سیلامم
سیلامم
فیک: تلخ وشیرین
شخصیت های اصلی: جیمین، ت، کوک
ت دختری خوشگل هست و تو دانشگاه سئول درس میخونه و 18سال سن دارع
از دیدگاه ت:
امروز صبح بلند شدم بازم طبق معمول نامادریم داشت نق میزد ازش متنفرم
پرش زمانی پنج سال قبل(مامان توروخدا نمیر تو نمیتونی ت به من قول دادی نمیری چرا رفتی تروخدا پاشو من نمیخام بمیری نمیخام یتیم بشم دیگه سرت نق نمیزنم توروخدا پاشو
ولی خب دیگه کار از کار گذشته بود مادرش ت اون تصادف مرد فقط خودش و پدرش زنده موندن که پدرش یه نامادری روی مادر تو آورد بهتر بگم زن دوم گرفت)
(اسم نامادری الینا هست)
الینا: پدرسگ پاشو برو مدرسه دیرت شد پاشو
ت: باشه نیاری نیست بگی نامادری جون
الینا: چقدر رومخی
ت: مث خدت
ت پاشدم از تختم اومدم پایین رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم تو اتاقم اماده شدم رژ جیق و موهام خودشون لخت بودن نیازی به اتو نداشتن سریع ارایش کردم بعد نگاه ت اینه ب خدم کردم چ جیگری شدم ماشالله ایشالللع چش الینا در بیاد به امید خدا 😂
رفتم پایین تو اشپز خونه سریع یه چیز خوردم محل ن بابام ون الینا گذاشتم وسریع اومدم بیرون و راننده شخصیم منتظرم بود (وضعیت خانواده نسبتا خوبه)
سوار ماشین شدم و رفتم مدرسه ت مدرسه
پریدم بغل لونا و یونا و جوکیونگ وهارلی دوستای صمیم بودن داشتیم باهم حرف میزدیم
جوکیونگ: دختر خیلی تغییر کردیا
لونا ویونا: ماهم قبول داریم
هارلی: شعر نگین لطفا سریع بریم کلاس ت همیشع قشنگه
ت: مرسی دخترا شما هم عالی هستین عاشقتونم بیاین بریم کلاس
تو راه کلاس بودم یهو با یکی برخورد کردم نگاش کردم دیدم یه پسر جذاب و لب پفکی وخلاصع از بس جذاب بود جذب جذابیت شدم
که بهم گفت
جیمین: مگه کوری دخترع منگل
ت: به کوری تو نمیرسه میمون(فیکه فقط ناراحت نشینا)
جیمین: خیلی زبون درازی فک نکنم منو بشناسی هوم؟ نمیدونی چ کاری بخان باهات میکنم هرزع؟(باداد)
ت: هرزع تویی عوضی اون مادرت هرزست
بار اخرت باشه بامن اینجوری میحرفی هرکی هم دلت میخاد باش برام مهم نی
یهو یع پسر جذاب دیگه اومد کنارش گفت:
جیمین: جوجه برو اونطرف حوصلت ندارم بیا بریم
کوک: حق باتو این امروز اومدع داره اینجور میکنه باید بهش یه درس بدیم نظرت چیه؟
جمیمین: موافقم
میخاستن منو بگیرن که فرار کردم اومدم بیرون و رفتم سر کلاس استاد داشت درس میداد
ااستاد: تازع اومدی؟
منم گفتم: بله بلع خودمم
استاد: بیا خودت معرفی کن
ت: اوک
ت: من کیم ت هستم 18سالمه از دیدنتون خوشبختم امیدوارم دوستای خوبی باهم باشیم
استاد: برو پیش پارک جیمین و کوک بشین
وقتی چشمم بهشون خورد تعجب کردم اینا خودشون بودن همون قلدارا
منم از سر لجشون گفتم اوکی من مشکلی ندارم استاد
استاد: خیلی خب برو بشین
خاستم برم که جیمین گفت:
استاد میشه درس بدین تا این عجوزع بخاد بیاد
استاد: باشه ولی....
جیمین: ولی چی استاد....... (جمیمین چون پسر مدیر مدرسه هست حق ندارع چیزی بگ)
جوکیونگ لونا و یونا اونطرف نشسته بودن دلم میخاست برم پیششون ولی جا پر بود هعی
ازش متنفرم پسره خود راضی ب چ جرعتی به من میگه عجوزع(فیکهههههههه ناراحت نشین بار هزارم)
استاد درس داد کلاس تموم شد اومدم بیرون از کلاس دیدم که...
