زندگی سخت پارت 8
ویو جیمین
از اون امارت اومدن بیرون دیدم اومدم رفتم بغل ماشین و به شیشه ی در تق تقی زدن که یهو کوک برگشت و هر دوتا بلند شدن
*اون دختره کجاس....(نذاشت حرفش تموم شه که وی گف)
=باید حرف بزنیم( با تاکید)
*چرا!؟
=چون تو تازه دختر کشتی !
*که چی!!!؟
=وایس..تا نکنه تو دوباره مس....ت.....ی(با کمی عصبانیت و خنده)
_ببین هر چی باید بین منو وی باشه
* امممم باشه ولی عاشق نشید چون انتقام دارم.
.
.ویو وی
بعد از این حرف درو باز کردمو و براید بغلش کردمو بردم تو یه اتاق و دستاشو زنجیر زدم به دیوار (متاسفانه جای ترسناکی بود)
.
.
ویو یونگی
منتظر مونده بودن ولی خبری نبود هوسوک میخواست باهامون بیاد خونه که
÷مطمعنی میاد
×...ام ...نمیدونننم.... گفت میاد(کمی داد)
÷نکنه!!؟
×چی؟؟؟!!!(با پوزخند)
÷اونا 3 نفرن!
×.....
یهو دلم ترکید. اومدم تو مدرسه..... هیچ کسی نبود و همه داشتن میرفتن
(علامت مستخدم¤)
¤ببخشید نمیخواین برید
×من خواهرم رو پیدا نمیکنم!!!
¤شاید رفته خونه . یه سر بزنید
×نه باور کنید
¤من باید ببندم درو اگه بود میدیدیش حالا برو
منو انداخت بیرون خیلی ترسیدم
.
ویو جیهوپ
اومد بیرون که گفتم
÷کو !!!!
×نبود
÷وای یعنی چی؟
×وایییییییی ...خدا (با حالت گریه)
÷ببین بذار من میرونم
ویو یونگی
دیدم نشست جای من و من رفتم اونور
منو خونه ی خودش
÷هیشکی خونه نیست بیا تو
×من نمیتونمممم(با داد)
÷خب میخوای چیکار کنی بری دنیا رو بگردی؟!!!!!!(با داد)
×نمیدونم
پاهامو حالت(دستشویی ک**ن )نشسته گذاشتم و بعد دستمو رو سرم و بغزم داشت میترکید که یادم اومد
قدیم
پدر یونگی£ و مادرش¥
£ببین من بخاطر مادرت باید برم امریکا از خواهرت مراقبت کن .. بهت اعتماد دارم ...ببین اون فقط5 سالشه(پس یعنی یونگی 7سالش بود)باید ازش مراقبت کنی برو مدرسه پولو خالتون میده هر وقت هم احساس خوبی نکردی برو خونش چون همینجا هست و اونجا با جیهوپ اینقدر بازی نکن برو سمت خواهرت
¥مامان جاننن.......مراقبش باش......
×...چشم ...(با گریه)
£ببین پسرم خواهرت یه نژاد خیلی سنگین داره اون میتونه قدرت داشته باشه باید مراقبش باشی اگه گم شد یه ورد میگم بگو میفهمی کجاست ولی باید حدقل 20 سالش باشه....
(پرش زمان حال)
وقتی یاد اومد میخواستم امتحان کنم
گفتم
×شمع داری؟!!!
÷ اره چرا میگی
×الینا قدرت داره!!!!
×فقط گوش کن
÷ام... باشه
....
همچیو اماده کردم.....
ویو الینا
چشامو باز کردم و بعد دیدم یه جای تاریکم میخواستم دستامو روی چشم بزارم که دیدم دستام (حالت __○__)
|
بسته شده از تاریکی میترسیدم چون یادم به بچگیم میفتاد.که جیغ زدم دیدم صدای پا داره میاد که یکدفته ...
