قسمت11 سریال ملکه شب
قسمت11 سریال ملکه شب
کارتال منتقل میشه زندان در حالیکه به عثمان شدیدا شک می کنه.سلین میاد خونه و چیزی نمیخوره و صادق و امره بهش اصرار میکنن اما نمیخوره تو بیمارستان عزیز حالش بد شده بوده و دکتر میگه یه خطر رو گذروند و زمان لازمه که تا نتیجه عمل مشخص بشه .. اسرا توی ماشین همش میگه کاره کارتال نیست و بی گناهه و مرت میگه شوهرت قاتله ثابت شد ...ماشین عثمان خراب میشه و میگه مامان بریم پیش کارتال اون بلده درست کنه ماشینو که صادق میگه کارتال اینجا نیست کارتال توی سلولش باز یاده عثمان میوفته زندانیا باهاش آشنا میشن و یکیشون ارشد اونجا رو معرفی میکنه میگه براش چایی بریز و وقتی چایی رو میریزه میگه من کارتالم و با کسی کاری ندارم اما اگه کسی باهام کار داشته باشه منم خوب جوابشو میدم و اون مرده میخواد بزنتش که کارتال دستشو میپیچونه و میگه فهمیدی من کیم ...عثمان میاد پیش سلین و صادق و سلین میگه میدونستی عزیز قاتل بابای کارتاله؟عثمان میگه میدونم و سلین میگه چطور همچین چیزی میدونستی و منو وارده این بازی کردی و سلین میگه کارتال عزیز رو نزده و عثمان میگه منطقی باش و عثمان و خودت برید فرانسه ..عزیز چشماشو باز بکنه به تو رحم نمیکنهاسرا تو خونه تمام لباسهای کارتال رو اتو میکرده و با خودش صحبت میکرده فاطمه خانم میگه اسرا چیکار میکنی و اسرا میگه دارم لباسهای کارتال رو مرتب میکنم فاطمه خانم میگه تو برو من انجام میدم و اسرا میگه بذارید خودم انجام بدم اون رو لباساش حساسه و الیف میاد پیش مرت و میگه بیاین به اسرا یه سر بزنید مرت میاد پیش اسرا میگه چیکار میکنی و سیم اتو رو میکشه میگه کارتال رفته و نمیاد حالا حالا ها اسرا میگه مرخرف نگو کارتال منو دوست داره و میاد که مرت با لگد اتو رو پرت میکنه و میگه بسه ..کارتال تو زندان یکی از زندانیا میاد کنارش و میگه تو از اینا نمیترسی کارتال میگه نه تو چرت اینجایی اونم تعریف میکنه که دکتره و چرا اومده اونجا و میگه هرکسی حکایتی داره تو چرا اومدی کارتال میگه من کاری نکردم و اون زندانیه میگه مواظب اون رجب باش اون آدمه خطر ناکیه...عثمان سعی میکنه سلین رو راضی کنه که بره اما سلین میگه من جایی نمیرم و کارتال رو ولش نمیکنم عثمان هم میگه کی میاد بیرون معلوم نیست سلین میگه جایی نمیرم و هر روز میرم میبینمش عثمان میگه هر کاری ازم بر میاد برای آزدای کارتال انجام میدم و سلین میگه بابا مارو ولمون کن تو کارایی که باید میکردی انجام دادی .صادق هم میگه من مواظبش هستم تو نگران نباش سلین و عثمان مثل جونم هستن و کارتال سپرده به من اینارو تو هم میتونی بری .عثمان میگه داریم در مورده عزیز ارکان صحبت میکنیم که صادق میگه هیچکاری نمیتونه بکنه فاطمه خانم اسرا رو میبره تو اتاقش و برای اینکه اسرا رو ساکت کنه میگه کارتال آزاد شد من میام بیدارت میکنم و اسرا ازش قول میگیره و میخوابه الیف پیش مرت بوده و لباسارو جمع میکرده با مرت صحبت میکنه و مرت میگه هر روز سرمون یه بلا اومده چیکار کنم نمیدونم الیف میگه به تو احتیاج دارن و تعریف میکنه که پدرش و مادرش از هم جدا شدن و چقدر اذیت شده و کسی کمکش نکرده و به مرت دلداری میده و میگه من همیشه هستم چه تو بخوای و چه نخوای من کنارتم . هاکان و هما تو بیمارستان صحبت میکنن و هاکان میگه رفته بوده پیشه برجوو اون ناراحت بوده که از جدا شدن پدر مادرش اما هما میگه من طلاق میخوام اما هاکان میگه مزخرف نگو من طلاقت نمیدم صادق در مورده بچگیهاش که در نبودن پدرش چقدر سختی کشیده با عثمان صحبت میکنه و به عثمان میگه تو معلوم نبود کجا بودی و حالا که اومدی چیکار داری میکنی؟