چند پارتی تهیونگ پارت ۴
-ا.ت لطفا نتونستم بدنیا اومدن و بزرگ شدت یون رو ببینم و براش پدری کنم ولی لطفا بزار از این به بعد انجامش بدم!
+برو و امروز رو از ذهنت پاک کن!(رفت داخل مغازه)
ویو نویسنده:
خب اینجا سریع پیش میریم.
ا.ت چند ساعت بعد رفت دنبال یون و بردش خونه خودشم کافه رو بست و رفت خونه پیش یون.
یون رو خوابوند و خودشم رفت بخوابه از اینجا به بعد از نظر ا.ت نوشته میشه.
ویو ا.ت:
هر چقدر بیشتر به حرف های تهیونگ فکر میکنم بیشتر بهم ریخته میشم. نمیفهمم چرا یهویی پیداش شده و میخواد مسئولیت یون و منو برعهده بگیره ولی اینو میدونم که یون بیشتر از هروقتی به پدرش نیاز داره.
هر چقدر هم تلاش کنم نمیتونم جای خالی تهیونگ رو توی قلب یون پر کنم.
(ا.ت به ته زنگ زد)
+سلام....بیداری؟
-آره نخوابیدم.
+درمورد پیشنهاد امروزت...خب میخواستم بگم که...اول با یون حرف بزن. ببین میخواد باهات زندگی کنه یا نه! خب منم بعد انتخاب بون تصمیمم رو میگیرم.
-هی خدایی؟ سرکارم که نذاشتی؟
+نه ساعت ۸ شب سرکارت بزارم؟
-پس فردا میبینمت.
+ساعت ۲:۳۰ توی کافه باش.
-خیله خب. شب بخیر و ممنونم.
+شب بخیر.
(فردا صبح)
ویو نویسنده:
ذوق دارم تموم شه پس سریع مینویسم.
خب بگم که ا.ت پاشد یون رو گذاشت مدرسه خودشم رفت کافه...
ساعت ۲:۳۰ ته اومد کافه
-هی ا.ت؟
+اومدم
-سلام
+اوه سلام
-خب ممنون که فرصت صحبت کردن با یون رو بهم دادی!
+چرت و پرت بهش بگی خونت پای خودت!
-اوکی راستی صورتش رو درست ندیدم عکسی از داری؟
+آره ایناهاش(اسلاید دوم)
-چقدر شبیه منه!
+اوهوم تنها و عزیز ترین یادگاری من از توعه(زمزمه)
-چی؟؟
+هیچی کیوته نه؟
-آره خیلی
پایان این پارت
حمایت یادتون نره
+برو و امروز رو از ذهنت پاک کن!(رفت داخل مغازه)
ویو نویسنده:
خب اینجا سریع پیش میریم.
ا.ت چند ساعت بعد رفت دنبال یون و بردش خونه خودشم کافه رو بست و رفت خونه پیش یون.
یون رو خوابوند و خودشم رفت بخوابه از اینجا به بعد از نظر ا.ت نوشته میشه.
ویو ا.ت:
هر چقدر بیشتر به حرف های تهیونگ فکر میکنم بیشتر بهم ریخته میشم. نمیفهمم چرا یهویی پیداش شده و میخواد مسئولیت یون و منو برعهده بگیره ولی اینو میدونم که یون بیشتر از هروقتی به پدرش نیاز داره.
هر چقدر هم تلاش کنم نمیتونم جای خالی تهیونگ رو توی قلب یون پر کنم.
(ا.ت به ته زنگ زد)
+سلام....بیداری؟
-آره نخوابیدم.
+درمورد پیشنهاد امروزت...خب میخواستم بگم که...اول با یون حرف بزن. ببین میخواد باهات زندگی کنه یا نه! خب منم بعد انتخاب بون تصمیمم رو میگیرم.
-هی خدایی؟ سرکارم که نذاشتی؟
+نه ساعت ۸ شب سرکارت بزارم؟
-پس فردا میبینمت.
+ساعت ۲:۳۰ توی کافه باش.
-خیله خب. شب بخیر و ممنونم.
+شب بخیر.
(فردا صبح)
ویو نویسنده:
ذوق دارم تموم شه پس سریع مینویسم.
خب بگم که ا.ت پاشد یون رو گذاشت مدرسه خودشم رفت کافه...
ساعت ۲:۳۰ ته اومد کافه
-هی ا.ت؟
+اومدم
-سلام
+اوه سلام
-خب ممنون که فرصت صحبت کردن با یون رو بهم دادی!
+چرت و پرت بهش بگی خونت پای خودت!
-اوکی راستی صورتش رو درست ندیدم عکسی از داری؟
+آره ایناهاش(اسلاید دوم)
-چقدر شبیه منه!
+اوهوم تنها و عزیز ترین یادگاری من از توعه(زمزمه)
-چی؟؟
+هیچی کیوته نه؟
-آره خیلی
پایان این پارت
حمایت یادتون نره
۲.۴k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.