شرط نداره 😘😊
جایزه دفعه پیشتون
بایی
از اون امارت اومدن بیرون دیدم اومدم رفتم بغل ماشین و به شیشه ی در تق تقی زدن که یهو کوک برگشت و هر دوتا بلند شدن
*اون دختره کجاس....(نذاشت حرفش تموم شه که وی گف)
=باید حرف بزنیم( با تاکید)
*چرا!؟
=چون تو تازه دختر کشتی !
*که چی!!!؟
=وایس..تا نکنه تو دوباره مس....ت.....ی(با کمی عصبانیت و خنده)
_ببین هر چی باید بین منو وی باشه
* امممم باشه ولی عاشق نشید چون انتقام دارم.
.
.ویو وی
بعد از این حرف درو باز کردمو و براید بغلش کردمو بردم تو یه اتاق و دستاشو زنجیر زدم به دیوار (متاسفانه جای ترسناکی بود)
.
.
ویو یونگی
منتظر مونده بودن ولی خبری نبود هوسوک میخواست باهامون بیاد خونه که
÷مطمعنی میاد
×...ام ...نمیدونننم.... گفت میاد(کمی داد)
÷نکنه!!؟
×چی؟؟؟!!!(با پوزخند)
÷اونا 3 نفرن!
×.....
یهو دلم ترکید. اومدم تو مدرسه..... هیچ کسی نبود و همه داشتن میرفتن
(علامت مستخدم¤)
¤ببخشید نمیخواین برید
×من خواهرم رو پیدا نمیکنم!!!
¤شاید رفته خونه . یه سر بزنید
×نه باور کنید
¤من باید ببندم درو اگه بود میدیدیش حالا برو
منو انداخت بیرون خیلی ترسیدم
.
ویو جیهوپ
اومد بیرون که گفتم
÷کو !!!!
×نبود
÷وای یعنی چی؟
×وایییییییی ...خدا (با حالت گریه)
÷ببین بذار من میرونم
ویو یونگی
دیدم نشست جای من و من رفتم اونور
منو خونه ی خودش
÷هیشکی خونه نیست بیا تو
×من نمیتونمممم(با داد)
÷خب میخوای چیکار کنی بری دنیا رو بگردی؟!!!!!!(با داد)
×نمیدونم
پاهامو حالت(دستشویی ک**ن )نشسته گذاشتم و بعد دستمو رو سرم و بغزم داشت میترکید که یادم اومد
قدیم
پدر یونگی£ و مادرش¥
£ببین من بخاطر مادرت باید برم امریکا از خواهرت مراقبت کن .. بهت اعتماد دارم ...ببین اون فقط5 سالشه(پس یعنی یونگی 7سالش بود)باید ازش مراقبت کنی برو مدرسه پولو خالتون میده هر وقت هم احساس خوبی نکردی برو خونش چون همینجا هست و اونجا با جیهوپ اینقدر بازی نکن برو سمت خواهرت
¥مامان جاننن.......مراقبش باش......
×...چشم ...(با گریه)
£ببین پسرم خواهرت یه نژاد خیلی سنگین داره اون میتونه قدرت داشته باشه باید مراقبش باشی اگه گم شد یه ورد میگم بگو میفهمی کجاست ولی باید حدقل 20 سالش باشه....
(پرش زمان حال)
وقتی یاد اومد میخواستم امتحان کنم
گفتم
×شمع داری؟!!!
÷ اره چرا میگی
×الینا قدرت داره!!!!
×فقط گوش کن
÷ام... باشه
....
همچیو اماده کردم.....
ویو الینا
چشامو باز کردم و بعد دیدم یه جای تاریکم میخواستم دستامو روی چشم بزارم که دیدم دستام (حالت __○__)
|
بسته شده از تاریکی میترسیدم چون یادم به بچگیم میفتاد.که جیغ زدم دیدم صدای پا داره میاد که یکدفته ...
شرط نداره 😘😊
جایزه دفعه پیشتون
بایی
۲.۹k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.