proud love پارت17
شوگا
رفتم پیش جیسو گفتم وسایلشو جمع کنه حتما حرفامو با جیمین شنیده رفتیم سمت در
هانا. جیسووو
پریدم بغل هم
جیسو. دلم برات تنگ میشه دیوونه
هانا. منم
شوگا. منو ببخش هانا بخاطر کارای برادرم
هانا. تو مقصر نیستی شوگا گذشته برادرت چی بوده ک انقدر بد شده
شوگا. من باید برم از نامجون بپرس
شوگا بغلم کرد تعجب کردم
شوگا. تو ب برادرم علاقه داشتی ما حس دوست داشتنو میفهمیم هرچقدرم بد باشه ولی مطمئنن تغییر میکنه کمکش کن هانا
هانا. اما من
شوگا. میدونم بهت بد کرده اما توهم باید کمکش کنی اون بد بلایی سرش اومده
رفتن سوار ماشین شدن چ اتفاقی برای جیمین افتاده وایی اصلا من چرا نگران اونم
رفتم پیش نامجون در اتاقشو زدم رفتم داخل
نامجون. عا شماییدد خانم هانا
هانا. ایی نامجون من فقط برای جیمین سردم وگرنه برا بقیه همون ادم قبلم
نامجون خندید. چی شده اومدی اینجا
هانا. جیمین.... جیمین قبلا چ اتفاقی براش افتاده
نامجون. اون واقعا میخوای بدونی
هانا. اره
نامجون.
وقتی ک تو بچگی با جیمین دوست بودم
اون خون اشام بود منم همینطور اما اون هنوز نمیتونست ن لب ب خون بزنه و حتی قدرتشو داشته باشه
پدر جیمین اونو سرزنش میکرد ک نمیتونه از پس چیزی بر بیاد تو گوش جیمین هعی میخوند ک تو زندگی ادم فقط باید انتقام بگیره ب جیمین اموزش میداد ک چجوری. یادم بد باشه تو اون زمان پدر جیمین بزرگترین خلافکار جهان بود اون ب جز صادر کردن محموله ادم میکشت مادر جیمین ادم بود درست مثل تو جیمین وقتی داشته از پله ها پایین میومده پدرشو وقتی ک شبیه ی خون اشام اصیل وحشی شده میبینه ک داره خون تمام بدن مادرشو میخوره تنها ادماییی ک نتونن با بدی درونشون مبارزه کنن این اتفاق میوفته جیمین مادرشو جلو چشماش توسط پدرش از دست میده بعد این قضیه هیچ مهربونی تو عمارت اتفاق نمیوفته مادر جیمین تنها کسی بوده ک ب جیمین و برادرش محبت میکرده اما با کشته شدنش خون جلوی چشم جیمینو میگیره و ی ادم دیگه میشه ب همه پشت میکنه اخلاقش تغییر میکنه پدرشو زندانی میکنه انقدر شکنجش میده تا اینکه خبر میرسه پدرش فرار کرده خیلی دنبالش گشت ولی پیداش نکرد جیمین هر روز ی ادم دیگه میشه انگار ک محبت درونش از بین رفته وقتی تورو ب عمارت اورد ی حس امیدی تو بدن همه ما ایجاد شد گفتیم شاید بتونی جیمینو تغییر بدی من هر وقت جیمینو میدیدم اون حس قبلیو نداشت خشم نفرت یا انتقام اما با رفتنت این حس تموم شد هر روز بدتر شد شوگا نگران بود جیمین شبیه پدرشون بشه شوگا از بچگیشم پدرشو دوست نداشت و میترسید جیمینم مثل مادرش از دست بده برا همین نگرانش بود
رفتم پیش جیسو گفتم وسایلشو جمع کنه حتما حرفامو با جیمین شنیده رفتیم سمت در
هانا. جیسووو
پریدم بغل هم
جیسو. دلم برات تنگ میشه دیوونه
هانا. منم
شوگا. منو ببخش هانا بخاطر کارای برادرم
هانا. تو مقصر نیستی شوگا گذشته برادرت چی بوده ک انقدر بد شده
شوگا. من باید برم از نامجون بپرس
شوگا بغلم کرد تعجب کردم
شوگا. تو ب برادرم علاقه داشتی ما حس دوست داشتنو میفهمیم هرچقدرم بد باشه ولی مطمئنن تغییر میکنه کمکش کن هانا
هانا. اما من
شوگا. میدونم بهت بد کرده اما توهم باید کمکش کنی اون بد بلایی سرش اومده
رفتن سوار ماشین شدن چ اتفاقی برای جیمین افتاده وایی اصلا من چرا نگران اونم
رفتم پیش نامجون در اتاقشو زدم رفتم داخل
نامجون. عا شماییدد خانم هانا
هانا. ایی نامجون من فقط برای جیمین سردم وگرنه برا بقیه همون ادم قبلم
نامجون خندید. چی شده اومدی اینجا
هانا. جیمین.... جیمین قبلا چ اتفاقی براش افتاده
نامجون. اون واقعا میخوای بدونی
هانا. اره
نامجون.
وقتی ک تو بچگی با جیمین دوست بودم
اون خون اشام بود منم همینطور اما اون هنوز نمیتونست ن لب ب خون بزنه و حتی قدرتشو داشته باشه
پدر جیمین اونو سرزنش میکرد ک نمیتونه از پس چیزی بر بیاد تو گوش جیمین هعی میخوند ک تو زندگی ادم فقط باید انتقام بگیره ب جیمین اموزش میداد ک چجوری. یادم بد باشه تو اون زمان پدر جیمین بزرگترین خلافکار جهان بود اون ب جز صادر کردن محموله ادم میکشت مادر جیمین ادم بود درست مثل تو جیمین وقتی داشته از پله ها پایین میومده پدرشو وقتی ک شبیه ی خون اشام اصیل وحشی شده میبینه ک داره خون تمام بدن مادرشو میخوره تنها ادماییی ک نتونن با بدی درونشون مبارزه کنن این اتفاق میوفته جیمین مادرشو جلو چشماش توسط پدرش از دست میده بعد این قضیه هیچ مهربونی تو عمارت اتفاق نمیوفته مادر جیمین تنها کسی بوده ک ب جیمین و برادرش محبت میکرده اما با کشته شدنش خون جلوی چشم جیمینو میگیره و ی ادم دیگه میشه ب همه پشت میکنه اخلاقش تغییر میکنه پدرشو زندانی میکنه انقدر شکنجش میده تا اینکه خبر میرسه پدرش فرار کرده خیلی دنبالش گشت ولی پیداش نکرد جیمین هر روز ی ادم دیگه میشه انگار ک محبت درونش از بین رفته وقتی تورو ب عمارت اورد ی حس امیدی تو بدن همه ما ایجاد شد گفتیم شاید بتونی جیمینو تغییر بدی من هر وقت جیمینو میدیدم اون حس قبلیو نداشت خشم نفرت یا انتقام اما با رفتنت این حس تموم شد هر روز بدتر شد شوگا نگران بود جیمین شبیه پدرشون بشه شوگا از بچگیشم پدرشو دوست نداشت و میترسید جیمینم مثل مادرش از دست بده برا همین نگرانش بود
۴۱.۳k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.