باران خونp36
دوئین: من با احساساتت مشکلی ندارم ولییی به پسر مشکوکم اصلا مثل ادم رفتار نمیکنه متمعنی انتخابت درسته؟
ا/ت: اره بابا من دوستش دارم و اونم هم همینطور
دوئین: من مشکلی ندارم { ا/ت رو بغل میکنه}
ا/ت: ممنونم بابا
دوئین: میدونی روزی که سهون اومد گفت عاشق یونا شده خوب فکر میکردم شما دوتا با بهترین ادمای امریکا ازدواج کنید و انگاری فرضیه سازیم درست نیست
ا/ت: بابا!! داری گریه میکنی؟
دوئین: بزار راست بریم سر اصل مطلب سخته یه پدر هیچ وقت دوست نداره فرزندانش ازش جدا بشن
ا/ت:ولی بابا این امکان نداره... نمیخوای امریکا رو بیخیال شی؟
دوئین: من پایه حرفم هستم هنوزم امریکا بهتر از کره اس
ا/ت:اگه منو نامجون ازدواج کردیم مهاجرت میکنیم امریکا خوبه؟ اینجوری تو هم تنها نیستی
دوئین: من چرا باید کاری که دوست نداری بکنی رو بهت میگم بکن؟بیخیالش دختر واسه خودت زندگی کن من دیگه پیر شدم
ا/ت: شما هنوز همون دوئینی هستی که من تو بچه گیام دیدم هیچ تغیری نکردی
دوئین:{ خنده ای شیرین و بغل کردن مجدد ا/ت} من به سلیغت احترام میزارم
ا/ت: ممنون بابا
دوئین: خب... بگو داماده اینده ام بیاد باهاش کلی حرف دارم
ا/ت: داماد! بابا الان شروع کردی؟
دوئین: برو بگو بیاد
ا/ت: { به سمت نامجون قدم بر میداردددددد}
ا/ت: نامجون بابام میخواد با لبخندش پارت کنه
نامجون: بابات منو دوست داره فکر نمیکنم بخواد کسی که لبای دخترشو بوسیده پاره کنه
ا/ت: اینو بفهمه جفت پا میره تو دهنت
نامجون: قرار نیست بفهمه
ا/ت: اینقدر حرف نزن برو
نامجون: خوش حالم اومدین اقا
دوئین: ممنون درباره شما و ا/ت خیلی چیزا شنیدم...
ا/ت ویو
بابام به کلی با نامجون گرم گرفته بود منم نگاه کنان پوزخدی به حرفاشون میزدم که یکی از کارکنان شرکت به سمتمون اومد نفس نفس میزد یه ترسی تو چشماش بود
کارکن: اقای کیم
نامجون: بله؟
کار کن: من واقعا متاسفم که مزاحمتون شدم
نامجون: کاری داشتی؟
کار کن: میخواستم اگه اجازه بدید امروز رو نیام شرکت
نامجون: نه نمیشه
کارکن: ولی اقا خانمم...
نامجون: گفتم که نه
ا/ت: چرا اینقدر بد حرف میزنی دلیلی داره که میخواد امروز رو مرخصی بگیره
نامجون: طبقه 15 کار میکنه اونجا همه کار ها عقب افتاده نمیتونه بره
ا/ت: حداقل دلیلش رو بپرس
نامجون: برای چی میخوای بری؟
کارکن: خانمم بیمارستانه حال خوبی نداره اقا امروز پدر میشم برای همین گفتم اگه اجازه بدید برم دیدن پسرم
ا/ت: مشکلی نمیبینم که نرین بهتون تبریک میگم شما یک هفته به دستور من مرخصی
نامجون: ا/ت!!
کار کن: ممنونم خانم خیلی ممنون
نامجون: کار تو اداره کردن شرکت نه مرخصی دادن به کار کنان
ا/ت: خودتو جای اون پدر بزار پسرت داره پا به دنیا میزاره و بعد تو باید دست رئیستو ببوسی التماسش کنی که بزاره بری
نامجون: اوکی عزیزم کار خوبی کردی
دوئین: روزی که ا/ت به دنیا اومد من هفته قبلش تصادف کردم برای همین اون روز روی ویلچر بودم دکتره میگفتن شاید دیگه نتونم راه برم ولی روزی که ا/ت رو بقلم گرفتم تونستم رو پاهام بایستم
نامجون: ا/ت یه فرشته است نه ادم
ا/ت: بیخیال
دوئین:...
