رمان ماه من🌙🙂
part 52
پانیذ:
انگار یه تیکه از قلبم کنده شده بود...
دیانا تو زندگیش خیلی سختی کشید...
حالاهم که اومده یکم شاد باشه اینطوری شد...
نمیدونم اگه بفهمه چه واکنشی نشون میده...
شایدم اصلا ناراحت نشه...
اوف نمیدونم...
منم کم بدبختی ندارم...
روزا پشت هم میرن و من هنوز نمیدونم حس ممد به من چیه...
حتی نمیتونم برم بهش بگم حسمو خسته شدم دیگه...
وجدان:بهش بگو هرچی هم بشه تو حرفت و زدی بعدا پیش قلبت شرمنده نیستی...
راست میگی
ولی اگه اونم دوسم نداشته باشه مثل خودم چی؟
من میمونم و قلبی که تیکه تیکه شده...💔
نمیتونم بهش بگم غرورم نمیزاره بزار ممد از دور برام قشنگ باشه...
همین...🖤
...
دیانا:
روزا پشت هم میگذشت و من در کنار ارسلان انگار خوشبخت ترین آدم کره زمین بودم...
خیلی زود عقد کردیم و منم وسایلم و جمع کردم و بالاخره از شر عموم راحت شدم و برگشتم خونه ارسلان اینا...
اولش میخواستن خیلی زود عروسی بگیرن من قبول نکردم گفتم یه مدت بگذره بعد اینطوری بهتره...
وقتی رسیدیم جلوی در خونه انگار خاطرات مثل یه فیلم از جلو چشمام رد شد...
اولین بار که دیدمش بهم محل سگ نمیداد
اما حالا کسی که کنارم ایستاده و دستامو گرفته همون پسره مغروره...
ارسلان کاشی...
کسی که عاشقشم...کسی که عاشقمه...
بعد اون همه سختی بعد اون همه اتفاق دیگه برا خودمه...🙂
لبخند عمیق و از ته دلی نشست رو لبم...
ارسلان دستمو فشار داد...
بهش نگاه کردم که گفت:به چی اینطوری میخندی و به چی فکر میکنی؟
من:داشتم به اولین روزای آشناییمون فکر میکردم...
ارسلان:همون روزا که بهم میگفتی خیار؟
من:هنوزم میگم خیار کاشی😂🥒
ارسلان:خوبه من بهت بگم موز رحیمی...🍌🤣
من:موزززز؟؟؟من کجام موزه😐
ارسلان:موهات زرده دیگه!!!
من:موهای من زرد نیست بلونده😤
ارسلان:زیاد حرص نخور موز موزی😆
افتادم دنبالش اونم پا به فرار گذاشت...
کلا انسان بودن به ما نیومده...😂
.
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
پانیذ:
انگار یه تیکه از قلبم کنده شده بود...
دیانا تو زندگیش خیلی سختی کشید...
حالاهم که اومده یکم شاد باشه اینطوری شد...
نمیدونم اگه بفهمه چه واکنشی نشون میده...
شایدم اصلا ناراحت نشه...
اوف نمیدونم...
منم کم بدبختی ندارم...
روزا پشت هم میرن و من هنوز نمیدونم حس ممد به من چیه...
حتی نمیتونم برم بهش بگم حسمو خسته شدم دیگه...
وجدان:بهش بگو هرچی هم بشه تو حرفت و زدی بعدا پیش قلبت شرمنده نیستی...
راست میگی
ولی اگه اونم دوسم نداشته باشه مثل خودم چی؟
من میمونم و قلبی که تیکه تیکه شده...💔
نمیتونم بهش بگم غرورم نمیزاره بزار ممد از دور برام قشنگ باشه...
همین...🖤
...
دیانا:
روزا پشت هم میگذشت و من در کنار ارسلان انگار خوشبخت ترین آدم کره زمین بودم...
خیلی زود عقد کردیم و منم وسایلم و جمع کردم و بالاخره از شر عموم راحت شدم و برگشتم خونه ارسلان اینا...
اولش میخواستن خیلی زود عروسی بگیرن من قبول نکردم گفتم یه مدت بگذره بعد اینطوری بهتره...
وقتی رسیدیم جلوی در خونه انگار خاطرات مثل یه فیلم از جلو چشمام رد شد...
اولین بار که دیدمش بهم محل سگ نمیداد
اما حالا کسی که کنارم ایستاده و دستامو گرفته همون پسره مغروره...
ارسلان کاشی...
کسی که عاشقشم...کسی که عاشقمه...
بعد اون همه سختی بعد اون همه اتفاق دیگه برا خودمه...🙂
لبخند عمیق و از ته دلی نشست رو لبم...
ارسلان دستمو فشار داد...
بهش نگاه کردم که گفت:به چی اینطوری میخندی و به چی فکر میکنی؟
من:داشتم به اولین روزای آشناییمون فکر میکردم...
ارسلان:همون روزا که بهم میگفتی خیار؟
من:هنوزم میگم خیار کاشی😂🥒
ارسلان:خوبه من بهت بگم موز رحیمی...🍌🤣
من:موزززز؟؟؟من کجام موزه😐
ارسلان:موهات زرده دیگه!!!
من:موهای من زرد نیست بلونده😤
ارسلان:زیاد حرص نخور موز موزی😆
افتادم دنبالش اونم پا به فرار گذاشت...
کلا انسان بودن به ما نیومده...😂
.
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۳۰.۶k
۰۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.