ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت ۸
= من با ایشون جلسه ای شبیه تراپیست هم. داشتم ایشون در گذشته مشکلات سختی داشتن از دست دادن مادرشان و مشکلات روحی روانی پدرشان رو ایشون خیلی تاثیر گذاشته و دچار این مشکل شدند
+خببب من باید چیکار کنممم
=سعی کنید،محیط رو براش آروم کنید و این دارو هاییی رو که نوشتم بهشون بدید
(ا/ت کاغذو گرفت بهشون یه نگاه انداخت)
+البته ..حتما ...فقط میتونم ببینمش
=بله ...من دیگه میرم
+خداحافظ ..خیلی ممنون..
رفتم تو
کوک رو تخت بیهوش افتاده بود هنوزم سفید بود رفام کنارش نشستم
+کوک...چرا..بهم نگفته بودی ...
+میدونی این ممکن بود به کشتنت بده
+واقعا میخوای بمیری؟ خب بگو با دستای کنم بکشمت
+ایش🗿🗿🗿
همینجوری داشتم غر میزدم که دستمو فشار داد نیمه چشاشو آروم آروم باز کرد بهم گفت : کمتر ..غر..بزن..(صدا گرفته)
+اوعوم (سرشو گرفت پایین )
ویو کوک
سرمو برگردوندم به سمت پنجره که وقتی دستشو گرفته بودم حس کردم داره گریه میکنه سرمو سریع برگردوندم یهو پاشدن که کمر تیر کشید :آی...
+ها ...چیشد ...کوک🗿
کوک کلافه بهم نگاه کرد گفت : خوبم....خوبم..وایسا ببینم... تو ...داری.... گریه .....میکنی... (صدا گرفته)
+ چی...نه...
چرا درواقع میخواستم گریه کنم هرسم گرفته بود چرا من باید اونی باشم که توی همچین وضعیتی بیوفته اما نمیخواستم بروزش بدم سریع اشکام رو پاک کردم سعی کردم فقط یه لبخند بزنم
کوک سرشو باز برگردوند چشاشو بست
منم پاشدم برم پیش منشی که دستمو گرفت فشار داد
+او..میرم میام...(لبخند)
ویو ا/ت
رفتم پشت بوم انگار واقعا نیاز به یه جای تنها داشتم وقتی رسیدم دوییدم سمت پله و اون بالا وایسادم دقیقا اون پله لبه ی پشت بوم بود دستام رو رها کرده بودم چشامو بستم فکر میکردم یادآوری خاطرات خوب باعث میشد پوزخنده بزنم
ویو کوک
داشتم با خودم فکر میکردم که یهو دیدم ا/ت کیف پولش رو جا گذاشته
_ او...الان..میخواد..چجوری حساب کنه.
پاشدم برم پیشش اروم اروم قدم ور میداشتم ولی
وقتی رسیدم دمه میز منشی کسی اونجا نبود تعجب کردم با اون سرگیجه سعی کردم همه جارو برگردم تقربیا همه جارو دیدم جز پشت بوم سریع دوییدم بالا
که یهو در رو وا کردم دیدم....
ا/ت لبه پشت بوم واستاده چشاشو بسته نکنه میخواد خودکشی کنه...ها...سریع بی خوداگاه رفتم سمتش
ویو ا/ت
همینجور که غرقه خاطرات بودم یهو لباسم از پشت کشیده شد افتادم زمین وقتی چشامو وا کردم دیدم کوکه
_ دیوونه ..شدی..اینجا..چه.گوهی میخوری(نفس و عصبی)
_ چرا ..زل ..زدی بهمم هاا نکنه لال مونی گرفتییی
+(خنده) اووو اروممم بابا فقط داشتم هواخوری میکردم
_ هه(پوزخند) ا/ت..بهم ..چرت..و..پرت نگو هردومون میدونی چرا این بالاییم ( با تردید جدی)
دیدم دوباره چشاش قرمزه رنگش پریده بیخیال قضیه شدم یه معذرت خواهی کردم پاشدم
پارت ۸
= من با ایشون جلسه ای شبیه تراپیست هم. داشتم ایشون در گذشته مشکلات سختی داشتن از دست دادن مادرشان و مشکلات روحی روانی پدرشان رو ایشون خیلی تاثیر گذاشته و دچار این مشکل شدند
+خببب من باید چیکار کنممم
=سعی کنید،محیط رو براش آروم کنید و این دارو هاییی رو که نوشتم بهشون بدید
(ا/ت کاغذو گرفت بهشون یه نگاه انداخت)
+البته ..حتما ...فقط میتونم ببینمش
=بله ...من دیگه میرم
+خداحافظ ..خیلی ممنون..
