شهریار کاراندیش
قسمتی از شعر زمستان
من را به یک زمستان
با جمله ای رها کرد
در صوت او سکوت و
در من کسی صدا کرد
در من کسی به یک آن
سقف دلش ترک خورد
لیلای در پس خواب
شخصی به نام من مرد
او می رود ولی حیف
یادش مرا سراب است
این شهریار در غم
محکوم یک نقاب است
محکوم خنده ای تلخ
در انتها ی دیدار
پرسه به کوچه شب
در ماجرای تکرار
شهریار کاراندیش. باران
من را به یک زمستان
با جمله ای رها کرد
در صوت او سکوت و
در من کسی صدا کرد
در من کسی به یک آن
سقف دلش ترک خورد
لیلای در پس خواب
شخصی به نام من مرد
او می رود ولی حیف
یادش مرا سراب است
این شهریار در غم
محکوم یک نقاب است
محکوم خنده ای تلخ
در انتها ی دیدار
پرسه به کوچه شب
در ماجرای تکرار
شهریار کاراندیش. باران
۳.۳k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.