پارت ۶۲ : Black Woolf....
تهیونگ : تو فقط دلت رو به من بده مطمعن باش زندگیت عالی میشه
جونگ کوک : نمیتونم من زندگی خودم رو میخوام کیم یه کاری کن
تهیونگ : جونگ کوک ببین تو در حال حاضر برای منی به این شرایط عادت کن و بدون هیچ وقت نمیتونی ازم جدا شی
جونگ کوک : چرا میتونم
تهیوتگ : مثلا چجوری
جونگ کوک : مطمعن باش فرار میکنم
تهیونگ : منتظرم که اون روز رو ببینیم
جونگ کوک : میشه بریم خونه
تهیوتگ : میریم
سوار ماشین شدن و رفتن عمارت
تهیونگ: جونگ کوک بیدارشو
جونگ کوک : اممممم مامانی ۵ دیقه دیگه
تهیوتگ : جونگ کوک بیدارشو عزیزم
جونگ کوک یکم که به صدا دقت یهو سیخ نشست
جونگ کوک : مامانم کوش
تهیونگ : منم عزیزم برات صبحانه آوردم
جونگ کوک : آهان
تهیونگ : یکم تست موز و شیرموزه اجوما واست درس کرده خیلی خوبه بیا بخور
جونگ کوک : گرسنم نیست
تهیونگ: یعنی چی تو که شبم هیچی شام نخوردی
جونگ کوک : کیم گفتم گرسنم نیست
تهیونگ: جونگ کوک میخوری
جونگ کوک : اما من نمیخورم
تهیونگ : ولی تو میخوری
جونگ کوک : برو و بابا مردک سادیسمی
تهیونگ با فکری به سرش زد لبخندی زد و با صدای الفاییش که روی جفتش تاثیر میذاشت گفت : همین العان صبحانه رو میخوری امگا
و جونگ کوک آروم شروع کرد به خودن صبحانه و کمی ازش رو خورد بل دست کشیدن از خوردن غذا تهیونگ گفت : امگا سریع غدات رو تموم کن
جونگ کوک : نمیتونم ( با ترس و بغض )
تهیونگ که متوجه ی عمق قضیه شد آروم به سمت جونگ کوک رفت و اون رو توی بغلش گرفت
تهیونگ : چی شده بیبی خرگوش چته چرا این طوری شدی
جونگ کوک چیزی نگفت و خودشو از تهیونگ فاصله داد
تهیونگ با ناراحتی گفت : من دارم میرم باند ناهارتو اجوما میاره توی اتاق مواظب خودت باش
و از اتاق رفت بیرون
جونگ کوک زد زیر گریه
و گفت اگه قراره باهاش زندگی کنم فقط به چشم یه هم خونه
نگاش میکنم و مثل روتین عادی زندگیم همینجا زندگی میکنم من نمتونم زندگیم رو فدای مسخره بازی های این کیم پیر کنم
و بلند شد و رفت داخل حمام توی اتاقش مثل عادتی که توی روز های زوج داشت صبحشو با آب سرد حموم شروع کرد
اوممم حسی خوبی به آدم میداد
خلاصه رفت حموم و بعد از پوشیدن لباس هاش و خشک کردن موهاش تصمیم گرفت یکم اتاق رو نگاه کنه
میز مطالعه ی گوشه ی اتاق کنجکاوی رو زیاد کرد
وسایل طراحی و کاغذ و مداد و محو کن از بهترین برند های وسایل نقاشی و طراحی بودند
یه کتابخونه ی کوچیک با کلی دفتر و وسایل کیوت و باحال بالای میز بود در کل براش جالب بود
دفتر طراحی رو برداشت و با مداد شروع کرد به طراحی
و همه آدم های نقس اصلی خواب عجیبش رو کشید ( همون خوابی که ۴۰ تا پارت اول فیک بود )
جونگ کوک : نمیتونم من زندگی خودم رو میخوام کیم یه کاری کن
تهیونگ : جونگ کوک ببین تو در حال حاضر برای منی به این شرایط عادت کن و بدون هیچ وقت نمیتونی ازم جدا شی
جونگ کوک : چرا میتونم
تهیوتگ : مثلا چجوری
جونگ کوک : مطمعن باش فرار میکنم
تهیونگ : منتظرم که اون روز رو ببینیم
جونگ کوک : میشه بریم خونه
تهیوتگ : میریم
سوار ماشین شدن و رفتن عمارت
تهیونگ: جونگ کوک بیدارشو
جونگ کوک : اممممم مامانی ۵ دیقه دیگه
تهیوتگ : جونگ کوک بیدارشو عزیزم
جونگ کوک یکم که به صدا دقت یهو سیخ نشست
جونگ کوک : مامانم کوش
تهیونگ : منم عزیزم برات صبحانه آوردم
جونگ کوک : آهان
تهیونگ : یکم تست موز و شیرموزه اجوما واست درس کرده خیلی خوبه بیا بخور
جونگ کوک : گرسنم نیست
تهیونگ: یعنی چی تو که شبم هیچی شام نخوردی
جونگ کوک : کیم گفتم گرسنم نیست
تهیونگ: جونگ کوک میخوری
جونگ کوک : اما من نمیخورم
تهیونگ : ولی تو میخوری
جونگ کوک : برو و بابا مردک سادیسمی
تهیونگ با فکری به سرش زد لبخندی زد و با صدای الفاییش که روی جفتش تاثیر میذاشت گفت : همین العان صبحانه رو میخوری امگا
و جونگ کوک آروم شروع کرد به خودن صبحانه و کمی ازش رو خورد بل دست کشیدن از خوردن غذا تهیونگ گفت : امگا سریع غدات رو تموم کن
جونگ کوک : نمیتونم ( با ترس و بغض )
تهیونگ که متوجه ی عمق قضیه شد آروم به سمت جونگ کوک رفت و اون رو توی بغلش گرفت
تهیونگ : چی شده بیبی خرگوش چته چرا این طوری شدی
جونگ کوک چیزی نگفت و خودشو از تهیونگ فاصله داد
تهیونگ با ناراحتی گفت : من دارم میرم باند ناهارتو اجوما میاره توی اتاق مواظب خودت باش
و از اتاق رفت بیرون
جونگ کوک زد زیر گریه
و گفت اگه قراره باهاش زندگی کنم فقط به چشم یه هم خونه
نگاش میکنم و مثل روتین عادی زندگیم همینجا زندگی میکنم من نمتونم زندگیم رو فدای مسخره بازی های این کیم پیر کنم
و بلند شد و رفت داخل حمام توی اتاقش مثل عادتی که توی روز های زوج داشت صبحشو با آب سرد حموم شروع کرد
اوممم حسی خوبی به آدم میداد
خلاصه رفت حموم و بعد از پوشیدن لباس هاش و خشک کردن موهاش تصمیم گرفت یکم اتاق رو نگاه کنه
میز مطالعه ی گوشه ی اتاق کنجکاوی رو زیاد کرد
وسایل طراحی و کاغذ و مداد و محو کن از بهترین برند های وسایل نقاشی و طراحی بودند
یه کتابخونه ی کوچیک با کلی دفتر و وسایل کیوت و باحال بالای میز بود در کل براش جالب بود
دفتر طراحی رو برداشت و با مداد شروع کرد به طراحی
و همه آدم های نقس اصلی خواب عجیبش رو کشید ( همون خوابی که ۴۰ تا پارت اول فیک بود )
۱۵.۷k
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.