منو یادت میاد ؟
پارت ۱
آلا
امروزم مثل روزهای گذشته بود یه روز خسته کننده بازم مشاوره با روانپزشکا چرا حالیشون نمیشه من که چیزی یادم نمیاد چرا بیخودی این کارارو میکنن خسته وارد اتاقم شدم و بدون عوض کردن لباسام رو تخت دراز کشید تا امدم به چیزی فکر کنم خوابم برد
.
.
.
(کره جنوبی )
یونگی
چند هفتهی دیگه کنسرت بود و ما باید تمرین میکردیم وقت استراحت بود هرکی یهگوشه رو زمین پهن شده بود منم مشغول آب خوردن بودم هیچکدوم حرف نمیزدن تا که نامجون گفت :
نامی : نظرتون چیه آخر هفته بعد از تمرین بریم بیرون شام بخوریم ؟!
ته : اما هیونگ نمییشه که اینجوری همه مارو میبینن
جیمین : راست میگه
نامی : خب ما هم دیر وقت میریم یه جای خلوت
جین : حالا حتما پیدا کردن جایی که فرمودین میوفته به من
نامی : سخت نیست هیونگ لطفا
جین : 😒باشه
منم که فقط سکوت کرده بودم و چیزی نمیگفتم
بعد اینکه همه قبول کردن بریم دوباره پاشدیم و شروع به تمرین کردیم
آلا
داشتم به برگه های رو به روم نگاه میکردم ( سفر به کره جنوبی و مشاوره با روانشناس مشهور )ای خدا مامان : ببین عزیزم میدونم تو بخاطر دوستات و دانشگاه دوست نداری از ایران بری ولی مجبوریم شاید این دکتر کمکی بهمون کرد
آلا : اما من نمیخوام چرا شما ها منو درک نمیکنید
بابا : ببین مجبوریم حالا هم وسایلت رو جمع کن پرواز برای فردا شبه
قطره اشکی که پایین اومد رو پاک کردم و گفتم : براتون متاسفم
و رفتم اتاقم تا لباسام رو جمع کنم
ادامه دارد
اولین فیکم هست اگه بد بود ببخشید و اشکال هارو بهم بگید
عاشقتونم
آلا
امروزم مثل روزهای گذشته بود یه روز خسته کننده بازم مشاوره با روانپزشکا چرا حالیشون نمیشه من که چیزی یادم نمیاد چرا بیخودی این کارارو میکنن خسته وارد اتاقم شدم و بدون عوض کردن لباسام رو تخت دراز کشید تا امدم به چیزی فکر کنم خوابم برد
.
.
.
(کره جنوبی )
یونگی
چند هفتهی دیگه کنسرت بود و ما باید تمرین میکردیم وقت استراحت بود هرکی یهگوشه رو زمین پهن شده بود منم مشغول آب خوردن بودم هیچکدوم حرف نمیزدن تا که نامجون گفت :
نامی : نظرتون چیه آخر هفته بعد از تمرین بریم بیرون شام بخوریم ؟!
ته : اما هیونگ نمییشه که اینجوری همه مارو میبینن
جیمین : راست میگه
نامی : خب ما هم دیر وقت میریم یه جای خلوت
جین : حالا حتما پیدا کردن جایی که فرمودین میوفته به من
نامی : سخت نیست هیونگ لطفا
جین : 😒باشه
منم که فقط سکوت کرده بودم و چیزی نمیگفتم
بعد اینکه همه قبول کردن بریم دوباره پاشدیم و شروع به تمرین کردیم
آلا
داشتم به برگه های رو به روم نگاه میکردم ( سفر به کره جنوبی و مشاوره با روانشناس مشهور )ای خدا مامان : ببین عزیزم میدونم تو بخاطر دوستات و دانشگاه دوست نداری از ایران بری ولی مجبوریم شاید این دکتر کمکی بهمون کرد
آلا : اما من نمیخوام چرا شما ها منو درک نمیکنید
بابا : ببین مجبوریم حالا هم وسایلت رو جمع کن پرواز برای فردا شبه
قطره اشکی که پایین اومد رو پاک کردم و گفتم : براتون متاسفم
و رفتم اتاقم تا لباسام رو جمع کنم
ادامه دارد
اولین فیکم هست اگه بد بود ببخشید و اشکال هارو بهم بگید
عاشقتونم
۴.۸k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.