چرا زندگی انقد پسته:)p3
یاع یاع یاع برگشتم با پارت جدیدددد
___________________________________
یا حضرت عباس اونننن
معلم ریاضیم بودددددد ای شتتت[چیه فک کردی کوکه ]
(علامت معلم ریاضیش$)
$ عو چه خبر از خانم نارا چرا ی هفتس نمیای
نارا:خو سلام خانم هاشمی عهعع خو به خاطر مشکلات شخصی
$اها تو گفتیو منم باور گردم ولی اگر فردا نیای این ترمو میندازمت
نارا:ای شت باشه فردا میام... نالا میشه شیرموزمو بدید
$ بیا بگیرش
رفت
شیرموزو باز کردمو خوردم بعد رفتم سمت خونه که ی موتوری عین چی از کنارم رد شد هویییی
یا خدا نههه کیفممم
ای دزد کثیف هنو دور نشده
نارا: وایسا دیلاقققققق
دویزدم سمت دیدم بهش نمیرسم
کفشمو دراوردم و انداختم سمت خورد تو کلش
نارا: هیی یابووووو
کیفمو برداشتم و با پا زدم تو چیزش و رفتم
سریع درو باز کردم و رفتم تو خونه عه اینا کوشن خو بهتر
اومدم فلشو گذاشتم و شروع کردم به رقصیدن
انتی تی تی تی فرجایل فرجایل .....
فیک لاو فیک لاو
ای وانابی می می می
لتس کیل دیس لاوو
هوف خسته شدم لباسمو عوض کردم و ی تشرت اسلش با شوارلک پوشیدم بعدشرفتم و ی نولالیت با طعم قارچ و پنیر درس کردم
که مامانم اومد و بابام گف
ب.ن: نارا برو بگیر بخواب فردا باید زود بیدار شی
نارا: اول سلام دو کجا بودید سه چرا الان که ساعت ۱۰ هست؟؟
م.ن : بهش بگو
ب.ن: راستش فردا وقت vfs داریم برای اقامت
نارا: چییی واقعاااااااا*خر ذوق
ب.ن : اره
نارا: حالا چه کشوری همون فلاند
ب.ن: اره
نارا : یسسسسسس یو کنت ستاپ مای لاو اوف مای سلفففف
ب.ن حالا هم برو بِکَب
نارا : رفتم سریع تو رخت خواب که یادم افتاد واییی نههههه اگه فردا نرم مدرسه به چوخ میرم پس رفتم برنامرو چک کردم دیدم هوووف زنگ اخره ریاضی
پس رفتم با خیال راحت خوابیدم
هوفففف
فردا
نارا ویو
صبح با صدای مامانم بیدار شدم و رفتم تو دسشویی دست و صورتمو شستم
ساعت ۷ میرفتیم الان ساعت شیشی بود رفتن تو حموم و ی دوش. ۵ دیقه ای گرفتم
اومدم و ی ارایش لایت کردم موهتمو خوشک کردم و بعد با ز گذاشتمشون ی نیم بگ با ی نیم تنه ی مشکی پوشیدم ۶:۳۰ رفتم ی شیربنی خوردم به همراه اب اناناس ۶:۴۰ کیفمو پیدا نکردم پس کیف بر نداشتم و گوشیمو به هزار ی بدبختی از مامانم گرفتم و گذاشتم تو جیب شروالم
رفتیم به vfs
چه صفی
اول موبایل و کیفامونو گرفتن بعدش
موقیعت کشور و مدارکمون
رفتیم زیر چکاپ و همه جامونو گشتن بعدش رفتم تو سالن اصلی و رو صندلی نشستیم
همینجور به در زل زدا بودم که دیدم یاااااااااا
اومدن( ی توضیح بدم بابا و مامان نارا به صورت گروهی میخوان مهاجرت کنن و بقیه ی عضا ی گروه اومدن )
هو خانوم و اقای عباسی یا حضرت هندسام چند تا بچه چه خبره
باهم سلام و علیک کردیم که اقای علی زاده و حسینی هم اومدن حالا فقط لیدرمون مونده که اقای فرجامی بود (کمبود اسم)
هوفففف بابامو صدا کردن رفت و موقعیت و فلان و بیسارو گفت بعدش اومد و گفت نوبت ماعه یا حضرت تارنگی هوپی خودت کمکم کن
رفتم تو که ی اقایی اومد انگار ۶۰ تا ۵۰ ساله بود نشسته سوالا رو پرسید
ی ساعت بعد
خو تا الان به گاه رفتیم نصف مدارک و که نیاوردیم بابامم تو انگیلیسی حرف زدن رید
......
رفتیم خونه همه میدونستن ریجکت شدیم
هوفف ولی خو تا جوابش بیاد هیجکی نمیدونهه
۲ روز بعد
امروز جوابا میومد پس خیلی نگران بودیم
که یهو بدا بابام ی ایمیل اومد. رفتیمو بازش کردی
چییییی......
