پارت پنجم.
پارت پنجم.
دوهفته بعد:
سوزان: چیه اون سو؟ چی شده؟ چرا تو خودتی.... ناراحتی؟....
اون سو: اره خیلی زیاد.... هی.....
سوزان: چ چی چی شده؟...
اون سو: نمیدونم الان دفترچه خاطراتم دست کیه....... کاشکی بتونم پیداش کنم.......
سوزان: ههههههه، دفترچه خاطرات تو هم گم شده خخخ....... چه باحال..... چون من چندوقت پیش یه عکسی دیده بودم زیرش نوشته بودن صاحب این دفتر کیه...... اخه کی بخاطر یه دفتر میاد عکس میزاره........
اون سو: چ چییییی..... چی داری میگی...... همین الان عکس اون دفترو نشونم بده زودددددد........
سوزان: ب با باش باشه باشه، اروم باش..........
سوزان: بیا اینم عکس دفتر......
اون سو: هق هق هق خدایا ممنونتمممممم..... خ خو خودشههههه هق هق.... خدایا ممنونمممم...... زود شماره ای که زیرش نوشته شده رو برام بخون......
سوزان: ا این دفتر مال توعه؟
اون سو: ارههههه مال خود خودمهههههه...... زود شماره رو بخوننننن.....
اون سو: الو؟.....
تهیونگ: الو بله؟... شما؟...
اون سو: بابت عکسی که گذاشتید تماس میگیرم........ م م من من صاحب دفتر هستم........ من از وقتی که نه سالم بوده این دفترو داشتم، التماستون میکنم خواهشتون میکنم بگید الان کجا هستید خودمو سریع برسونم و دفتر رو ازتون تحویل بگیرم....
تهیونگ: ی ینی ینی شما صاحب دفتر هستید........ ب بل بله بله به این ادرسی که میفرستم بیاید........ خدانگهدارتون.....
تهیونگ: واییییی واقعا ینی پیدا شد...... وای خدااا.....
تهیونگ: مامان جان ماماننننن...... مامان یه خبر خوب.... صاحب کیف پیدا شددددد....
وای خیلی خوبه..... افرین پسرم، خیلی کار خوبی کردی.........
اون سو: مامان جونم دفترم پیدا شد....... امروز میرم تحویلش میگیرم.....
چ چیییی؟ واقعا دخترم؟ چجوری....... چه خوببب.....
اون سو: قصش طولانیه................... واقعا ادمایی مث اون اقا کم پیدا میشن....
کدوم اقا دخترم؟
اون سو: کسی که دفترم رو پیدا کرده و الان پیششه........ اگه این عکسو نمیزاشت ممکن بود من هیچوقت نتونم باارزش ترین چیزم رو پیدا کنم......
حالا عصر باید بری دخترم؟
اون سو: اره مامان جان، عصر به ادرسی که فرستاده میرم......... زیاد دور نیس......
دخترم بیا ناهارتو بخور و بعد کمی استراحت کن عصر هم برو دنبال دفترت..........
اون سو.: باشه چشم........
دوهفته بعد:
سوزان: چیه اون سو؟ چی شده؟ چرا تو خودتی.... ناراحتی؟....
اون سو: اره خیلی زیاد.... هی.....
سوزان: چ چی چی شده؟...
اون سو: نمیدونم الان دفترچه خاطراتم دست کیه....... کاشکی بتونم پیداش کنم.......
سوزان: ههههههه، دفترچه خاطرات تو هم گم شده خخخ....... چه باحال..... چون من چندوقت پیش یه عکسی دیده بودم زیرش نوشته بودن صاحب این دفتر کیه...... اخه کی بخاطر یه دفتر میاد عکس میزاره........
اون سو: چ چییییی..... چی داری میگی...... همین الان عکس اون دفترو نشونم بده زودددددد........
سوزان: ب با باش باشه باشه، اروم باش..........
سوزان: بیا اینم عکس دفتر......
اون سو: هق هق هق خدایا ممنونتمممممم..... خ خو خودشههههه هق هق.... خدایا ممنونمممم...... زود شماره ای که زیرش نوشته شده رو برام بخون......
سوزان: ا این دفتر مال توعه؟
اون سو: ارههههه مال خود خودمهههههه...... زود شماره رو بخوننننن.....
اون سو: الو؟.....
تهیونگ: الو بله؟... شما؟...
اون سو: بابت عکسی که گذاشتید تماس میگیرم........ م م من من صاحب دفتر هستم........ من از وقتی که نه سالم بوده این دفترو داشتم، التماستون میکنم خواهشتون میکنم بگید الان کجا هستید خودمو سریع برسونم و دفتر رو ازتون تحویل بگیرم....
تهیونگ: ی ینی ینی شما صاحب دفتر هستید........ ب بل بله بله به این ادرسی که میفرستم بیاید........ خدانگهدارتون.....
تهیونگ: واییییی واقعا ینی پیدا شد...... وای خدااا.....
تهیونگ: مامان جان ماماننننن...... مامان یه خبر خوب.... صاحب کیف پیدا شددددد....
وای خیلی خوبه..... افرین پسرم، خیلی کار خوبی کردی.........
اون سو: مامان جونم دفترم پیدا شد....... امروز میرم تحویلش میگیرم.....
چ چیییی؟ واقعا دخترم؟ چجوری....... چه خوببب.....
اون سو: قصش طولانیه................... واقعا ادمایی مث اون اقا کم پیدا میشن....
کدوم اقا دخترم؟
اون سو: کسی که دفترم رو پیدا کرده و الان پیششه........ اگه این عکسو نمیزاشت ممکن بود من هیچوقت نتونم باارزش ترین چیزم رو پیدا کنم......
حالا عصر باید بری دخترم؟
اون سو: اره مامان جان، عصر به ادرسی که فرستاده میرم......... زیاد دور نیس......
دخترم بیا ناهارتو بخور و بعد کمی استراحت کن عصر هم برو دنبال دفترت..........
اون سو.: باشه چشم........
۳۸.۸k
۲۷ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.