دوپارتی از جیمین
(#درخاستی)
۲/۲
دنبال پرستار ب سمت اتاق ازمایش رفتم و ازم ازمایش گرفت....
$عزیزم فردا جوابش میاد میتونی ساعت ۴ بیای؟
+اوه عاره عاره
$خوبه پس...خدافس
+خدافس
ب سمت خونه رفتم...وقتی درو باز کردم جیمین رو دیدم ک روی مبل خابش برده بود...
+کیوت
نخاستم بیدارش کنم اخه خیلی غرق خاب بود...پس رفتم و ی پتو اوردم و روش کشیدم...و ب سمت اتاقم رفتم و بعد از انجام روتین شبانم رفتمو خابیدم...
*صبح
با نوری ک توی چشمام میخورد از خاب بیدار شدم و ب ساعت نگا کردم
+واییییی ساعت دو عههههههه...فاک!!!
سریع بلند شدمو رفتم دسشویی و ی دوش نیم ساعته گرفتم وفتی اومدم ساعت س بود ...موهام خیلی بلند نبود پس ۵ دیقه ای خشک شد...رفتم لباسامو عوض کردم و رفتم پایین...جیمین داشت گیم بازی میکرد
+موچی..صلام
-عه ...چ عجب ..خانم تا الان خاب بودی؟؟
+نه بابا داشتم اماده میشدم
-عه ...باز کجا؟
+دارم میرم با دخترا پاساژ
-کم کم دارم بهت شک میکنم
+چ..چی
-شوخی کردم بابا..اکی برو ولی زود بیا
+هوف*اروم....عا باشه خدافس*لبخندی از روی استرس
-خدافس
ی تاکسی گرفتم و رفتم ...ماشینو نگه داشت سریع پیاده شدم و رفتم تو..انقد هیجان داشتم ک ممکن بود ی سکته کامل بزنم...
+عام ...جوابا اومد؟؟؟
$عاره ولی اسمتو صدا میکنم
+عوف..باشه باشه
رفتم نشستم ولی اگ ...باردار نباشم چی؟
ینی همش الکی؟
$خانم پارک سوفی
+اوه بله
$بفرمایید جواب ها
+مرسی
انقد هیجان داشتم ک حد نداشت با دیدن جوابا...نفسم بند اومد.....واییییییی باردارمممممممممم خدایااااااااااااا
+مرسی مرسی خدافسسسسس
سریع رفتم بیرون و ب سمت خونه حرکت کردم با هیجان وارد خونه شدم و ب دور و اطراف نگا کردم...
+عوف ..خوبه نیس
سریع رفتم و برگه ی ازمایش هارو گذاشتم توی ی جعبه خشگل و بعد جعبه رو گذاشتم روی میز ...ک صدای در اومد...
-سوفی...خونه ای*بلند
+عام...عاره خونم*بلند
-صلا...این چیه رو میز
دستشو گرفتم و رو مبل نشوندم
+خودت بازش کن
-باوشه
برگه رو دراورد و دو مین بعد شکل قیافش تغییر کرد...
-سو..سوفی...تو..بارداری؟
+هوم
-سوفییییییییی*ذوق
پرید و بغلم کرد داشتم خفه میشدم
+جی..جیمین...دارم ..خ..خفه میشم
-عه ببخشید*خنده
-وایییی دارم بابا میشمممممممم عررر
+*خنده
*۴سال بعد
-عه نورااااااااا نکنننننننن ....سوفیییییییییی کمکککککککک
&خیلی بدی بابااااییییییی*بچگونه
از پله ها اومدم پایین و
+بابا چتونه
-ببین نورا بستنیمو خورد!
&بابایی هم ابنبانت منو خورد
-عه ن بابا..اون ابنباتو خودم خریده بودم نورا خانم
&اگ اینطوره مامانم اون بستنیو برا من خریده بود ..اوم*در اوردن زبونش
+خدایا منو محو کن...