پارت بعدی یوخده منخرفه مثبتا نبینن😂🤘
خدایی خودم با دارت بعدی حال کردم😁
۲۵ تا لایک و ۳۰ تا نظر موخواد بچم فقط🤘😁
فیک: تلخ وشیرین
شخصیت های اصلی: جیمین، ت، کوک
ت دختری خوشگل هست و تو دانشگاه سئول درس میخونه و 18سال سن دارع
از دیدگاه ت:
امروز صبح بلند شدم بازم طبق معمول نامادریم داشت نق میزد ازش متنفرم
پرش زمانی پنج سال قبل(مامان توروخدا نمیر تو نمیتونی ت به من قول دادی نمیری چرا رفتی تروخدا پاشو من نمیخام بمیری نمیخام یتیم بشم دیگه سرت نق نمیزنم توروخدا پاشو
ولی خب دیگه کار از کار گذشته بود مادرش ت اون تصادف مرد فقط خودش و پدرش زنده موندن که پدرش یه نامادری روی مادر تو آورد بهتر بگم زن دوم گرفت)
(اسم نامادری الینا هست)
الینا: پدرسگ پاشو برو مدرسه دیرت شد پاشو
ت: باشه نیاری نیست بگی نامادری جون
الینا: چقدر رومخی
ت: مث خدت
ت پاشدم از تختم اومدم پایین رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم تو اتاقم اماده شدم رژ جیق و موهام خودشون لخت بودن نیازی به اتو نداشتن سریع ارایش کردم بعد نگاه ت اینه ب خدم کردم چ جیگری شدم ماشالله ایشالللع چش الینا در بیاد به امید خدا 😂
رفتم پایین تو اشپز خونه سریع یه چیز خوردم محل ن بابام ون الینا گذاشتم وسریع اومدم بیرون و راننده شخصیم منتظرم بود (وضعیت خانواده نسبتا خوبه)
سوار ماشین شدم و رفتم مدرسه ت مدرسه
پریدم بغل لونا و یونا و جوکیونگ وهارلی دوستای صمیم بودن داشتیم باهم حرف میزدیم
جوکیونگ: دختر خیلی تغییر کردیا
لونا ویونا: ماهم قبول داریم
هارلی: شعر نگین لطفا سریع بریم کلاس ت همیشع قشنگه
ت: مرسی دخترا شما هم عالی هستین عاشقتونم بیاین بریم کلاس
تو راه کلاس بودم یهو با یکی برخورد کردم نگاش کردم دیدم یه پسر جذاب و لب پفکی وخلاصع از بس جذاب بود جذب جذابیت شدم
که بهم گفت
جیمین: مگه کوری دخترع منگل
ت: به کوری تو نمیرسه میمون(فیکه فقط ناراحت نشینا)
جیمین: خیلی زبون درازی فک نکنم منو بشناسی هوم؟ نمیدونی چ کاری بخان باهات میکنم هرزع؟(باداد)
ت: هرزع تویی عوضی اون مادرت هرزست
بار اخرت باشه بامن اینجوری میحرفی هرکی هم دلت میخاد باش برام مهم نی
یهو یع پسر جذاب دیگه اومد کنارش گفت:
جیمین: جوجه برو اونطرف حوصلت ندارم بیا بریم
کوک: حق باتو این امروز اومدع داره اینجور میکنه باید بهش یه درس بدیم نظرت چیه؟
جمیمین: موافقم
میخاستن منو بگیرن که فرار کردم اومدم بیرون و رفتم سر کلاس استاد داشت درس میداد
ااستاد: تازع اومدی؟
منم گفتم: بله بلع خودمم
استاد: بیا خودت معرفی کن
ت: اوک
ت: من کیم ت هستم 18سالمه از دیدنتون خوشبختم امیدوارم دوستای خوبی باهم باشیم
استاد: برو پیش پارک جیمین و کوک بشین
وقتی چشمم بهشون خورد تعجب کردم اینا خودشون بودن همون قلدارا
منم از سر لجشون گفتم اوکی من مشکلی ندارم استاد
استاد: خیلی خب برو بشین
خاستم برم که جیمین گفت:
استاد میشه درس بدین تا این عجوزع بخاد بیاد
استاد: باشه ولی....
جیمین: ولی چی استاد....... (جمیمین چون پسر مدیر مدرسه هست حق ندارع چیزی بگ)
جوکیونگ لونا و یونا اونطرف نشسته بودن دلم میخاست برم پیششون ولی جا پر بود هعی
ازش متنفرم پسره خود راضی ب چ جرعتی به من میگه عجوزع(فیکهههههههه ناراحت نشین بار هزارم)
استاد درس داد کلاس تموم شد اومدم بیرون از کلاس دیدم که...
پارت بعدی یوخده منخرفه مثبتا نبینن😂🤘
خدایی خودم با دارت بعدی حال کردم😁
۲۵ تا لایک و ۳۰ تا نظر موخواد بچم فقط🤘😁
۳۱.۴k
۲۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.