پارت ۲۳
پارت ۲۳
♤ بابا گفتیم زود میایم که
& خاااانم کاترین این دو تا میخوان یه بلایی سر الکس بیارنننن
اون دختره که لیسا مجذوبش شده بود بغل کیت پرید کیت با نگاه برندش به اون دو تا نگاه کرد که خندم گرفت واقعا ازش میترسیدن
× فقط میخواستیم تو خونه هوپی باهاش صحبت کوتاهی کنیم
♤ اره نامی راست میگه
+ برین از صندوق ماشین بیارینش بیرون
لیسا با تعجب به هوپی نگاه کرد
◇ چجوری چپوندیش ؟
هوپی چشمک زد
♤ راحت
کیت پوزخند زد
+ منم میتونم راحت یه کارایی باهات بکنم هوپی
هوپی با ترس به کیت نگاه کرد و زیر لب وحشی گفت به رفتن هوپی نگاه میکردم کا نامجون خطاب به من حرف زد
× میگم بیاین پیش ما بشینین نگاهمون دادم بهش که دیدم کیت با اون دو تا دختر داره میره
_ نه مزاحم......
◇ داداشییی بریم دیگه
_ نه لیسا اومدیم اینجا فقط یه غذا بگیریم
× خب انگار با کیت صمیمی هستین امروز تولدشه اگه اشکالی نداره
◇ اره حتما میایم
_ آه اگه زحمت اضافی نمیدیم بله میایم
× خیلی ممنونم
♤ برین
* وحشی خدا میدونه خانم کاترین چجوری تحملت میکنه
به اون فرد نگاه کردم تو نگاه اول ازش حس خوبی نگرفتم فک کنم حق داشتن باهاش صحبت کوتاهی داشته باشن اروم با اونا وارد رستوران شدیم
ویو جنی *
اخههه الان جاش بود دوباره ببینمش شتتتتت رزی نگران بهم نگا میکرد و بهم یه آب داده بود ولی من با اینا حالم خوب نبود وایییییی
+ وای جنی تو چت شده تا اومدی افتادی رو میز
^ نفس منظمم نمیکشه اخه
& خ..خوبم
تا این حرفو زدم لیسا وارد شد خب مطمعن بودم میان داخل ولی نه اینکه ......بیااااد پیش من بشینهههههه اروم صاف وایسادم همه اروم نشسته بودن و داشتن میخوردن که دست لیسا رو روی پاهام حس کردم نفسم حبس شد و شروع کردم به سرفه کردن که رزی اومد سمتم
( بچه ها اگه دوس ندارید لیسا رو یا جنی شیپ کنم بهم بگین )
* خوبی؟ وای شبیه بادمجون شدی کهههه
با این حرف رزی خانم کاترین خندید و سرفش گرفت
♤ عهههه کیتتت چیکار میکنی؟
+ وایی .....سرفه
_ یکی آب بدهههه
یهو یه اب جلوم گرفته شد سریع سر کشیدمش و سعی کردم نفسام منظم شه چشمام رو که باز کردم قفل شد تو چشمای لیسا
◇ خوبی؟
& ا...آره
◇ خوبه اروم بخور باشه ؟
& ب...بله
^ وایی سکتم دادی
× ماریان
^ بله رئیس
× صاف بشین
+ ولش کن رزی هر طور دوست داری باش با ای دیوانه کار نداشته باش
رزی خنده ای کرد چقدر خندش قشنگ بود بهش لبخند زدم .......
♤ بابا گفتیم زود میایم که
& خاااانم کاترین این دو تا میخوان یه بلایی سر الکس بیارنننن
اون دختره که لیسا مجذوبش شده بود بغل کیت پرید کیت با نگاه برندش به اون دو تا نگاه کرد که خندم گرفت واقعا ازش میترسیدن
× فقط میخواستیم تو خونه هوپی باهاش صحبت کوتاهی کنیم
♤ اره نامی راست میگه
+ برین از صندوق ماشین بیارینش بیرون
لیسا با تعجب به هوپی نگاه کرد
◇ چجوری چپوندیش ؟
هوپی چشمک زد
♤ راحت
کیت پوزخند زد
+ منم میتونم راحت یه کارایی باهات بکنم هوپی
هوپی با ترس به کیت نگاه کرد و زیر لب وحشی گفت به رفتن هوپی نگاه میکردم کا نامجون خطاب به من حرف زد
× میگم بیاین پیش ما بشینین نگاهمون دادم بهش که دیدم کیت با اون دو تا دختر داره میره
_ نه مزاحم......
◇ داداشییی بریم دیگه
_ نه لیسا اومدیم اینجا فقط یه غذا بگیریم
× خب انگار با کیت صمیمی هستین امروز تولدشه اگه اشکالی نداره
◇ اره حتما میایم
_ آه اگه زحمت اضافی نمیدیم بله میایم
× خیلی ممنونم
♤ برین
* وحشی خدا میدونه خانم کاترین چجوری تحملت میکنه
به اون فرد نگاه کردم تو نگاه اول ازش حس خوبی نگرفتم فک کنم حق داشتن باهاش صحبت کوتاهی داشته باشن اروم با اونا وارد رستوران شدیم
ویو جنی *
اخههه الان جاش بود دوباره ببینمش شتتتتت رزی نگران بهم نگا میکرد و بهم یه آب داده بود ولی من با اینا حالم خوب نبود وایییییی
+ وای جنی تو چت شده تا اومدی افتادی رو میز
^ نفس منظمم نمیکشه اخه
& خ..خوبم
تا این حرفو زدم لیسا وارد شد خب مطمعن بودم میان داخل ولی نه اینکه ......بیااااد پیش من بشینهههههه اروم صاف وایسادم همه اروم نشسته بودن و داشتن میخوردن که دست لیسا رو روی پاهام حس کردم نفسم حبس شد و شروع کردم به سرفه کردن که رزی اومد سمتم
( بچه ها اگه دوس ندارید لیسا رو یا جنی شیپ کنم بهم بگین )
* خوبی؟ وای شبیه بادمجون شدی کهههه
با این حرف رزی خانم کاترین خندید و سرفش گرفت
♤ عهههه کیتتت چیکار میکنی؟
+ وایی .....سرفه
_ یکی آب بدهههه
یهو یه اب جلوم گرفته شد سریع سر کشیدمش و سعی کردم نفسام منظم شه چشمام رو که باز کردم قفل شد تو چشمای لیسا
◇ خوبی؟
& ا...آره
◇ خوبه اروم بخور باشه ؟
& ب...بله
^ وایی سکتم دادی
× ماریان
^ بله رئیس
× صاف بشین
+ ولش کن رزی هر طور دوست داری باش با ای دیوانه کار نداشته باش
رزی خنده ای کرد چقدر خندش قشنگ بود بهش لبخند زدم .......
۶.۸k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.