فیک ازدواج اجباری p2
فیک ازدواج اجباری p2
دیدم تهیونگ (دوست پسر ات)
تهیونگ : ات تو اینجا چی کار میکنی
کوک:تو ات رو از کجا میشناسی
تهیونگ:خودت از کجا میشناسیش (کلا این قسمت با داد و عصبی هست)
کوک:قرار زنم بشه
تهیونگ:ات این چی میگههههه
ات:تتتتتهیونگ برات توضیح میدم
ته:چی داری میگیییی یا با من میای یا .......
کوک:یا چی هان چی میگییییی
ته:قبل از اینکه بخواد زن تو شه دوست دختر من بودهههههه
کوک:الان که داره زنه من میشه ات دیگه تورو دوست ندارههههه
ته:ات منو دوست داره به تو هم هیچ ربطی ندارهههههههه ات نمیخوای ی چی بگییییی
ات:تتتهیونگ(اروم)
ته:تهیونگو چییییی بگو دیگههههه
ویو ات
باید با ته بهم میزدم مجبور بودم نمیدونستم چی کار کنم که آخر گفتم
ات:تهیونگ من دیگه دوست ندارممممممممم
ته:داری دروغ میگی تو منو دوست داری بگو که دوسم داری(با بغض)
کوک:شنیدی چی گفتتتتتت
ته:تو خفه شووووووو ات بیا بریم میدونم که عاشقمی توروخدا بیا
*دستشو میگیره که ببرتش که ات دستشو پس میزنه
ات:گفتم که دوست ندارمممممم(بغض و داد)
ته:این آخرین دیدارمون نیست من بر میگردم
*تا ته رفت ات افتاد زمین و گریه کرد کوک هم رفت پیشش
کوک:ات گریه نکن
ات:می فهمی چی میگی من گفتم دوسش ندارم گفتم عاشقش نیستم ولی خیلی دوسش دارم 😭
کوک:هیش آروم باش
ات:😭
کوک:برو یکم استراحت کن
*ات رفت اتاق داشت گریه میکرد که سوهو امد پیشش
ات:داداشی😭
سوهو:جون داداشی
ات:بهش گفتم دوست ندارم گفتم ازش بدم میاد😭
*سوهو رفت ات رو بغل کرد
سوهو:هیش آروم باش خواهر قشنگم دیگه اون مرواریداتو هدر نده باشه🥺
ات:داداشی🥺
سوهو:جونم
ات:..............مرسی که هستی🥹
سوهو🙂
سوهو:من دیگه میرم حواست باشه
ات:باش
*سوهو رفت پیشه کوک
سوهو:حواست باشه ات خیلی تهیونگ رو دوست داره
کوک:حواسم هست
سوهو:من دیگه میرم کار دارم
کوک:بای
سوهو:بای
ساعت ۹ شب
ویو کوک
بعد رفتن سوهو رفتم پیشه ات خواب بود منم حال نداشتم رفتم پیشه جیمین
برش به بار..............
جیمین:هی جونگ کوکاااا چ ا دیر اومدی نکنه با زنداداشم دعوات شده
کوک:جیمین زر نزن به لاس زدنت ادامه بده حال ندارم
جیمین:باشه
ویو ات
ساعت ۱۰ بود حالم خوب نبود پس لباس پوشیدم رفتم بیرون نیم ساعت داشتم میچرخیدم که ........
دیدم تهیونگ (دوست پسر ات)
تهیونگ : ات تو اینجا چی کار میکنی
کوک:تو ات رو از کجا میشناسی
تهیونگ:خودت از کجا میشناسیش (کلا این قسمت با داد و عصبی هست)
کوک:قرار زنم بشه
تهیونگ:ات این چی میگههههه
ات:تتتتتهیونگ برات توضیح میدم
ته:چی داری میگیییی یا با من میای یا .......
کوک:یا چی هان چی میگییییی
ته:قبل از اینکه بخواد زن تو شه دوست دختر من بودهههههه
کوک:الان که داره زنه من میشه ات دیگه تورو دوست ندارههههه
ته:ات منو دوست داره به تو هم هیچ ربطی ندارهههههههه ات نمیخوای ی چی بگییییی
ات:تتتهیونگ(اروم)
ته:تهیونگو چییییی بگو دیگههههه
ویو ات
باید با ته بهم میزدم مجبور بودم نمیدونستم چی کار کنم که آخر گفتم
ات:تهیونگ من دیگه دوست ندارممممممممم
ته:داری دروغ میگی تو منو دوست داری بگو که دوسم داری(با بغض)
کوک:شنیدی چی گفتتتتتت
ته:تو خفه شووووووو ات بیا بریم میدونم که عاشقمی توروخدا بیا
*دستشو میگیره که ببرتش که ات دستشو پس میزنه
ات:گفتم که دوست ندارمممممم(بغض و داد)
ته:این آخرین دیدارمون نیست من بر میگردم
*تا ته رفت ات افتاد زمین و گریه کرد کوک هم رفت پیشش
کوک:ات گریه نکن
ات:می فهمی چی میگی من گفتم دوسش ندارم گفتم عاشقش نیستم ولی خیلی دوسش دارم 😭
کوک:هیش آروم باش
ات:😭
کوک:برو یکم استراحت کن
*ات رفت اتاق داشت گریه میکرد که سوهو امد پیشش
ات:داداشی😭
سوهو:جون داداشی
ات:بهش گفتم دوست ندارم گفتم ازش بدم میاد😭
*سوهو رفت ات رو بغل کرد
سوهو:هیش آروم باش خواهر قشنگم دیگه اون مرواریداتو هدر نده باشه🥺
ات:داداشی🥺
سوهو:جونم
ات:..............مرسی که هستی🥹
سوهو🙂
سوهو:من دیگه میرم حواست باشه
ات:باش
*سوهو رفت پیشه کوک
سوهو:حواست باشه ات خیلی تهیونگ رو دوست داره
کوک:حواسم هست
سوهو:من دیگه میرم کار دارم
کوک:بای
سوهو:بای
ساعت ۹ شب
ویو کوک
بعد رفتن سوهو رفتم پیشه ات خواب بود منم حال نداشتم رفتم پیشه جیمین
برش به بار..............
جیمین:هی جونگ کوکاااا چ ا دیر اومدی نکنه با زنداداشم دعوات شده
کوک:جیمین زر نزن به لاس زدنت ادامه بده حال ندارم
جیمین:باشه
ویو ات
ساعت ۱۰ بود حالم خوب نبود پس لباس پوشیدم رفتم بیرون نیم ساعت داشتم میچرخیدم که ........
۸۰۴
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.