عثمان میگه من هر کاری کردم برای شماها کردم ..صادق :ما رو ول کن و برو .عثمان :هر چی عزیز ازمون گرفته همرو پس میگیرم و صادق میگه برو و هر کاری با عزیز داری بکن اما از ما دور شو و کاری به من و خواهرم نداشته باش و عثمان میره ...رجب برای کارتال نقشه میکشه که اذیتش کنه و امره میاد ملاقات کارتال و کارتال میگه نگاه کن قسمت من چی بود و سلین چطوره و امره میگه حالش خیلی خوب نیست و کارتال میگه مواظبش باش و به امره میگه عثمان عزیز رو زده و انداخته گردن من.. به امره میگه عثمان رو تعقیب کن ببین چیکار میکنه کیو میبینه همرو دقت کن و حواست باشه ...صادق برای سلین چایی میریزه و میگه بیا بخور و سلین میگه کی میتونم کارتال رو ببینم؟ صادق میگه میبینی بزودی ..سلین:داداش کنارم هستی؟صادق:همه جا هستم ولت نمیکنم سلین مو ضوع عثمان رو به کارتال میگی دیگه که کارتال باباشه ؟...مرت میره پیش اسرا و بهش میگه میرم به بابا سر بزنم و تو خونه باش و هر چی خواستی به فاطمه خانم بگو و میره و اسرا هم اماده میشه که بره بیرونهما به هاکان میگه برجو دختره تو نیست و هاکان میگه من بزرگش کردم و هما میگه ممنون
کارتال منتقل میشه زندان در حالیکه به عثمان شدیدا شک می کنه.سلین میاد خونه و چیزی نمیخوره و صادق و امره بهش اصرار میکنن اما نمیخوره تو بیمارستان عزیز حالش بد شده بوده و دکتر میگه یه خطر رو گذروند و زمان لازمه که تا نتیجه عمل مشخص بشه .. اسرا توی ماشین همش میگه کاره کارتال نیست و بی گناهه و مرت میگه شوهرت قاتله ثابت شد ...ماشین عثمان خراب میشه و میگه مامان بریم پیش کارتال اون بلده درست کنه ماشینو که صادق میگه کارتال اینجا نیست کارتال توی سلولش باز یاده عثمان میوفته زندانیا باهاش آشنا میشن و یکیشون ارشد اونجا رو معرفی میکنه میگه براش چایی بریز و وقتی چایی رو میریزه میگه من کارتالم و با کسی کاری ندارم اما اگه کسی باهام کار داشته باشه منم خوب جوابشو میدم و اون مرده میخواد بزنتش که کارتال دستشو میپیچونه و میگه فهمیدی من کیم ...عثمان میاد پیش سلین و صادق و سلین میگه میدونستی عزیز قاتل بابای کارتاله؟عثمان میگه میدونم و سلین میگه چطور همچین چیزی میدونستی و منو وارده این بازی کردی و سلین میگه کارتال عزیز رو نزده و عثمان میگه منطقی باش و عثمان و خودت برید فرانسه ..عزیز چشماشو باز بکنه به تو رحم نمیکنهاسرا تو خونه تمام لباسهای کارتال رو اتو میکرده و با خودش صحبت میکرده فاطمه خانم میگه اسرا چیکار میکنی و اسرا میگه دارم لباسهای کارتال رو مرتب میکنم فاطمه خانم میگه تو برو من انجام میدم و اسرا میگه بذارید خودم انجام بدم اون رو لباساش حساسه و الیف میاد پیش مرت و میگه بیاین به اسرا یه سر بزنید مرت میاد پیش اسرا میگه چیکار میکنی و سیم اتو رو میکشه میگه کارتال رفته و نمیاد حالا حالا ها اسرا میگه مرخرف نگو کارتال منو دوست داره و میاد که مرت با لگد اتو رو پرت میکنه و میگه بسه ..