نجاتم دادی! پارت۷
چویا وارد رستوران شد*
رفت رو به روی ویکا نشست*
از زبان نویسنده:
چویا:دیگه مامور یه سازمان زپرتی نیستی،هرجایی نمیشه بری،فهمیدی؟
ویکا:فهمیدم.
چویا:پرونده؟
ویکا پرونده رو گذاشت رو میز ولی چویا اونو برنداشت.
ویکا انتظار داشت چویا پرونده رو چک کنه.
ویکا:چرا برش نمیداری؟
چویا:چون خالیه.
ویکا:چییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چویا:این فقط یه امتحان بود،این پرونده فقط یه مقوای معمولیه.
ویکا حسابی عصبی شده بود.
چویا جعبهی هدیهای که برای ویکا گرفته بود روی میز گذاشت:این به خاطر اینکه عضو مافیا شدی و الان زیردستمی.
ویکا جعبه رو باز کرد.
یه گردنبد ساده اما زیبا بود.
ویکا:ممنون،سلیقت خوبه.
چویا:میدونم،پاشو بریم،کلی کار داریم.
در مافیا*
اتاق موری*
موری:خیلی کار خوبی کردین که اومدین.
فلش بک به چند دقیقه قبل*
دم در مافیا*
چویا و ویکا داشتن وارد ساختمون میشدن که صدایی شنیدن:چویااااااااا
دو نفر داشتن به سمتشون میومدن.
انگار خواهر و برادر بودن.
ویکا:اینا دیگه کین؟
چویا:دو نفر از مافیا جزیره.
دختره پرید بغل چویا:چطوری چویا جونممممم.
پسره خیلی مودب:سلام،خوشحالم میبینمتون چویا سان.
به ویکا نگاه کرد:میشه معرفی کنید؟
چویا:ویکا زیردسته جدیدمه.
دختره رو به ویکا:چه شانسی داری دختر.
و یه چشمک به ویکا زد.
زمان حال*
اتاق چویا*
چویا خودشو انداخت روی مبل.
ویکا روبه روش نشست:نگفته بودی دوست دختر داری.(ویکا غیرتی میشود.)
چویا:چون ندارم.
ویکا:پس اون دختره کی بود؟
چویا:کیساکی رو میگی؟اون فقط زیاد بهم میچسبه.
ویکا:ازش خوشت میاد؟
چویا زیر زیرکی نگاهی به ویکا کرد:نه،هیچ علاقهای بهش ندارم.
ویکا:اهاا.
ویکا:پسره کی بود؟
چویا:اون برادرشه،کیسامی،وایسا......نکنه از کیسامی خوشت اومده،هاا؟
ویکا:نخیرمممممم.
رفت رو به روی ویکا نشست*
از زبان نویسنده:
چویا:دیگه مامور یه سازمان زپرتی نیستی،هرجایی نمیشه بری،فهمیدی؟
ویکا:فهمیدم.
چویا:پرونده؟
ویکا پرونده رو گذاشت رو میز ولی چویا اونو برنداشت.
ویکا انتظار داشت چویا پرونده رو چک کنه.
ویکا:چرا برش نمیداری؟
چویا:چون خالیه.
ویکا:چییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چویا:این فقط یه امتحان بود،این پرونده فقط یه مقوای معمولیه.
ویکا حسابی عصبی شده بود.
چویا جعبهی هدیهای که برای ویکا گرفته بود روی میز گذاشت:این به خاطر اینکه عضو مافیا شدی و الان زیردستمی.
ویکا جعبه رو باز کرد.
یه گردنبد ساده اما زیبا بود.
ویکا:ممنون،سلیقت خوبه.
چویا:میدونم،پاشو بریم،کلی کار داریم.
در مافیا*
اتاق موری*
موری:خیلی کار خوبی کردین که اومدین.
فلش بک به چند دقیقه قبل*
دم در مافیا*
چویا و ویکا داشتن وارد ساختمون میشدن که صدایی شنیدن:چویااااااااا
دو نفر داشتن به سمتشون میومدن.
انگار خواهر و برادر بودن.
ویکا:اینا دیگه کین؟
چویا:دو نفر از مافیا جزیره.
دختره پرید بغل چویا:چطوری چویا جونممممم.
پسره خیلی مودب:سلام،خوشحالم میبینمتون چویا سان.
به ویکا نگاه کرد:میشه معرفی کنید؟
چویا:ویکا زیردسته جدیدمه.
دختره رو به ویکا:چه شانسی داری دختر.
و یه چشمک به ویکا زد.
زمان حال*
اتاق چویا*
چویا خودشو انداخت روی مبل.
ویکا روبه روش نشست:نگفته بودی دوست دختر داری.(ویکا غیرتی میشود.)
چویا:چون ندارم.
ویکا:پس اون دختره کی بود؟
چویا:کیساکی رو میگی؟اون فقط زیاد بهم میچسبه.
ویکا:ازش خوشت میاد؟
چویا زیر زیرکی نگاهی به ویکا کرد:نه،هیچ علاقهای بهش ندارم.
ویکا:اهاا.
ویکا:پسره کی بود؟
چویا:اون برادرشه،کیسامی،وایسا......نکنه از کیسامی خوشت اومده،هاا؟
ویکا:نخیرمممممم.
۳.۷k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.