part ¹⁰🐻💕فصل دوم
وقتی بچه بودم هم همین کار رو میکرد! وارد اتاق شد و ظرف آب و پارچه رو روی میز گذاشت... دمای بدن کاترین بیش از حد انتظارش بود... با خودش گفت
کوک « یعنی اینقدر دوستش داری؟ اینقدر برات مهمه که به خاطرش اینجوری توی تب میسوزی؟ پروانه کوچولوی من... نمیدونم اگه منو به یاد بیاری چه واکنشی نشون میدی... اما خوشحالم که منو به یاد نمیاری.... چرا الان پیدات کردم؟
_آهی کشید و پارچه رو آغشته به آب داغ کرد و خیلی ماهرانه اونو روی پیشونی کاترین گذاشت.... با خودش میگفت احتمالا ضعف داره پس یه کم غذا با خودش اورده بود تا اگه کاترین بیدار شد اونو بهش بده... اولین برف زمستان شروع به باریدن کرده بود و هوا سرد شده بود... پنجره اتاق رو بست تا کاترین سردش نشه.. بعد روی صندلی کنار کاترین نشست و به چهره بی نقصش خیره شد...
کوک « با تکون های شدیدی چشمام رو باز کردم و با جای خالی کاترین مواجه شدم... چشمام رو مالیدم و دیدم لارا کنارم ایستاده... با گیجی پرسیدم
کوک « صبح بخیر لارا... کاترین کوش؟
لارا « صبر بخیر پسر شجاع... رفته پایین صبحونه بخوره
کوک « حالش خوبه؟
لارا « اوهوم... بریم پایین؟
کوک « اره پرنسس کوچولو
کاترین « داشتم صبحونه میخوردم و جوری تمام اتفاقات دیشب رو برام توضیح میداد... از کشیک شب کوک به خاطر من و اومدن لارا و مهربونیش... با اومدن لارا و کوک سرم رو بلند کردم... لارا واقعا زیبا بود.. لبخندی زد و سلام کرد... با هم دست دادیم و خودم رو معرفی کردم... البته هر دو از قبل همو میشناختیم... صبحانه رو که تموم کردیم با کاغذ هایی که جلوم بود یه پروانه کاغذی درست کردم و گذاشتم رو سر کوک... بعد گفتم « ممنون بابت دیشب... لارا شرمنده دوست پسرت رو دزدیدم... البته خب ارزونی خودت خیلی رو مخه
لارا « قابل شما رو نداره... دلت میاد؟
کوک « وقتی یه پارچ آب تو سرت خراب کردم میفهمی رو مخ کیه
جورج « خیلی خب بسه... بریم سراغ پرونده
لارا « خب اونطور که من شنیدم این باند پایگاه خاصی نداره...برای همین شناسایی افراد و اعضای باند خیلی سخته... معمولا از نقطه ضعف رقیب هاش استفاده میکنه و خلاصه خیلی خطرناکه... توی این فلش تمام مشخصاتشون رو نوشتم و خب بهتره بریم دفتر اسناد... کوک لازمه همراهمون باشه،تا بزارن بریم سراغ پرونده های بایگانی شده..
کوک « اوکیه.. همین الان بریم؟
کاترین « فکر خوبیه
جوری « پس بریم اماده شیم
کوک « لارا و کاترین خیلی با هم صمیمی شده بودن و این خوشحالم میکرد.. یه تیشرت کرمی پوشیدم و کلاه پارچه ایم رو روی سرم گذاشتم... اور کت کرمیم رو روش انداختم و رفتم پایین.. لارا یه اور کت نباتی با شلوار لی ابی و تیشرت سفید پوشیده بود و به خاطر مسائل امنیتی که مجبور بودیم چهره امون رو بپوشونیم یه کلاه ست روی سرش گذاشته بود..
کوک و لارا
کوک « یعنی اینقدر دوستش داری؟ اینقدر برات مهمه که به خاطرش اینجوری توی تب میسوزی؟ پروانه کوچولوی من... نمیدونم اگه منو به یاد بیاری چه واکنشی نشون میدی... اما خوشحالم که منو به یاد نمیاری.... چرا الان پیدات کردم؟
_آهی کشید و پارچه رو آغشته به آب داغ کرد و خیلی ماهرانه اونو روی پیشونی کاترین گذاشت.... با خودش میگفت احتمالا ضعف داره پس یه کم غذا با خودش اورده بود تا اگه کاترین بیدار شد اونو بهش بده... اولین برف زمستان شروع به باریدن کرده بود و هوا سرد شده بود... پنجره اتاق رو بست تا کاترین سردش نشه.. بعد روی صندلی کنار کاترین نشست و به چهره بی نقصش خیره شد...
کوک « با تکون های شدیدی چشمام رو باز کردم و با جای خالی کاترین مواجه شدم... چشمام رو مالیدم و دیدم لارا کنارم ایستاده... با گیجی پرسیدم
کوک « صبح بخیر لارا... کاترین کوش؟
لارا « صبر بخیر پسر شجاع... رفته پایین صبحونه بخوره
کوک « حالش خوبه؟
لارا « اوهوم... بریم پایین؟
کوک « اره پرنسس کوچولو
کاترین « داشتم صبحونه میخوردم و جوری تمام اتفاقات دیشب رو برام توضیح میداد... از کشیک شب کوک به خاطر من و اومدن لارا و مهربونیش... با اومدن لارا و کوک سرم رو بلند کردم... لارا واقعا زیبا بود.. لبخندی زد و سلام کرد... با هم دست دادیم و خودم رو معرفی کردم... البته هر دو از قبل همو میشناختیم... صبحانه رو که تموم کردیم با کاغذ هایی که جلوم بود یه پروانه کاغذی درست کردم و گذاشتم رو سر کوک... بعد گفتم « ممنون بابت دیشب... لارا شرمنده دوست پسرت رو دزدیدم... البته خب ارزونی خودت خیلی رو مخه
لارا « قابل شما رو نداره... دلت میاد؟
کوک « وقتی یه پارچ آب تو سرت خراب کردم میفهمی رو مخ کیه
جورج « خیلی خب بسه... بریم سراغ پرونده
لارا « خب اونطور که من شنیدم این باند پایگاه خاصی نداره...برای همین شناسایی افراد و اعضای باند خیلی سخته... معمولا از نقطه ضعف رقیب هاش استفاده میکنه و خلاصه خیلی خطرناکه... توی این فلش تمام مشخصاتشون رو نوشتم و خب بهتره بریم دفتر اسناد... کوک لازمه همراهمون باشه،تا بزارن بریم سراغ پرونده های بایگانی شده..
کوک « اوکیه.. همین الان بریم؟
کاترین « فکر خوبیه
جوری « پس بریم اماده شیم
کوک « لارا و کاترین خیلی با هم صمیمی شده بودن و این خوشحالم میکرد.. یه تیشرت کرمی پوشیدم و کلاه پارچه ایم رو روی سرم گذاشتم... اور کت کرمیم رو روش انداختم و رفتم پایین.. لارا یه اور کت نباتی با شلوار لی ابی و تیشرت سفید پوشیده بود و به خاطر مسائل امنیتی که مجبور بودیم چهره امون رو بپوشونیم یه کلاه ست روی سرش گذاشته بود..
کوک و لارا
۱۴۸.۰k
۰۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.