رفتم تو
کوک رو تخت بیهوش افتاده بود هنوزم سفید بود رفام کنارش نشستم
+کوک...چرا..بهم نگفته بودی ...
+میدونی این ممکن بود به کشتنت بده
+واقعا میخوای بمیری؟ خب بگو با دستای کنم بکشمت
+ایش🗿🗿🗿
همینجوری داشتم غر میزدم که دستمو فشار داد نیمه چشاشو آروم آروم باز کرد بهم گفت : کمتر ..غر..بزن..(صدا گرفته)
+اوعوم (سرشو گرفت پایین )
ویو کوک
سرمو برگردوندم به سمت پنجره که وقتی دستشو گرفته بودم حس کردم داره گریه میکنه سرمو سریع برگردوندم یهو پاشدن که کمر تیر کشید :آی...
+ها ...چیشد ...کوک🗿
کوک کلافه بهم نگاه کرد گفت : خوبم....خوبم..وایسا ببینم... تو ...داری.... گریه .....میکنی... (صدا گرفته)
+ چی...نه...
چرا درواقع میخواستم گریه کنم هرسم گرفته بود چرا من باید اونی باشم که توی همچین وضعیتی بیوفته اما نمیخواستم بروزش بدم سریع اشکام رو پاک کردم سعی کردم فقط یه لبخند بزنم
کوک سرشو باز برگردوند چشاشو بست
منم پاشدم برم پیش منشی که دستمو گرفت فشار داد
+او..میرم میام...(لبخند)
ویو ا/ت
رفتم پشت بوم انگار واقعا نیاز به یه جای تنها داشتم وقتی رسیدم دوییدم سمت پله و اون بالا وایسادم دقیقا اون پله لبه ی پشت بوم بود دستام رو رها کرده بودم چشامو بستم فکر میکردم یادآوری خاطرات خوب باعث میشد پوزخنده بزنم
ویو کوک
داشتم با خودم فکر میکردم که یهو دیدم ا/ت کیف پولش رو جا گذاشته
_ او...الان..میخواد..چجوری حساب کنه.
پاشدم برم پیشش اروم اروم قدم ور میداشتم ولی
وقتی رسیدم دمه میز منشی کسی اونجا نبود تعجب کردم با اون سرگیجه سعی کردم همه جارو برگردم تقربیا همه جارو دیدم جز پشت بوم سریع دوییدم بالا
که یهو در رو وا کردم دیدم....
ا/ت لبه پشت بوم واستاده چشاشو بسته نکنه میخواد خودکشی کنه...ها...سریع بی خوداگاه رفتم سمتش
ویو ا/ت
همینجور که غرقه خاطرات بودم یهو لباسم از پشت کشیده شد افتادم زمین وقتی چشامو وا کردم دیدم کوکه
_ دیوونه ..شدی..اینجا..چه.گوهی میخوری(نفس و عصبی)
_ چرا ..زل ..زدی بهمم هاا نکنه لال مونی گرفتییی
+(خنده) اووو اروممم بابا فقط داشتم هواخوری میکردم
_ هه(پوزخند) ا/ت..بهم ..چرت..و..پرت نگو هردومون میدونی چرا این بالاییم ( با تردید جدی)
دیدم دوباره چشاش قرمزه رنگش پریده بیخیال قضیه شدم یه معذرت خواهی کردم پاشدم
۱۰.۰k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.