عشق ویرانگر
پارت ۱۶
با پاهای لرزون رفتم سمت اتاق الان دیگه اروم شده اره ات اون نمیکشت
هنوز نیازت داره تو مثلا زنشی ار ههههه کاری بهت نداره اشکال نداره رفتم تو
که دیدم نشسته روی تخت کل شجاعتم جمع کردم رفتم تو حالا چیکار کنم سرشو
اورد بالا خدايا لطفا بهم صبرى عطا كن من بتونم اينو تحمل کنم رفتم تو و با
ترس و لرز رفتم سمت حموم که بلند شدم سریع رقم تو حموم و درو بستم که با حرص گفت
_بیا بیرونننن
با صدای لرزون جواب دادم
+ببب...یام....بیرون ...که ..که ...میکشیم
چرا الان ترسیدم کاری که نکردم با صدای یکم داد گفت
_بیا بیرون
+اصلا اقای کیم تهیونگ شما نباید وقتی میخوایی وارد جایی بشی یه اهمی یه اوهومی یه چیزی بگی بقیه متوجه حضورت بشن به خدا نمیدونستم اومدی اگر نه چیی نمیگفتم یعنی نه نه یعنی اون موقع اعصابم خورد بود من من نمیخواستم چیزی بگم از دهنم در رفت حالا هم ببخشید اصلا میخوای جبران من میخوای بهم بگی غول ؟هیولا؟عوضی؟چی هرچی میخوای بگو فقط دست از سر من بردار قول میدم تکرار نشه
_نمیایی بیرون ؟
+ننننه
_پس نمیایی
جوابی ندادم که بعد ده مین برقا خاموش شد واقعا فکر کرده با این روشهای بچه گونه میام بیرون ......اره من از تاریکی میترسم یعنی باید یه روزنه نور باشه ولی اینجا هیچی نبود چیکار کنم تنگی نفس اومد سراغم ولی خوبیش اینه فضاش بزرگه که با ترس فضای بستم قاطی بشه اکسیژن نبود نمیشد نفس بکشم دستم با بیحالی تمام بردم بالا و فقط قفل باز کردم که اومد تو حالم که دید سریع رفت چراقا روشن شد اکسیژن اومد تونستم نفس بکشم بهتر شدم که اومد رفتم گوشه حموم نشستم و پاهام بغل کردم
_این دفعه اشکال نداره ولی دفعه دیگه نمیتونی زنده از اینجا بری بیرون
اینو گفت و رفت سرمو گذاشتم روی سرم و اروم اشک ریختم بعد یک ساعت اشک ریختن اومدم بیرون رفتم روی کناپه جایی همیشگیم که اقا گفته بودن خوابیدم خواب بود پتو رو روی سرم که به یک مین نرسیده بود که خوابم برد بیدار شدن دیکه مغزم خودکار ساعت ۷:۴۵بیدار میشه بلند شدم رفتم بالا سرش اسمش سخت بود ولی گفتم
+اقاا بیدار شو
بسدار نمیشد زدم بهش
+بیدار شو
بیدار نمیشد
+هعی ییدار شو
خوابش سنگین نبود عجیب بود
+اقای کیم تهیونگ بیدار شو
+بیدار شو دیگه
خم شدم درست روبه روی صورتش و زدم تو گوشش
+هعی خوبی ؟بیدار شو دیگه
اومدم یکی دیگه بزنم تو گوشش که دستم روی هوا موند تو یه حرکت منو انداخت رو تخت
_یک بار دیگه اینجوری منو بزنی من میدونم تو دیشب یادت نره
+باباباباشه بببخشید
بلند شد نشست وایستاد
_خوبه که میترسی
+من اصلاااااا....
اومدم بقیه حرف بزنم که یه تای ابروش رفت بالا و به حموم نگاه کرد
+من اصلا میترسم من خیلیییی میترسم فکر نکنی نمیترسم
_...
