پارت14
داشتم میرفتم<br>
_تهیونگ! <br>
برگشتم سمتش<br>
بله؟ <br>
_یه لحظه میشه! میشه بیای اینجا<br>
رفتم سمتش<br>
بله؟ <br>
اروم کشوندم سمت خودش<br>
بغلم کرد<br>
دورمون پتو پیچید<br>
_الان خوبه! <br>
2 هفته بعد! <br>
2 هفتس از اتفاق اون شب میگذره و دیگه کوک رو ندیدم نگرانشم<br>
رفتم داخل کافه ای ک کار میکنم دیدم<br>
کوک با چند نفر دور میز نشستن انگار جلسه بود<br>
همه با مت شلوار بودن<br>
کوک با کت شلوار هیلی جذاب بود<br>
گوشه لبش هنوز کبود بود<br>
شنیده بودم بوکس هم کار میکنه<br>
رفتم سمتشون تا سفارش بگیرم<br>
کوک با دیدن من تعجب کرد<br>
چ.. چی میل میکنید؟ <br>
همه سفارش دادن<br>
_یه لیوان اب! <br>
بله چشم <br>
اماده شد سفارشاشون بردم سمتشون و دادم بهشون تا بخورن<br>
جلسشون تموم شد همشون رفتن و کوک نشسته بود <br>
رفتم تا جمع کنم<br>
دستم رویه میز بود دستشو گذاشت رویه دستمو گفت: محل کارتو یاد گرفتم <br>
سریع دستمو از زیر دستش در اوردم و با سفارشاشون رفتم <br>
کوک پوزخندی زد<br>
*ویو کوک*<br>
بابام بعد از رفتن تهیونگ! به زور منو با آیو دختر هیونگ بلخره عقد کردن<br>
هم من و هم اون از هم بدمون میاد<br>
اما چاره ای نداریم<br>
اون یکی دیگه رو دوست داره<br>
و من.... <br>
من یکیو دوس دارم ک از دستش دادم! <br>
و دلم میخواد بازم به دستش بیارم<br>
بعد از اون شب ک منو نجاتم داد از اون سرما همش دنبالش بودم<br>
دوهفته بعد تویه اون کافه دیدمش اونجا کار میکرد<br>
تکون نخورده هنوز گوگولیه<br>
هنوز همونجوری تو دل بروست<br>
فقد نمیدونم چجوری دختره رو طلاق بدم تا اینو به دست بیارم<br>
دارم نقشه میکشم<br>
اما متاسفانه همشونو گند میزنم!! <br>
هعی چیبگم! <br>
*پایان ویو کوک*<br>
کارم دیگه تموم شده بود<br>
میخواستم برم خونه<br>
اما یاده گوشه لبه کوک افتادم<br>
رفتم ببینم هنوز هستش یا نه<br>
دیدم رفته<br>
آهی از رو کلافگی کشیدمو اومدم برم که سرم با سینه یکی بخورد کرد<br>
عا... عای<br>
سرمو بردم بالا دیدم<br>
شت!!!!! <br>
جونگکوکه<br>
اوه متاسفم<br>
از کنارش سریع رد شدم<br>
کوک وقتی رفتم<br>
به کیوت بودنم خندید! <br>
(تهیونگ شیطون بلا از کجا میدونی) <br>
رفتم خونه<br>
به طرز عجیبی نگرانش بودم<br>
نمیدونم چرا! من که علاقه ای بهش ندارم<br>
نکنه!!!! <br>
نه تهیونگ خفشووو<br>
داشتم فکر میکردم ک با صدایه زنگ پشم هام ریخت<br>
شیباااال<br>
رفتم سمت در با صورته پکرو موهایه ژولیده پولیده رفتم دم در<br>
درو باز کردم<br>
چشام درشت شد<br>
باز مالیدمشون<br>
درسته!!!! <br>
جونگکوکههههههه<br>
ب... بله؟؟؟ <br>
پوزخنده مسخره ای زد! <br>
_میخوام بهت یه کار معرفی کنم! پول خوبی میگیری <br>
م... من نیازی ندارم ممنون<br>
درو بستم<br>
صداشو نازک و کیوت کرد و مثلا مظلوم گفت؛ درو لوم بشتی بی لدب؟ <br>
یه سوال چرا با این صداو حرفش قلبم.. ادامه دارد.. 🤣💔
_تهیونگ! <br>
