارو نشون داد به افراد گفتم برشون دارن تا پلیس ها نرسیدن سریع شروع کردن به جمع کردن که یهو پلیس ها رسیدن شروع کردن به شلیک کردن منم دست کمی از اونا نداشتم همینطور داشتم شلیک مبکردم که ناگهان تیر خورد توی بازوم و درد بدی رو توی بازوم احساس کردم جیهوپ و نامجون اومدن منو بلند کردن و سریع منو بردن به سمت خونه
(ویو ا. ت)
چند تا از قسمت های فیلمم رو دیگه دیده بودم ساعت حدود ۱۲ بود که گفتم پاشم ناهار درست کنم از آجوما پرسیدم غذای مورد علاقه جیمین چیه گفت دوکبوکی منم شروع کردم به درست کردن دوکبوکی یه نیم ساعت زمان برد بعدش دیدم زنگ خونه به صدا دراومد گفتم من باز میکنم همین که در رو باز کردم دیدم جیمین بازوش خونی
شده بود یهو گفتم
+ وای چیشده. جیمین حالت خوبه؟
نامجون: ا. ت سریع زنگ بزن به دکتر شخصیش
+ شما کی هستین
جیهوپ: فعلا وقت این حرفا نیست خون زیادی ازش رفته
+ باشه الان زنگ میزنم(نگران)
زنگ زدم به دکتر شخصیش و گفت که توی راهه منم چون خیلی ترسیده بودم نمیدونستم چیکار کنم رفتم بایه پارچه سفید محکم دور بازوش بستمش تا شاید خون ش بند بیاد دیدم دکترش اومد بالا تو اتاقش من گفتم
+ دکتر من دور بازوش پارچه بستم تا خونش بند بیاد
دکتر: شما کار خوبی کردید لطفا بیرون تشریف داشته باشید
+ بله حتما
بعدش رفتم بیرون و بعد از چند دقیقه دکتر اومد بیرون از اتاق و باعث شد استرس من چند برابر بشه گفتم
+ دکتر حال جیمین خوبه؟ چیزیش که نشده؟
دکتر: خانم نمیخواد نگران باشید حال ایشون کاملا خوبه فقط نیاز به استراحت دارن و فقط خون زیادی از دست داده بودن نگران نباشید
+ الان میتونم ببینمش؟
دکتر: بله ولی هنوز خوابن
+ باشه خیلی ممنون
بعدش رفتم توی اتاق پیشه جیمین سرمو گذاشتم روی گوشه ی تخت و کم کم به خواب رفتم
۷.۶k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.