۱۸❤️
۳۰کامنت
با پاهای لرزون رفتم سمت اتاق الان دیگه اروم شده اره ات اون نمیکشت
هنوز نیازت داره تو مثلا زنشی ار ههههه کاری بهت نداره اشکال نداره رفتم تو
که دیدم نشسته روی تخت کل شجاعتم جمع کردم رفتم تو حالا چیکار کنم سرشو
اورد بالا خدايا لطفا بهم صبرى عطا كن من بتونم اينو تحمل کنم رفتم تو و با
ترس و لرز رفتم سمت حموم که بلند شدم سریع رقم تو حموم و درو بستم که با حرص گفت
_بیا بیرونننن
با صدای لرزون جواب دادم
+ببب...یام....بیرون ...که ..که ...میکشیم
چرا الان ترسیدم کاری که نکردم با صدای یکم داد گفت
_بیا بیرون
+اصلا اقای کیم تهیونگ شما نباید وقتی میخوایی وارد جایی بشی یه اهمی یه اوهومی یه چیزی بگی بقیه متوجه حضورت بشن به خدا نمیدونستم اومدی اگر نه چیی نمیگفتم یعنی نه نه یعنی اون موقع اعصابم خورد بود من من نمیخواستم چیزی بگم از دهنم در رفت حالا هم ببخشید اصلا میخوای جبران من میخوای بهم بگی غول ؟هیولا؟عوضی؟چی هرچی میخوای بگو فقط دست از سر من بردار قول میدم تکرار نشه
_نمیایی بیرون ؟
+ننننه
_پس نمیایی
جوابی ندادم که بعد ده مین برقا خاموش شد واقعا فکر کرده با این روشهای بچه گونه میام بیرون ......اره من از تاریکی میترسم یعنی باید یه روزنه نور باشه ولی اینجا هیچی نبود چیکار کنم تنگی نفس اومد سراغم ولی خوبیش اینه فضاش بزرگه که با ترس فضای بستم قاطی بشه اکسیژن نبود نمیشد نفس بکشم دستم با بیحالی تمام بردم بالا و فقط قفل باز کردم که اومد تو حالم که دید سریع رفت چراقا روشن شد اکسیژن اومد تونستم نفس بکشم بهتر شدم که اومد رفتم گوشه حموم نشستم و پاهام بغل کردم
_این دفعه اشکال نداره ولی دفعه دیگه نمیتونی زنده از اینجا بری بیرون
اینو گفت و رفت سرمو گذاشتم روی سرم و اروم اشک ریختم بعد یک ساعت اشک ریختن اومدم بیرون رفتم روی کناپه جایی همیشگیم که اقا گفته بودن خوابیدم خواب بود پتو رو روی سرم که به یک مین نرسیده بود که خوابم برد بیدار شدن دیکه مغزم خودکار ساعت ۷:۴۵بیدار میشه بلند شدم رفتم بالا سرش اسمش سخت بود ولی گفتم
+اقاا بیدار شو
بسدار نمیشد زدم بهش
+بیدار شو
بیدار نمیشد
+هعی ییدار شو
خوابش سنگین نبود عجیب بود
+اقای کیم تهیونگ بیدار شو
+بیدار شو دیگه
خم شدم درست روبه روی صورتش و زدم تو گوشش
+هعی خوبی ؟بیدار شو دیگه
اومدم یکی دیگه بزنم تو گوشش که دستم روی هوا موند تو یه حرکت منو انداخت رو تخت
_یک بار دیگه اینجوری منو بزنی من میدونم تو دیشب یادت نره
+باباباباشه بببخشید
بلند شد نشست وایستاد
_خوبه که میترسی
+من اصلاااااا....
اومدم بقیه حرف بزنم که یه تای ابروش رفت بالا و به حموم نگاه کرد
+من اصلا میترسم من خیلیییی میترسم فکر نکنی نمیترسم
_...
۱۸❤️
۳۰کامنت
۷.۸k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.