پارت شونزدهم:
به محض باز کردن در جیسونگ با عجله و با سرعتی که تا به حال از اون پسر ندیده بود سمت اتاق رفت.
پوفی کشید و مینهو رو سمت مبل هدایت کرد. خدمتکار بعد از گذاشتن قهوه ها روی میز از اونجا دور شد.
-خب حالا میخوای چیکار کنی؟
-واقعا نمیدونم. اون منو یادش نمیاد ولی همینکه سالمه برام یه دنیا ارزش داره
لبخند محوی روی لب های مینهو شکل گرفت
-هنوز عاشقی مگه نه؟
سری به نشونه تایید تکون داد و کمی از قهوه ای خورد
عجیب بود که هیونجین عشقش نسبت به پسر رو انکار نمیکرد
-چرا فراموشش نکردی؟
-چطور کسی رو فراموش کنم که همزمان هم کاملم کرد هم من رو از هم پاشوند؟
نکته مفید این بود که مینهو خوب بلده از زیر زیون کسی حرف بیرون بکشه. با چندتا جمله تا ته ماجرا رو میره. شروع به پرسیدن سوالای احمقانه کرد تا احساس واقعی هیونجین رو بفهمه
-فراموش کردنش اونقدرام سخت نیست
-یه روزهایی احساس میکنم که دیگه فراموشش کردم و برام اصلا اهمیتی نداره که الان داره چیکار میکنه، ولی بعدش سروکله یه خاطره پیدا میشه و میبینم به همین راحتی باز دلم براش تنگ شده
صدای فریاد جیسونگ توجه هردو رو جلب کرد.
مینهو از ترس اینکه برای عشقش اتفاقی افتاده باشه با عجله پله هارو بالا رفت.
با دیدن فلیکسی که روی زمین نشسته و با دستش سرش رو فشار میده سمتش دوید و بازوش رو کشید. شونه هاش رو گرفت و چندبار تکونش داد و اسمش رو داد زد.
بعد از شنیدن اسم فلیکس از زبون مینهو قهوه ای رو که تا چند ثانیه پیش با ریلکسی میخورد رو روی میز گذاشت و پله هارو یکی دوتا بالا رفت.
پوفی کشید و مینهو رو سمت مبل هدایت کرد. خدمتکار بعد از گذاشتن قهوه ها روی میز از اونجا دور شد.
-خب حالا میخوای چیکار کنی؟
-واقعا نمیدونم. اون منو یادش نمیاد ولی همینکه سالمه برام یه دنیا ارزش داره
لبخند محوی روی لب های مینهو شکل گرفت
-هنوز عاشقی مگه نه؟
سری به نشونه تایید تکون داد و کمی از قهوه ای خورد
عجیب بود که هیونجین عشقش نسبت به پسر رو انکار نمیکرد
-چرا فراموشش نکردی؟
-چطور کسی رو فراموش کنم که همزمان هم کاملم کرد هم من رو از هم پاشوند؟
نکته مفید این بود که مینهو خوب بلده از زیر زیون کسی حرف بیرون بکشه. با چندتا جمله تا ته ماجرا رو میره. شروع به پرسیدن سوالای احمقانه کرد تا احساس واقعی هیونجین رو بفهمه
-فراموش کردنش اونقدرام سخت نیست
-یه روزهایی احساس میکنم که دیگه فراموشش کردم و برام اصلا اهمیتی نداره که الان داره چیکار میکنه، ولی بعدش سروکله یه خاطره پیدا میشه و میبینم به همین راحتی باز دلم براش تنگ شده
صدای فریاد جیسونگ توجه هردو رو جلب کرد.
مینهو از ترس اینکه برای عشقش اتفاقی افتاده باشه با عجله پله هارو بالا رفت.
با دیدن فلیکسی که روی زمین نشسته و با دستش سرش رو فشار میده سمتش دوید و بازوش رو کشید. شونه هاش رو گرفت و چندبار تکونش داد و اسمش رو داد زد.
بعد از شنیدن اسم فلیکس از زبون مینهو قهوه ای رو که تا چند ثانیه پیش با ریلکسی میخورد رو روی میز گذاشت و پله هارو یکی دوتا بالا رفت.
۱.۰k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.