داستان های بسی چرت و پرت توکیو ریونجرز
روزی روز گاری دو پس... چیز دختر کتبانو که اسمشون حاجخانم بنفسه و حاجخانم سمیه بودن که حاجخانم سمیه از بنفشه بزرگتر بود
یروز که حاجخانم سمیه و حاجخانم بنفسه برای عبادت به مسجد رفتن بارون تندی زد و مجبور شدن به کلا... چیز خونه اقا هانما برن...
اقا هانما مرد بسییییااارررر مسلمانی بود و هر روز ((تنهایی)) عبادت میکرد
توی راه یه چادر گلگلی متحرک دیدن ولی جلو تر رفتن دیدن حاجخانم مایکل انجلوعه بش سلام کردن وبا حاجخانم مایکل به سمت خونه اقا هانما رفتن
وقتی به خونش رسیدن در زدن ولی اقا کیساکی که اونم مرد بسییییااارررر پاکی بود درو باز کرد و گفت که اقا هانما رفتن مسجد
و این گونه بود که سمیه و بنفشه و مایکل با کیساکی عبادت کردن
_____________________________________
این داستانه جمبه فان داشتاااااا
(#゚Д゚)
یروز که حاجخانم سمیه و حاجخانم بنفسه برای عبادت به مسجد رفتن بارون تندی زد و مجبور شدن به کلا... چیز خونه اقا هانما برن...
اقا هانما مرد بسییییااارررر مسلمانی بود و هر روز ((تنهایی)) عبادت میکرد
توی راه یه چادر گلگلی متحرک دیدن ولی جلو تر رفتن دیدن حاجخانم مایکل انجلوعه بش سلام کردن وبا حاجخانم مایکل به سمت خونه اقا هانما رفتن
وقتی به خونش رسیدن در زدن ولی اقا کیساکی که اونم مرد بسییییااارررر پاکی بود درو باز کرد و گفت که اقا هانما رفتن مسجد
و این گونه بود که سمیه و بنفشه و مایکل با کیساکی عبادت کردن
_____________________________________
این داستانه جمبه فان داشتاااااا
(#゚Д゚)
۱۰.۸k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.