you love a vampire part 5 (4)
تائو: لیلی؟...
فهمید که خوابش برده . خیلی آروم روی تخت خوابوندش . پتورو روش انداخت . چند لحظه بهش خیره نگاه کرد بعدم سرشو بوسید آروم زمزمه کرد "دوست دارم" آروم بیرون رفت و درو پشت سرش بست
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
لوهیون داشت توی راهرو میرفت . از اونورم چانیول با عجله میدوید که با لوهیون برخود کردن و افتادن
لوهیون: آخخخ....حواست کجاست؟
چانیول: من خیلی متاسفم...
لوهیون تا دید چانیوله با مهربونی برخود کرد;
لوهیون: نه...اشکالی نداره.....
چانیول بلند شد و دستشو به سمتش دراز کرد . لوهیون دستشو گرفت و بلند شد . چند لحظه ای بهم خیره شدن . قلب لوهیون ناخواسته تند تند شروع به زدن کرد
لوهیون تو دلش*: چه خبرته انقدر تند نزن!....
چانیول گفت: ببینم آیا ما تا به حال همدیگرو دیدیم؟
لوهیون: آااا....نه فکر نمیکنم....
چانیول: آخه قیافتون خیلی آشناست...
لوهیون: شما هم همینطور...شاید قبلا مثل یک رهگذر همو دیدیم....
چانیول: شاید....
نگاهش به دستبندش رفت . دسبندش براش خیلی آشنا بود برای همین پرسید
چانیول: ببینم...این دستبند و از کجا اوردید؟
لوهیون: خب از وقتی که یادمه این باهام بود ....به خاطر نمیارم کی بهم دادش....
چانیول خاطره ای رو به یادش اورد:
___________________________________
:¤
داشت میز و مرتب میکرد که چان از پشت چشماشو گرفت
الینا: دستتو بردار چان😄
چان دستشو برداشت و گفت:
چشماتو ببند میخوام یه چیزی بهت بدم
الینا: باشه
چشماشو بست و چان دستبندی رو دستش کرد
چانیول: حالا بازش کن
چشماشو باز کرد و دستبندی دستش بود که سنگش شکل یه ماه نیمه کامل بود
الینا: وااای چان ....خیلی دوسش دارم
بعدم بغلش کرد و لباشو بوسید
___________________________________
چانیول به دیوار تکیه داده بود
لوهیون: آقای چان؟...حالتون خوبه؟
چانیول: م...من خوبم بله...........با اجازتون باید برم پیش فرمانروا .....از دیدنتون خیلی خوشحال شدم
تعظیم کرد
لوهیون: منم همینطور....
چان از اونجا رفت. لوهیون همینطوری که چان میرفت نگاهش میکرد
سرش درد گرفت. به دیوار تکیه داد و سرشو گرفت چیز خیلی محوی دید
*تصویر چانیول بود که داشت میخندید*
چشماشو باز کرد
لوهیون: لعنتی....این دیگه چی بود....ولش کن مهم نیست....
خودش رو به اتاقش رسوند
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
فهمید که خوابش برده . خیلی آروم روی تخت خوابوندش . پتورو روش انداخت . چند لحظه بهش خیره نگاه کرد بعدم سرشو بوسید آروم زمزمه کرد "دوست دارم" آروم بیرون رفت و درو پشت سرش بست
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
لوهیون داشت توی راهرو میرفت . از اونورم چانیول با عجله میدوید که با لوهیون برخود کردن و افتادن
لوهیون: آخخخ....حواست کجاست؟
چانیول: من خیلی متاسفم...
لوهیون تا دید چانیوله با مهربونی برخود کرد;
لوهیون: نه...اشکالی نداره.....
چانیول بلند شد و دستشو به سمتش دراز کرد . لوهیون دستشو گرفت و بلند شد . چند لحظه ای بهم خیره شدن . قلب لوهیون ناخواسته تند تند شروع به زدن کرد
لوهیون تو دلش*: چه خبرته انقدر تند نزن!....
چانیول گفت: ببینم آیا ما تا به حال همدیگرو دیدیم؟
لوهیون: آااا....نه فکر نمیکنم....
چانیول: آخه قیافتون خیلی آشناست...
لوهیون: شما هم همینطور...شاید قبلا مثل یک رهگذر همو دیدیم....
چانیول: شاید....
نگاهش به دستبندش رفت . دسبندش براش خیلی آشنا بود برای همین پرسید
چانیول: ببینم...این دستبند و از کجا اوردید؟
لوهیون: خب از وقتی که یادمه این باهام بود ....به خاطر نمیارم کی بهم دادش....
چانیول خاطره ای رو به یادش اورد:
___________________________________
:¤
داشت میز و مرتب میکرد که چان از پشت چشماشو گرفت
الینا: دستتو بردار چان😄
چان دستشو برداشت و گفت:
چشماتو ببند میخوام یه چیزی بهت بدم
الینا: باشه
چشماشو بست و چان دستبندی رو دستش کرد
چانیول: حالا بازش کن
چشماشو باز کرد و دستبندی دستش بود که سنگش شکل یه ماه نیمه کامل بود
الینا: وااای چان ....خیلی دوسش دارم
بعدم بغلش کرد و لباشو بوسید
___________________________________
چانیول به دیوار تکیه داده بود
لوهیون: آقای چان؟...حالتون خوبه؟
چانیول: م...من خوبم بله...........با اجازتون باید برم پیش فرمانروا .....از دیدنتون خیلی خوشحال شدم
تعظیم کرد
لوهیون: منم همینطور....
چان از اونجا رفت. لوهیون همینطوری که چان میرفت نگاهش میکرد
سرش درد گرفت. به دیوار تکیه داد و سرشو گرفت چیز خیلی محوی دید
*تصویر چانیول بود که داشت میخندید*
چشماشو باز کرد
لوهیون: لعنتی....این دیگه چی بود....ولش کن مهم نیست....
خودش رو به اتاقش رسوند
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
۴.۲k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.