چیزی بدتر از عشق🍷🫂 𝖯𝖺𝗋𝗍 : 11
*ویو رزی
جلو در خونه باباش نگه داشت من ادم لجبازی نبودم ولی با کارای که ته باهام کرد بهم ثابت کرد که دیگع نمیشه بهش اعتماد کرد..
البته که به اقای کیم خیلی مدیون بودم ولی...
در باز کردم که پیاده شم ولی ته مچ دستم رو گرفت
نالیدم:
رزی: ولم کن دستمو دردم میگیره
تهیونگ: کجا با این عجله انقدر ترسناکم که فقط دلت میخواد فرار کنی نترس من همه جا هستم
پوزخندی زدم
رزی: همین همه جا بودنت ترسناک عزیزم! ولم کن! و مچ دستم رو بافشار از دست هاش بیرون کشیدم و از ماشین پیاده شدم...
ودر ماشین رو محکم بستم..
اصلا برام مهم نبود چی میخواست بگه...
باسرعت به سمت در وردوی عمارت رفتم و زنگ رو فشردم....
صدای مامان تو گوشم پیچید:
مامانرزی: رزی تویی کجا بودی تا الان چرا صورتت کبودع..
نذاشت چیزی بگم و کلید در خونه رو زد و در باز شد و پشت بندش گفت:
مامانرزی: بیا تو ببینمت...
وای خاک تو سرم اصلا حواصم نبود
الان باز مامان میخواد گیر بده
رفتم تو و در عمارت رو هم بستم و به سمت در عمارت رفتم...
مامان جلو در بود و معلوم بود اماده سوال و پیچ کردنه...
مامانرزی: پس ته بچم گو؟!
پوزخندی به حرف مامان زدم
هه نمیدونست همین بچش چه بلایی داشت سردختر یکی یدونش میاورد
رزی: یه کاری داشت باید سری برمیگشت...
مامان مشکوک نگاهی بهم انداخت و گفت....
حمایت فراموش نشه🌈
جلو در خونه باباش نگه داشت من ادم لجبازی نبودم ولی با کارای که ته باهام کرد بهم ثابت کرد که دیگع نمیشه بهش اعتماد کرد..
البته که به اقای کیم خیلی مدیون بودم ولی...
در باز کردم که پیاده شم ولی ته مچ دستم رو گرفت
نالیدم:
رزی: ولم کن دستمو دردم میگیره
تهیونگ: کجا با این عجله انقدر ترسناکم که فقط دلت میخواد فرار کنی نترس من همه جا هستم
پوزخندی زدم
رزی: همین همه جا بودنت ترسناک عزیزم! ولم کن! و مچ دستم رو بافشار از دست هاش بیرون کشیدم و از ماشین پیاده شدم...
ودر ماشین رو محکم بستم..
اصلا برام مهم نبود چی میخواست بگه...
باسرعت به سمت در وردوی عمارت رفتم و زنگ رو فشردم....
صدای مامان تو گوشم پیچید:
مامانرزی: رزی تویی کجا بودی تا الان چرا صورتت کبودع..
نذاشت چیزی بگم و کلید در خونه رو زد و در باز شد و پشت بندش گفت:
مامانرزی: بیا تو ببینمت...
وای خاک تو سرم اصلا حواصم نبود
الان باز مامان میخواد گیر بده
رفتم تو و در عمارت رو هم بستم و به سمت در عمارت رفتم...
مامان جلو در بود و معلوم بود اماده سوال و پیچ کردنه...
مامانرزی: پس ته بچم گو؟!
پوزخندی به حرف مامان زدم
هه نمیدونست همین بچش چه بلایی داشت سردختر یکی یدونش میاورد
رزی: یه کاری داشت باید سری برمیگشت...
مامان مشکوک نگاهی بهم انداخت و گفت....
حمایت فراموش نشه🌈
۱.۳k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.