قدیمی ترین افسانه
قدیمی ترین افسانه
۱.
تازگیا شنیدم از معبد کنار کاخ مون یه دست نوشته پیدا کردن میگن رویه اون دست نوشته از خون آشام ها به عنوان یه هشدار به اینجا آمده چه چیزه مسقره ای مردم واقعا خیلی سادن خون آشام ها هه اگه ارواح بود
یچیزی اما خون آشام ها اونها که خیلی وقته از بین رفتن اما بازم دوست دارم برم و ببینمش این معبد خیلی قدیمه و توش پر از نقاشی هایه ترسناک هست البته نه برایه من یجورایی میتونم بگم محل آموزش من بوده و یچیزی که من رو خیلی بهش جذب میکنه اینه که سالم سالم مونده با اینکه بیشتراز ۲۰۰۰۰سال هست که این جاس همین جوری تویه فکرم داشتم میچرخیدم که دوباره اون صدا آمد صدایه یه مرد بود اما فقط من میشنومش صداش خیلی بهم آرامش میداد اما این برام سوال بود که اون کیه ؟
داشت آواز میخوند صدایه اون شبیح هیچ کدوم از صدا های دیگه که شنیده بودم نبود
بخواتر همین هم هست که حتا یزره هم شده درمرد جادو تحقیق کنم چون این چیزه عادی نبود تلسم های زیادی بودن اما هیچ کدوم شبیح به این چیزی که من میشنیدم نبود
پس بیخیال شدم شاید دارم دیونه میشم با این وضع زندگی قطعا شاید بگی تو که زندگی خیلی خوبی داری اما تمام این کاخ بوی دروغ میده خاندان ساکوما خیلی اصیل و نجیب بود اما وقتی پدرم آمد تمام قوانین تمام تاریخ و ابهت این خاندان رو زیره سوال برد بنظرت من که اولین فرزند هستم رو چیکار میکنه
باهام مثل یه آشقال رفتار میکنه
دنبال هر جور حرفی میگرده تا منو برای صدمین بار نابود کنه
یجوری کتکم میزنه انگار بد ترین کار دنیارو کردم
بخاتر همین بیشتر تو اتاقم میمونم تا اون منو نبینه تمام بدنم کبود و زخمیه
دیگه یادم نمیاد آخرین باری که بدنم سالم بود کی بود
پدر کاترین : هی آشقال بدرد نخور امروز یه مراسم داریم باید بیای وگرنه دیگه جایه سالمی نداری برای کار های مزخرف
کاترین تو دلش : مگه گذاشتی
کاترین : چشم
۱.
تازگیا شنیدم از معبد کنار کاخ مون یه دست نوشته پیدا کردن میگن رویه اون دست نوشته از خون آشام ها به عنوان یه هشدار به اینجا آمده چه چیزه مسقره ای مردم واقعا خیلی سادن خون آشام ها هه اگه ارواح بود
یچیزی اما خون آشام ها اونها که خیلی وقته از بین رفتن اما بازم دوست دارم برم و ببینمش این معبد خیلی قدیمه و توش پر از نقاشی هایه ترسناک هست البته نه برایه من یجورایی میتونم بگم محل آموزش من بوده و یچیزی که من رو خیلی بهش جذب میکنه اینه که سالم سالم مونده با اینکه بیشتراز ۲۰۰۰۰سال هست که این جاس همین جوری تویه فکرم داشتم میچرخیدم که دوباره اون صدا آمد صدایه یه مرد بود اما فقط من میشنومش صداش خیلی بهم آرامش میداد اما این برام سوال بود که اون کیه ؟
داشت آواز میخوند صدایه اون شبیح هیچ کدوم از صدا های دیگه که شنیده بودم نبود
بخواتر همین هم هست که حتا یزره هم شده درمرد جادو تحقیق کنم چون این چیزه عادی نبود تلسم های زیادی بودن اما هیچ کدوم شبیح به این چیزی که من میشنیدم نبود
پس بیخیال شدم شاید دارم دیونه میشم با این وضع زندگی قطعا شاید بگی تو که زندگی خیلی خوبی داری اما تمام این کاخ بوی دروغ میده خاندان ساکوما خیلی اصیل و نجیب بود اما وقتی پدرم آمد تمام قوانین تمام تاریخ و ابهت این خاندان رو زیره سوال برد بنظرت من که اولین فرزند هستم رو چیکار میکنه
باهام مثل یه آشقال رفتار میکنه
دنبال هر جور حرفی میگرده تا منو برای صدمین بار نابود کنه
یجوری کتکم میزنه انگار بد ترین کار دنیارو کردم
بخاتر همین بیشتر تو اتاقم میمونم تا اون منو نبینه تمام بدنم کبود و زخمیه
دیگه یادم نمیاد آخرین باری که بدنم سالم بود کی بود
پدر کاترین : هی آشقال بدرد نخور امروز یه مراسم داریم باید بیای وگرنه دیگه جایه سالمی نداری برای کار های مزخرف
کاترین تو دلش : مگه گذاشتی
کاترین : چشم
۴۲۰
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.