عشق مافیایی
عشق مافیایی
P22
جونگکوک:ته بیا کنار من بشین
ا.ت:یوهاهاااااا...منو جونگکوک و بقیه اعضا بجز ته تصمیم گرفتیم هه را و تهو کنار هم بندازیم
هه را:دوستان محروم ال جا بودین
ا.ت:بشین غذا یخ زد...در حین غذا تهیونگ کرمش گرفت نودل هایی که جلوش بدومیریخت رو پای هه را اونم شلوارک داشت و وسواس بود
هه را:ته یونگگگگگگگگگگگگگ نکننننننن اههه
جیمین:ته کونت میخاره(خنده)
تهیونگ:آره بیا بخارش(همه داشتن جر میخوردن از خنده)
هه را:ببا پاک کن
تهیونگ:چیو
هه را:پامو
تهیونگ:خب درد گرفته خودت تمیز کن
هه را:تو ریختی من تمیز کنم کثافت تمیز کن دیگه اه
تهیونگ:وفففف
ا.ت:مستر بفرما دستمال...تهیونگ پای هه را رو تمیز کرد و هه را راضی شد ولی انگار هه را نفس نفس میزد با با بالا پایین شدن سی.نه هاش فهمیدم...آفرین منو هه را میریم بالا
هه را:بریم
ا.ت:تو عاشق ته شدی
هه را:(پوزخند)نه بابا کی اونو تحمل میکنه(خدا منو بابت نوشتن اینا ببخشه😔)
ا.ت:بامزز که رابطش با بچه ها خوبه
هه را:چه ربطی داره
ا.ت:ولی عاشق شدی چون از قفسه سی. نت نفسات معلوم بود
هه را:فعلا چیزی نیستتت
ا.ت:اووم...بعد اینکه با هه را حرف زدم رفتم پیش کانیا و هنوز خواب بود و پنجره اتاقش باز بود یهو یه باد زد در کوبونده شد به هم و کانیا با گریه بیدار شد
P22
جونگکوک:ته بیا کنار من بشین
ا.ت:یوهاهاااااا...منو جونگکوک و بقیه اعضا بجز ته تصمیم گرفتیم هه را و تهو کنار هم بندازیم
هه را:دوستان محروم ال جا بودین
ا.ت:بشین غذا یخ زد...در حین غذا تهیونگ کرمش گرفت نودل هایی که جلوش بدومیریخت رو پای هه را اونم شلوارک داشت و وسواس بود
هه را:ته یونگگگگگگگگگگگگگ نکننننننن اههه
جیمین:ته کونت میخاره(خنده)
تهیونگ:آره بیا بخارش(همه داشتن جر میخوردن از خنده)
هه را:ببا پاک کن
تهیونگ:چیو
هه را:پامو
تهیونگ:خب درد گرفته خودت تمیز کن
هه را:تو ریختی من تمیز کنم کثافت تمیز کن دیگه اه
تهیونگ:وفففف
ا.ت:مستر بفرما دستمال...تهیونگ پای هه را رو تمیز کرد و هه را راضی شد ولی انگار هه را نفس نفس میزد با با بالا پایین شدن سی.نه هاش فهمیدم...آفرین منو هه را میریم بالا
هه را:بریم
ا.ت:تو عاشق ته شدی
هه را:(پوزخند)نه بابا کی اونو تحمل میکنه(خدا منو بابت نوشتن اینا ببخشه😔)
ا.ت:بامزز که رابطش با بچه ها خوبه
هه را:چه ربطی داره
ا.ت:ولی عاشق شدی چون از قفسه سی. نت نفسات معلوم بود
هه را:فعلا چیزی نیستتت
ا.ت:اووم...بعد اینکه با هه را حرف زدم رفتم پیش کانیا و هنوز خواب بود و پنجره اتاقش باز بود یهو یه باد زد در کوبونده شد به هم و کانیا با گریه بیدار شد
۳.۱k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.