"پایان"
میدونم بد شد ولی...چطور بود؟؟
۲/۲
دنبال پرستار ب سمت اتاق ازمایش رفتم و ازم ازمایش گرفت....
$عزیزم فردا جوابش میاد میتونی ساعت ۴ بیای؟
+اوه عاره عاره
$خوبه پس...خدافس
+خدافس
ب سمت خونه رفتم...وقتی درو باز کردم جیمین رو دیدم ک روی مبل خابش برده بود...
+کیوت
نخاستم بیدارش کنم اخه خیلی غرق خاب بود...پس رفتم و ی پتو اوردم و روش کشیدم...و ب سمت اتاقم رفتم و بعد از انجام روتین شبانم رفتمو خابیدم...
*صبح
با نوری ک توی چشمام میخورد از خاب بیدار شدم و ب ساعت نگا کردم
+واییییی ساعت دو عههههههه...فاک!!!
سریع بلند شدمو رفتم دسشویی و ی دوش نیم ساعته گرفتم وفتی اومدم ساعت س بود ...موهام خیلی بلند نبود پس ۵ دیقه ای خشک شد...رفتم لباسامو عوض کردم و رفتم پایین...جیمین داشت گیم بازی میکرد
+موچی..صلام
-عه ...چ عجب ..خانم تا الان خاب بودی؟؟
+نه بابا داشتم اماده میشدم
-عه ...باز کجا؟
+دارم میرم با دخترا پاساژ
-کم کم دارم بهت شک میکنم
+چ..چی
-شوخی کردم بابا..اکی برو ولی زود بیا
+هوف*اروم....عا باشه خدافس*لبخندی از روی استرس
-خدافس
ی تاکسی گرفتم و رفتم ...ماشینو نگه داشت سریع پیاده شدم و رفتم تو..انقد هیجان داشتم ک ممکن بود ی سکته کامل بزنم...
+عام ...جوابا اومد؟؟؟
$عاره ولی اسمتو صدا میکنم
+عوف..باشه باشه
رفتم نشستم ولی اگ ...باردار نباشم چی؟
ینی همش الکی؟
$خانم پارک سوفی
+اوه بله
$بفرمایید جواب ها
+مرسی
انقد هیجان داشتم ک حد نداشت با دیدن جوابا...نفسم بند اومد.....واییییییی باردارمممممممممم خدایااااااااااااا
+مرسی مرسی خدافسسسسس
سریع رفتم بیرون و ب سمت خونه حرکت کردم با هیجان وارد خونه شدم و ب دور و اطراف نگا کردم...
+عوف ..خوبه نیس
سریع رفتم و برگه ی ازمایش هارو گذاشتم توی ی جعبه خشگل و بعد جعبه رو گذاشتم روی میز ...ک صدای در اومد...
-سوفی...خونه ای*بلند
+عام...عاره خونم*بلند
-صلا...این چیه رو میز
دستشو گرفتم و رو مبل نشوندم
+خودت بازش کن
-باوشه
برگه رو دراورد و دو مین بعد شکل قیافش تغییر کرد...
-سو..سوفی...تو..بارداری؟
+هوم
-سوفییییییییی*ذوق
پرید و بغلم کرد داشتم خفه میشدم
+جی..جیمین...دارم ..خ..خفه میشم
-عه ببخشید*خنده
-وایییی دارم بابا میشمممممممم عررر
+*خنده
*۴سال بعد
-عه نورااااااااا نکنننننننن ....سوفیییییییییی کمکککککککک
&خیلی بدی بابااااییییییی*بچگونه
از پله ها اومدم پایین و
+بابا چتونه
-ببین نورا بستنیمو خورد!
&بابایی هم ابنبانت منو خورد
-عه ن بابا..اون ابنباتو خودم خریده بودم نورا خانم
&اگ اینطوره مامانم اون بستنیو برا من خریده بود ..اوم*در اوردن زبونش
+خدایا منو محو کن...
"پایان"
میدونم بد شد ولی...چطور بود؟؟
۱۹.۳k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.