خوب خمارییییی
شرط ۱۰ لایک
۳ کامنت
___________________________________
یا حضرت عباس اونننن
معلم ریاضیم بودددددد ای شتتت[چیه فک کردی کوکه ]
(علامت معلم ریاضیش$)
$ عو چه خبر از خانم نارا چرا ی هفتس نمیای
نارا:خو سلام خانم هاشمی عهعع خو به خاطر مشکلات شخصی
$اها تو گفتیو منم باور گردم ولی اگر فردا نیای این ترمو میندازمت
نارا:ای شت باشه فردا میام... نالا میشه شیرموزمو بدید
$ بیا بگیرش
رفت
شیرموزو باز کردمو خوردم بعد رفتم سمت خونه که ی موتوری عین چی از کنارم رد شد هویییی
یا خدا نههه کیفممم
ای دزد کثیف هنو دور نشده
نارا: وایسا دیلاقققققق
دویزدم سمت دیدم بهش نمیرسم
کفشمو دراوردم و انداختم سمت خورد تو کلش
نارا: هیی یابووووو
کیفمو برداشتم و با پا زدم تو چیزش و رفتم
سریع درو باز کردم و رفتم تو خونه عه اینا کوشن خو بهتر
اومدم فلشو گذاشتم و شروع کردم به رقصیدن
انتی تی تی تی فرجایل فرجایل .....
فیک لاو فیک لاو
ای وانابی می می می
لتس کیل دیس لاوو
هوف خسته شدم لباسمو عوض کردم و ی تشرت اسلش با شوارلک پوشیدم بعدشرفتم و ی نولالیت با طعم قارچ و پنیر درس کردم
که مامانم اومد و بابام گف
ب.ن: نارا برو بگیر بخواب فردا باید زود بیدار شی
نارا: اول سلام دو کجا بودید سه چرا الان که ساعت ۱۰ هست؟؟
م.ن : بهش بگو
ب.ن: راستش فردا وقت vfs داریم برای اقامت
نارا: چییی واقعاااااااا*خر ذوق
ب.ن : اره
نارا: حالا چه کشوری همون فلاند
ب.ن: اره
نارا : یسسسسسس یو کنت ستاپ مای لاو اوف مای سلفففف
ب.ن حالا هم برو بِکَب
نارا : رفتم سریع تو رخت خواب که یادم افتاد واییی نههههه اگه فردا نرم مدرسه به چوخ میرم پس رفتم برنامرو چک کردم دیدم هوووف زنگ اخره ریاضی
پس رفتم با خیال راحت خوابیدم
هوفففف
فردا
نارا ویو
صبح با صدای مامانم بیدار شدم و رفتم تو دسشویی دست و صورتمو شستم
ساعت ۷ میرفتیم الان ساعت شیشی بود رفتن تو حموم و ی دوش. ۵ دیقه ای گرفتم
اومدم و ی ارایش لایت کردم موهتمو خوشک کردم و بعد با ز گذاشتمشون ی نیم بگ با ی نیم تنه ی مشکی پوشیدم ۶:۳۰ رفتم ی شیربنی خوردم به همراه اب اناناس ۶:۴۰ کیفمو پیدا نکردم پس کیف بر نداشتم و گوشیمو به هزار ی بدبختی از مامانم گرفتم و گذاشتم تو جیب شروالم
رفتیم به vfs
چه صفی
اول موبایل و کیفامونو گرفتن بعدش
موقیعت کشور و مدارکمون
رفتیم زیر چکاپ و همه جامونو گشتن بعدش رفتم تو سالن اصلی و رو صندلی نشستیم
همینجور به در زل زدا بودم که دیدم یاااااااااا
اومدن( ی توضیح بدم بابا و مامان نارا به صورت گروهی میخوان مهاجرت کنن و بقیه ی عضا ی گروه اومدن )
هو خانوم و اقای عباسی یا حضرت هندسام چند تا بچه چه خبره
باهم سلام و علیک کردیم که اقای علی زاده و حسینی هم اومدن حالا فقط لیدرمون مونده که اقای فرجامی بود (کمبود اسم)
هوفففف بابامو صدا کردن رفت و موقعیت و فلان و بیسارو گفت بعدش اومد و گفت نوبت ماعه یا حضرت تارنگی هوپی خودت کمکم کن
رفتم تو که ی اقایی اومد انگار ۶۰ تا ۵۰ ساله بود نشسته سوالا رو پرسید
ی ساعت بعد
خو تا الان به گاه رفتیم نصف مدارک و که نیاوردیم بابامم تو انگیلیسی حرف زدن رید
......
رفتیم خونه همه میدونستن ریجکت شدیم
هوفف ولی خو تا جوابش بیاد هیجکی نمیدونهه
۲ روز بعد
امروز جوابا میومد پس خیلی نگران بودیم
که یهو بدا بابام ی ایمیل اومد. رفتیمو بازش کردی
چییییی......
خوب خمارییییی
شرط ۱۰ لایک
۳ کامنت
۵.۳k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.