ا/ت: اره بابا من دوستش دارم و اونم هم همینطور
دوئین: من مشکلی ندارم { ا/ت رو بغل میکنه}
ا/ت: ممنونم بابا
دوئین: میدونی روزی که سهون اومد گفت عاشق یونا شده خوب فکر میکردم شما دوتا با بهترین ادمای امریکا ازدواج کنید و انگاری فرضیه سازیم درست نیست
ا/ت: بابا!! داری گریه میکنی؟
دوئین: بزار راست بریم سر اصل مطلب سخته یه پدر هیچ وقت دوست نداره فرزندانش ازش جدا بشن
ا/ت:ولی بابا این امکان نداره... نمیخوای امریکا رو بیخیال شی؟
دوئین: من پایه حرفم هستم هنوزم امریکا بهتر از کره اس
ا/ت:اگه منو نامجون ازدواج کردیم مهاجرت میکنیم امریکا خوبه؟ اینجوری تو هم تنها نیستی
دوئین: من چرا باید کاری که دوست نداری بکنی رو بهت میگم بکن؟بیخیالش دختر واسه خودت زندگی کن من دیگه پیر شدم
ا/ت: شما هنوز همون دوئینی هستی که من تو بچه گیام دیدم هیچ تغیری نکردی
دوئین:{ خنده ای شیرین و بغل کردن مجدد ا/ت} من به سلیغت احترام میزارم
ا/ت: ممنون بابا
دوئین: خب... بگو داماده اینده ام بیاد باهاش کلی حرف دارم
ا/ت: داماد! بابا الان شروع کردی؟
دوئین: برو بگو بیاد
ا/ت: { به سمت نامجون قدم بر میداردددددد}
ا/ت: نامجون بابام میخواد با لبخندش پارت کنه
نامجون: بابات منو دوست داره فکر نمیکنم بخواد کسی که لبای دخترشو بوسیده پاره کنه
ا/ت: اینو بفهمه جفت پا میره تو دهنت
نامجون: قرار نیست بفهمه
ا/ت: اینقدر حرف نزن برو
نامجون: خوش حالم اومدین اقا
دوئین: ممنون درباره شما و ا/ت خیلی چیزا شنیدم...
ا/ت ویو
بابام به کلی با نامجون گرم گرفته بود منم نگاه کنان پوزخدی به حرفاشون میزدم که یکی از کارکنان شرکت به سمتمون اومد نفس نفس میزد یه ترسی تو چشماش بود
کارکن: اقای کیم
نامجون: بله؟
کار کن: من واقعا متاسفم که مزاحمتون شدم
نامجون: کاری داشتی؟
کار کن: میخواستم اگه اجازه بدید امروز رو نیام شرکت
نامجون: نه نمیشه
کارکن: ولی اقا خانمم...
نامجون: گفتم که نه
ا/ت: چرا اینقدر بد حرف میزنی دلیلی داره که میخواد امروز رو مرخصی بگیره
نامجون: طبقه 15 کار میکنه اونجا همه کار ها عقب افتاده نمیتونه بره
ا/ت: حداقل دلیلش رو بپرس
نامجون: برای چی میخوای بری؟
کارکن: خانمم بیمارستانه حال خوبی نداره اقا امروز پدر میشم برای همین گفتم اگه اجازه بدید برم دیدن پسرم
ا/ت: مشکلی نمیبینم که نرین بهتون تبریک میگم شما یک هفته به دستور من مرخصی
نامجون: ا/ت!!
کار کن: ممنونم خانم خیلی ممنون
نامجون: کار تو اداره کردن شرکت نه مرخصی دادن به کار کنان
ا/ت: خودتو جای اون پدر بزار پسرت داره پا به دنیا میزاره و بعد تو باید دست رئیستو ببوسی التماسش کنی که بزاره بری
نامجون: اوکی عزیزم کار خوبی کردی
دوئین: روزی که ا/ت به دنیا اومد من هفته قبلش تصادف کردم برای همین اون روز روی ویلچر بودم دکتره میگفتن شاید دیگه نتونم راه برم ولی روزی که ا/ت رو بقلم گرفتم تونستم رو پاهام بایستم
نامجون: ا/ت یه فرشته است نه ادم
ا/ت: بیخیال
دوئین:...
۱.۸k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.