42 Part
در باز شد. یه ماشین وارد حیاط شد و ازش پیاده شد. وایسا اون تهیونگه؟ یعنی برای کمک کردن بهم اومده؟ باورم نمیشه. فرصت خوبیه که برم پیشش. وای لعنتی کوک اومد.
کوک: تهیونگ؟ چه خبرا؟ اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ: خبری نیست. اومدم بهت سر بزنم.
داشتم به مکالمشون گوش میدادم.
از زبان کوک:
نفهمیدم وقتی به تهیونگ زنگ زد چی گفت ولی از رفتارش معلومه که از چیزی خبر نداره. درست مثل قبله. یه سواله که خیلی ذهنمو درگیر کرده. چرا تهیونگ؟ چرا به اون زنگ زد؟
کوک: بیا داخل.
از زبان ا/ت:
رفتن داخل خونه. باید برای تهیونگ صبر کنم؟ آره به هرحال من بهش زنگ زدم تا کمک بخوام ولی تا کی؟
...
کوک: راستی چه خبر؟ اون روز نتونستم باهات صحبت کنم.
تهیونگ: آهان اونموقع زود رفتم چون میخواستم یه نفر رو برسونم.
کوک: نظرت درموردش چیه؟
تهیونگ: منظورت همونی هست که رسوندمش؟
کوک: آره منظورم با خودشه.
از زبان تهیونگ:
برای چی چنین سوالی پرسید؟ بهتره فقط انکار کنم.
تهیونگ: معلومه که نظری ندارم. به هرحال اون الان ازدواج کرده.
کوک: نه جدا شده. الان فقط یه بچه داره.
تهیونگ: تایپم نیست.
از زبان کوک:
پس یعنی اون کسی که دوسش داره تهیونگ نیست یا شاید یه عشق یه طرفه بهش داره.
کوک: اون چطور؟ دوست داره؟
تهیونگ: نه بیشتر سعی میکنه ازم فاصله بگیره. راستی حالا که حرفش شد. شنیده بودم منشیت هست درسته؟
کوک: آره منشیم بود.
تهیونگ: یعنی دیگه نیست؟
کوک: نه دیگه
بلند شد تا بره یه چیزی بیاره. مضطرب بود. مثل کسی که دروغ میگه و هر لحظه ترسش از اینکه فاش بشه بیشتر میشه.
تهیونگ: تو چطور به اون حسی داری؟
کوک: چی؟ براچی چنین سوالی میپرسی؟
تهیونگ: همونطور که تو هم پرسیدی.
کوک: آره دوسش دارم. اونم همینطور.
تهیونگ: پس چرا ازم اون سوالارو پرسیدی؟ نکنه بهش اطمینان نداری؟
از زبان تهیونگ:
کاملا معلوم بود عصبانی شده از حرفم. پس ا/ت دوسش نداره و این کوکه که چنین حسی بهش داره. بهم زنگ زد که بیام اینجا. پس اینجاست ولی دقیقا کجا؟ صداش پشت تلفن کاملا نشون میداد که در خطره و این منو بیشتر پریشون میکرد.
تهیونگ: ولش کن اصلا. باهم زندگی میکنید؟
کوک: اوهوم.
تهیونگ: چه جالب پس الان اینجاست نه؟
از زبان کوک:
یه کوچولو دستپاچه شدم.
...
لایک
❤️
کوک: تهیونگ؟ چه خبرا؟ اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ: خبری نیست. اومدم بهت سر بزنم.
داشتم به مکالمشون گوش میدادم.
از زبان کوک:
نفهمیدم وقتی به تهیونگ زنگ زد چی گفت ولی از رفتارش معلومه که از چیزی خبر نداره. درست مثل قبله. یه سواله که خیلی ذهنمو درگیر کرده. چرا تهیونگ؟ چرا به اون زنگ زد؟
کوک: بیا داخل.
از زبان ا/ت:
رفتن داخل خونه. باید برای تهیونگ صبر کنم؟ آره به هرحال من بهش زنگ زدم تا کمک بخوام ولی تا کی؟
...
کوک: راستی چه خبر؟ اون روز نتونستم باهات صحبت کنم.
تهیونگ: آهان اونموقع زود رفتم چون میخواستم یه نفر رو برسونم.
کوک: نظرت درموردش چیه؟
تهیونگ: منظورت همونی هست که رسوندمش؟
کوک: آره منظورم با خودشه.
از زبان تهیونگ:
برای چی چنین سوالی پرسید؟ بهتره فقط انکار کنم.
تهیونگ: معلومه که نظری ندارم. به هرحال اون الان ازدواج کرده.
کوک: نه جدا شده. الان فقط یه بچه داره.
تهیونگ: تایپم نیست.
از زبان کوک:
پس یعنی اون کسی که دوسش داره تهیونگ نیست یا شاید یه عشق یه طرفه بهش داره.
کوک: اون چطور؟ دوست داره؟
تهیونگ: نه بیشتر سعی میکنه ازم فاصله بگیره. راستی حالا که حرفش شد. شنیده بودم منشیت هست درسته؟
کوک: آره منشیم بود.
تهیونگ: یعنی دیگه نیست؟
کوک: نه دیگه
بلند شد تا بره یه چیزی بیاره. مضطرب بود. مثل کسی که دروغ میگه و هر لحظه ترسش از اینکه فاش بشه بیشتر میشه.
تهیونگ: تو چطور به اون حسی داری؟
کوک: چی؟ براچی چنین سوالی میپرسی؟
تهیونگ: همونطور که تو هم پرسیدی.
کوک: آره دوسش دارم. اونم همینطور.
تهیونگ: پس چرا ازم اون سوالارو پرسیدی؟ نکنه بهش اطمینان نداری؟
از زبان تهیونگ:
کاملا معلوم بود عصبانی شده از حرفم. پس ا/ت دوسش نداره و این کوکه که چنین حسی بهش داره. بهم زنگ زد که بیام اینجا. پس اینجاست ولی دقیقا کجا؟ صداش پشت تلفن کاملا نشون میداد که در خطره و این منو بیشتر پریشون میکرد.
تهیونگ: ولش کن اصلا. باهم زندگی میکنید؟
کوک: اوهوم.
تهیونگ: چه جالب پس الان اینجاست نه؟
از زبان کوک:
یه کوچولو دستپاچه شدم.
...
لایک
❤️
۱۳.۷k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.