برگشتم سمتش<br>
بله؟ <br>
_یه لحظه میشه! میشه بیای اینجا<br>
رفتم سمتش<br>
بله؟ <br>
اروم کشوندم سمت خودش<br>
بغلم کرد<br>
دورمون پتو پیچید<br>
_الان خوبه! <br>
2 هفته بعد! <br>
2 هفتس از اتفاق اون شب میگذره و دیگه کوک رو ندیدم نگرانشم<br>
رفتم داخل کافه ای ک کار میکنم دیدم<br>
کوک با چند نفر دور میز نشستن انگار جلسه بود<br>
همه با مت شلوار بودن<br>
کوک با کت شلوار هیلی جذاب بود<br>
گوشه لبش هنوز کبود بود<br>
شنیده بودم بوکس هم کار میکنه<br>
رفتم سمتشون تا سفارش بگیرم<br>
کوک با دیدن من تعجب کرد<br>
چ.. چی میل میکنید؟ <br>
همه سفارش دادن<br>
_یه لیوان اب! <br>
بله چشم <br>
اماده شد سفارشاشون بردم سمتشون و دادم بهشون تا بخورن<br>
جلسشون تموم شد همشون رفتن و کوک نشسته بود <br>
رفتم تا جمع کنم<br>
دستم رویه میز بود دستشو گذاشت رویه دستمو گفت: محل کارتو یاد گرفتم <br>
سریع دستمو از زیر دستش در اوردم و با سفارشاشون رفتم <br>
کوک پوزخندی زد<br>
*ویو کوک*<br>
بابام بعد از رفتن تهیونگ! به زور منو با آیو دختر هیونگ بلخره عقد کردن<br>
هم من و هم اون از هم بدمون میاد<br>
اما چاره ای نداریم<br>
اون یکی دیگه رو دوست داره<br>
و من.... <br>
من یکیو دوس دارم ک از دستش دادم! <br>
و دلم میخواد بازم به دستش بیارم<br>
بعد از اون شب ک منو نجاتم داد از اون سرما همش دنبالش بودم<br>
دوهفته بعد تویه اون کافه دیدمش اونجا کار میکرد<br>
تکون نخورده هنوز گوگولیه<br>
هنوز همونجوری تو دل بروست<br>
فقد نمیدونم چجوری دختره رو طلاق بدم تا اینو به دست بیارم<br>
دارم نقشه میکشم<br>
اما متاسفانه همشونو گند میزنم!! <br>
هعی چیبگم! <br>
*پایان ویو کوک*<br>
کارم دیگه تموم شده بود<br>
میخواستم برم خونه<br>
اما یاده گوشه لبه کوک افتادم<br>
رفتم ببینم هنوز هستش یا نه<br>
دیدم رفته<br>
آهی از رو کلافگی کشیدمو اومدم برم که سرم با سینه یکی بخورد کرد<br>
عا... عای<br>
سرمو بردم بالا دیدم<br>
شت!!!!! <br>
جونگکوکه<br>
اوه متاسفم<br>
از کنارش سریع رد شدم<br>
کوک وقتی رفتم<br>
به کیوت بودنم خندید! <br>
(تهیونگ شیطون بلا از کجا میدونی) <br>
رفتم خونه<br>
به طرز عجیبی نگرانش بودم<br>
نمیدونم چرا! من که علاقه ای بهش ندارم<br>
نکنه!!!! <br>
نه تهیونگ خفشووو<br>
داشتم فکر میکردم ک با صدایه زنگ پشم هام ریخت<br>
شیباااال<br>
رفتم سمت در با صورته پکرو موهایه ژولیده پولیده رفتم دم در<br>
درو باز کردم<br>
چشام درشت شد<br>
باز مالیدمشون<br>
درسته!!!! <br>
جونگکوکههههههه<br>
ب... بله؟؟؟ <br>
پوزخنده مسخره ای زد! <br>
_میخوام بهت یه کار معرفی کنم! پول خوبی میگیری <br>
م... من نیازی ندارم ممنون<br>
درو بستم<br>
صداشو نازک و کیوت کرد و مثلا مظلوم گفت؛ درو لوم بشتی بی لدب؟ <br>
یه سوال چرا با این صداو حرفش قلبم.. ادامه دارد.. 🤣💔
۵.۱k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.