کارتال تو زندان یکی از زندانیا میاد کنارش و میگه تو از اینا نمیترسی کارتال میگه نه تو چرت اینجایی اونم تعریف میکنه که دکتره و چرا اومده اونجا و میگه هرکسی حکایتی داره تو چرا اومدی کارتال میگه من کاری نکردم و اون زندانیه میگه مواظب اون رجب باش اون آدمه خطر ناکیه...عثمان سعی میکنه سلین رو راضی کنه که بره اما سلین میگه من جایی نمیرم و کارتال رو ولش نمیکنم عثمان هم میگه کی میاد بیرون معلوم نیست سلین میگه جایی نمیرم و هر روز میرم میبینمش عثمان میگه هر کاری ازم بر میاد برای آزدای کارتال انجام میدم و سلین میگه بابا مارو ولمون کن تو کارایی که باید میکردی انجام دادی .صادق هم میگه من مواظبش هستم تو نگران نباش سلین و عثمان مثل جونم هستن و کارتال سپرده به من اینارو تو هم میتونی بری .عثمان میگه داریم در مورده عزیز ارکان صحبت میکنیم که صادق میگه هیچکاری نمیتونه بکنه فاطمه خانم اسرا رو میبره تو اتاقش و برای اینکه اسرا رو ساکت کنه میگه کارتال آزاد شد من میام بیدارت میکنم و اسرا ازش قول میگیره و میخوابه الیف پیش مرت بوده و لباسارو جمع میکرده با مرت صحبت میکنه و مرت میگه هر روز سرمون یه بلا اومده چیکار کنم نمیدونم الیف میگه به تو احتیاج دارن و تعریف میکنه که پدرش و مادرش از هم جدا شدن و چقدر اذیت شده و کسی کمکش نکرده و به مرت دلداری میده و میگه من همیشه هستم چه تو بخوای و چه نخوای من کنارتم . هاکان و هما تو بیمارستان صحبت میکنن و هاکان میگه رفته بوده پیشه برجوو اون ناراحت بوده که از جدا شدن پدر مادرش اما هما میگه من طلاق میخوام اما هاکان میگه مزخرف نگو من طلاقت نمیدم صادق در مورده بچگیهاش که در نبودن پدرش چقدر سختی کشیده با عثمان صحبت میکنه و به عثمان میگه تو معلوم نبود کجا بودی و حالا که اومدی چیکار داری میکنی؟عثمان میگه من هر کاری کردم برای شماها کردم ..صادق :ما رو ول کن و برو .عثمان :هر چی عزیز ازمون گرفته همرو پس میگیرم و صادق میگه برو و هر کاری با عزیز داری بکن اما از ما دور شو و کاری به من و خواهرم نداشته باش و عثمان میره ...رجب برای کارتال نقشه میکشه که اذیتش کنه و امره میاد ملاقات کارتال و کارتال میگه نگاه کن قسمت من چی بود و سلین چطوره و امره میگه حالش خیلی خوب نیست و کارتال میگه مواظبش باش و به امره میگه عثمان عزیز رو زده و انداخته گردن من.. به امره میگه عثمان رو تعقیب کن ببین چیکار میکنه کیو میبینه همرو دقت کن و حواست باشه ...صادق برای سلین چایی میریزه و میگه بیا بخور و سلین میگه کی میتونم کارتال رو ببینم؟ صادق میگه میبینی بزودی ..سلین:داداش کنارم هستی؟صادق:همه جا هستم ولت نمیکنم سلین مو ضوع عثمان رو به کارتال میگی دیگه که کارتال باباشه ؟...مرت میره پیش اسرا و بهش میگه میرم به بابا سر بزنم و تو خونه باش و هر چی خواستی به فاطمه خانم بگو و میره و اسرا هم اماده میشه که بره بیرونهما به هاکان میگه برجو دختره تو نیست و هاکان میگه من بزرگش کردم و هما میگه ممنون
۵۲.۴k
۰۷ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.