p:32
با چشمای بسته شدش اروم گفت
_میشه نری
دستمو ازاد کردم و کنارش نشستم
_الان نه الان نمیشه قول میدم وقتی همه چی درست شد دیگه از کنارت جم نخورم
دستاشو دورم حلقه کرد و سرشو روی شونم گذاشت و دیگه هیچ حرفی نزد صدای نفسای منظمش نشون میداد که بلاخره خوابیده
روی مبل درازش کردم و پتورو روش کشیدم
دستی روی موهای صورتی و بلندش کشیدم این رنگ و این مدل مو فقط مختص خوده هوانگ هیونجین بود نرمی و عطر موهاش باعث میشد بخوام ساعت ها بدون مکث همینکارو ادامه بدم
دیگه دیروقت شده بود باید برمیگشتم خونه بوسه ای روی پیشونیش زدم و به سمت خونه راه افتادم
***
هیونجین:دیشب تو منو رسوندی خونم
انیتا:ا ارع
هیونجین:پس چرا من هیچی یادم نمیاد
انگار زیاده روی کردم
خداروشکر هیچی یادش نمیومد ازین بابت خیلی خوشحال بودم
انیتا:چیزخاصی نیست که بخواد یادت بیاد
مرموزانه نگاهی بهم کرد و گفت
_نکنه کاری باهام کردی
انیتا:چیی(داد)من میخوام چیکارکنم مثلاا
به هدفش که عصبی کردنم بود رسید و با لبخند گفت
_خیلی کارا هس خب مشکل اینه
دیگه چیزی نگفتمذو ترک کردن کلاسو ترجیح دادم
روانیه هاا مثلا میخوام چ غلطی باهاش بکنم مگه زورم به این نره غول میرسه اخه
فیلیکس:چته تو
انیتا:داداشت دیوونه ای چیزیه هاااا
فیلیکس:اون که ارع فقط چیکار کرده الان
انیتا:دیشب رفته بود بار مست کرده بود زنگ زدن که من برم دنبالش منم رفتم بردمش خونه حالا میگه هیچی یادم نی بلایی که سرم نیاووردی اخه عوضی بودن تا چه حددد
فیلیکس:جدی کاری نکردی که نه
پوکر نگاهش کردم
انیتا:جفتتون دیوونه این
استاد داشت سمت کلاس میومد زود خودمو به کلاس رسوندم و سرجام نشستم
_میشه نری
دستمو ازاد کردم و کنارش نشستم
_الان نه الان نمیشه قول میدم وقتی همه چی درست شد دیگه از کنارت جم نخورم
دستاشو دورم حلقه کرد و سرشو روی شونم گذاشت و دیگه هیچ حرفی نزد صدای نفسای منظمش نشون میداد که بلاخره خوابیده
روی مبل درازش کردم و پتورو روش کشیدم
دستی روی موهای صورتی و بلندش کشیدم این رنگ و این مدل مو فقط مختص خوده هوانگ هیونجین بود نرمی و عطر موهاش باعث میشد بخوام ساعت ها بدون مکث همینکارو ادامه بدم
دیگه دیروقت شده بود باید برمیگشتم خونه بوسه ای روی پیشونیش زدم و به سمت خونه راه افتادم
***
هیونجین:دیشب تو منو رسوندی خونم
انیتا:ا ارع
هیونجین:پس چرا من هیچی یادم نمیاد
انگار زیاده روی کردم
خداروشکر هیچی یادش نمیومد ازین بابت خیلی خوشحال بودم
انیتا:چیزخاصی نیست که بخواد یادت بیاد
مرموزانه نگاهی بهم کرد و گفت
_نکنه کاری باهام کردی
انیتا:چیی(داد)من میخوام چیکارکنم مثلاا
به هدفش که عصبی کردنم بود رسید و با لبخند گفت
_خیلی کارا هس خب مشکل اینه
دیگه چیزی نگفتمذو ترک کردن کلاسو ترجیح دادم
روانیه هاا مثلا میخوام چ غلطی باهاش بکنم مگه زورم به این نره غول میرسه اخه
فیلیکس:چته تو
انیتا:داداشت دیوونه ای چیزیه هاااا
فیلیکس:اون که ارع فقط چیکار کرده الان
انیتا:دیشب رفته بود بار مست کرده بود زنگ زدن که من برم دنبالش منم رفتم بردمش خونه حالا میگه هیچی یادم نی بلایی که سرم نیاووردی اخه عوضی بودن تا چه حددد
فیلیکس:جدی کاری نکردی که نه
پوکر نگاهش کردم
انیتا:جفتتون دیوونه این
استاد داشت سمت کلاس میومد زود خودمو به کلاس رسوندم و سرجام نشستم
۶.۹k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.