خون رنگی( پارت ۸)
ویو ا.ت
خونه لباس هام رو در اوردم و لباس خونگی رو پوشیدم(اسلایم ۲) بعد رفتم پایین تا همراه مامانم شام بخورم ساعت رو نگاه کردم ۱۰ بود اومدم پایین و دیدم مامانم داره آشپزی می کنه از پشت بغلش کردم و مامانم یه هنیییی کرد.
م ا.ت:چیکار میکنی دختر ترسیدم کی اومدی
ا.ت:همین ده دقیقه پیش(درحال جر خوردن از خنده)
م ا.ت:دختر خند نداره که منو ترسوندی
ا.ت: حالا این ها رو ول کن مامانی چی درست کردی چقدر بوش خوبه
م ا.ت: اول برو دست هات رو بشور بعد بیا
ا.ت:باشه
ا.ت رفت تا دست هاش رو بشوره وقتی داشت دست هاش رو می شست صدای در اومد دست هاش رو خشک کرد و رفت درو باز کرد از تعجب خشکش زده بود تهیونگ و جونگ کوک رو دید.
کوک :نمیخوای بزاری بیایم تو
ا.ت:شما اینجا چیکار میکنید چرا دست از سرم ور نمی دارید بامن چیکار دارید معلوم هست اصلا شما کی هستید.( آخرش رو با داد گفت)
تهیونگ:آروم باش دختر خوشگل بزار بیایم تو برات تعريف می کنیم
م ا.ت:دخترم این آقایون کی هستن
کوک:ما هم کلاسی های ا.ت هستیم ببخشید مشکلی برای ما پیش امده بخاطر همین خواستیم بیایم که یه این شب خونه شما باشیم اجازه میدید.
م ا.ت:البته چرا که نه بیاید برام تعریف کنید که چی شده
ا.ت از جلوی در رفت کنار و تهیونگ و کوک امدن داخل ا.ت با چهره عصبانی بهشون نگاه می کرد.
تهیونگ و کوک خبر نداشتن که عاشق ا.ت شدن.
م ا.ت: پسرا شما ها چیزی خوردین
تهکوک:نه
م ا.ت:پس بشینید سره میز شام که دارم غذا رو میارم.
تهکوک:چشم
ا.ت تو زهنش واااو اینا چرا انقدر خوشگلن اههه داری چی میگی کجاش خوشگلن معلوم نیست با من چیکار دارن ......ادامه دارد......
شرط پارت قبلی رو کامل کنید❤️💜
خونه لباس هام رو در اوردم و لباس خونگی رو پوشیدم(اسلایم ۲) بعد رفتم پایین تا همراه مامانم شام بخورم ساعت رو نگاه کردم ۱۰ بود اومدم پایین و دیدم مامانم داره آشپزی می کنه از پشت بغلش کردم و مامانم یه هنیییی کرد.
م ا.ت:چیکار میکنی دختر ترسیدم کی اومدی
ا.ت:همین ده دقیقه پیش(درحال جر خوردن از خنده)
م ا.ت:دختر خند نداره که منو ترسوندی
ا.ت: حالا این ها رو ول کن مامانی چی درست کردی چقدر بوش خوبه
م ا.ت: اول برو دست هات رو بشور بعد بیا
ا.ت:باشه
ا.ت رفت تا دست هاش رو بشوره وقتی داشت دست هاش رو می شست صدای در اومد دست هاش رو خشک کرد و رفت درو باز کرد از تعجب خشکش زده بود تهیونگ و جونگ کوک رو دید.
کوک :نمیخوای بزاری بیایم تو
ا.ت:شما اینجا چیکار میکنید چرا دست از سرم ور نمی دارید بامن چیکار دارید معلوم هست اصلا شما کی هستید.( آخرش رو با داد گفت)
تهیونگ:آروم باش دختر خوشگل بزار بیایم تو برات تعريف می کنیم
م ا.ت:دخترم این آقایون کی هستن
کوک:ما هم کلاسی های ا.ت هستیم ببخشید مشکلی برای ما پیش امده بخاطر همین خواستیم بیایم که یه این شب خونه شما باشیم اجازه میدید.
م ا.ت:البته چرا که نه بیاید برام تعریف کنید که چی شده
ا.ت از جلوی در رفت کنار و تهیونگ و کوک امدن داخل ا.ت با چهره عصبانی بهشون نگاه می کرد.
تهیونگ و کوک خبر نداشتن که عاشق ا.ت شدن.
م ا.ت: پسرا شما ها چیزی خوردین
تهکوک:نه
م ا.ت:پس بشینید سره میز شام که دارم غذا رو میارم.
تهکوک:چشم
ا.ت تو زهنش واااو اینا چرا انقدر خوشگلن اههه داری چی میگی کجاش خوشگلن معلوم نیست با من چیکار دارن ......ادامه دارد......
شرط پارت قبلی رو کامل کنید❤️💜
۴۱۰
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.