چند پارتی
چند پارتی
# درخواستی
𝐩𝐚𝐫𝐭¹
وقتی برادر ناتنیت هستش و...
دوباره مثل روزهای دیگه مادر و پدرت رفته بودن سفر آمریکا معلوما اکثر وقتا در حال سفر کاری ندارم ولی این یکی ف ق داشت این رو قرار بود ۳ الی ۴ ماه اونجا باشند
داستان از اونجایی شروع شد که مادرم رو از سن ۴سالگی از دست دادم و پدرت که برای من مجبور بود تصمیم گرفت ازدواج کنه کنه هم زن هم بتونه شرکت رو اراده کنن مادر ناتنی هم یک پسر داشت به اسم مین یونگی که اوقتی اوند ۱۰ سالش بود و من کم کم باهاش صمیمی شدم
««زمان حال»
بازهم از دانشگاه اومدم ولی کسی خونه نبود بااینکه همیشه اینطوری بود ولی بازم یادت میرفت با فکر اینکه یونگی هم خونه نیست تصمیم گرفتیم بری بار یونگی بیشتر از پدرت حساس تر بود ولی خوب تصمیم گرفتیم بری زود میای کسی هم نمیفهمه واگه بفهمه پاره ای
رفتم بالا لباسام رو عوض کردم و یک لباس انتخاب کردم و حلولم رو برداشتم و رفتم حموم بعد از ۳۰ مین اومدم بیرون و اوا روتین پوستی و بعد آماده شدن ، بعد از روتین پوستی رفتم سراغ آرایش کردن و بعد کفش و کیف و اکسسوری و یک مانتویی و پالتویی چیزی
آماده شدی دیگه کامل شدی وقت رفتن بودن از پله ها پایین میرفتی داشتی به دوستای دختر و پسرت زنگ میزنی که رفتی توی بغل یکی سرت رو بالا آوردی و با دیدن چهره ی جذاب یونگی گیج نگاهش کردی درسته 4 ماهی میشه که اون رو دوست داری ولی میترسی اون دوستت نداشته باشه
بخاطر قد کوتاهیه باید سرت رو بلند میکردی ، یونگی با جدیت کامل نگاهت کرد از اونجایی که لباس هم ی کوچولو باز بود با جدیت پرسید
+ جایی میری با این لباس؟؟؟؟ ( جدی)
- اممم... میریم بیرون ( استرس)
+ میریم با کیا ( تعجب و جدی)
- میریم... بار..
+ با کیا و چرا به من نگفتی ( جدی)
- خوب... منو.... و پسرا... و.. دخترا.... خوب مامان و بابا رفتن و تو خونه نبودی و منم خسته بودم تصمیم گرفتم برم بار و اگه مشکی نداری با اجازه
باسرعت جت به سمت در رفتم و ماشین روشن کردم و رفتم و با بچها رفتیم بار بوی الکل و سیگار داشت خفم میکرد ولی خوب
۴ساعت بعد
همش نگاه های سنگین رو خودم امتحان میکردم ولی به روم نیاوردم ولی دیگه صبرم لبریز شده بود برگشتم و با نگاه های عصبانی یونگی مواجه شدم ترسیدم و با وجود اینکه خیلی مست بودم ولی پالتو و کیفو گوشیم رو برداشتم و رفتم بیرون حتما یونگی هم اومد رفتم در ماشین باز کنم که دستم رو گرفت و کشیدم عقب و باصدای بمی
+ خانم با مستی رانندگی ممنوعه ( بم )
آب دهانم رو صدا دار قورت دادم و برگشتم تو ی صورتش ترکیبی از عصبانیت و خوشحالی بود و این جای تعجب بود ....
# درخواستی
𝐩𝐚𝐫𝐭¹
وقتی برادر ناتنیت هستش و...
دوباره مثل روزهای دیگه مادر و پدرت رفته بودن سفر آمریکا معلوما اکثر وقتا در حال سفر کاری ندارم ولی این یکی ف ق داشت این رو قرار بود ۳ الی ۴ ماه اونجا باشند
داستان از اونجایی شروع شد که مادرم رو از سن ۴سالگی از دست دادم و پدرت که برای من مجبور بود تصمیم گرفت ازدواج کنه کنه هم زن هم بتونه شرکت رو اراده کنن مادر ناتنی هم یک پسر داشت به اسم مین یونگی که اوقتی اوند ۱۰ سالش بود و من کم کم باهاش صمیمی شدم
««زمان حال»
بازهم از دانشگاه اومدم ولی کسی خونه نبود بااینکه همیشه اینطوری بود ولی بازم یادت میرفت با فکر اینکه یونگی هم خونه نیست تصمیم گرفتیم بری بار یونگی بیشتر از پدرت حساس تر بود ولی خوب تصمیم گرفتیم بری زود میای کسی هم نمیفهمه واگه بفهمه پاره ای
رفتم بالا لباسام رو عوض کردم و یک لباس انتخاب کردم و حلولم رو برداشتم و رفتم حموم بعد از ۳۰ مین اومدم بیرون و اوا روتین پوستی و بعد آماده شدن ، بعد از روتین پوستی رفتم سراغ آرایش کردن و بعد کفش و کیف و اکسسوری و یک مانتویی و پالتویی چیزی
آماده شدی دیگه کامل شدی وقت رفتن بودن از پله ها پایین میرفتی داشتی به دوستای دختر و پسرت زنگ میزنی که رفتی توی بغل یکی سرت رو بالا آوردی و با دیدن چهره ی جذاب یونگی گیج نگاهش کردی درسته 4 ماهی میشه که اون رو دوست داری ولی میترسی اون دوستت نداشته باشه
بخاطر قد کوتاهیه باید سرت رو بلند میکردی ، یونگی با جدیت کامل نگاهت کرد از اونجایی که لباس هم ی کوچولو باز بود با جدیت پرسید
+ جایی میری با این لباس؟؟؟؟ ( جدی)
- اممم... میریم بیرون ( استرس)
+ میریم با کیا ( تعجب و جدی)
- میریم... بار..
+ با کیا و چرا به من نگفتی ( جدی)
- خوب... منو.... و پسرا... و.. دخترا.... خوب مامان و بابا رفتن و تو خونه نبودی و منم خسته بودم تصمیم گرفتم برم بار و اگه مشکی نداری با اجازه
باسرعت جت به سمت در رفتم و ماشین روشن کردم و رفتم و با بچها رفتیم بار بوی الکل و سیگار داشت خفم میکرد ولی خوب
۴ساعت بعد
همش نگاه های سنگین رو خودم امتحان میکردم ولی به روم نیاوردم ولی دیگه صبرم لبریز شده بود برگشتم و با نگاه های عصبانی یونگی مواجه شدم ترسیدم و با وجود اینکه خیلی مست بودم ولی پالتو و کیفو گوشیم رو برداشتم و رفتم بیرون حتما یونگی هم اومد رفتم در ماشین باز کنم که دستم رو گرفت و کشیدم عقب و باصدای بمی
+ خانم با مستی رانندگی ممنوعه ( بم )
آب دهانم رو صدا دار قورت دادم و برگشتم تو ی صورتش ترکیبی از عصبانیت و خوشحالی بود و این جای تعجب بود ....
۵.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.