هیچ فصلی به اندازه ی پاییز شبیه تو نیست و هیچ اتفاقی به ا
هیچ فصلی به اندازهی پاییز شبیه تو نیست و هیچ اتفاقی به اندازهی بارون تو رو یادم نمیندازه. تا حالا شده به یه بخش از خاطراتت لبخند بزنی؟ یا واسه رخ دادنش دیوونه بشی؟ برای من شده. بهترین خاطرات من از این شهر، قدم زدنم با توئه، زیر بارون. واسه همینه که تا دل آسمون میگیره، تا سنگفرش خیابون خیس میشه، خودم رو با کوهی از خاطرات تو به پیادهرو میرسونم. حالا دیگه فقط منم و تو و یه عالمه حرف نگفته. تو دستم رو محکم میگیری و من سرم رو میارم زیر گوشت و چند خط از حمید مصدق برات زمزمه میکنم:
«شیشهی پنجره را باران شست
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟»
و بعد بدون اینکه منتظر جواب تو باشم، میگم: «هیچکس»
حالا از تو و پاییز، فقط یه شهر خاطره برام مونده و بس، که من رو زنده نگه میداره. برای من زندگی توی شهری که تو زیر آسمونش نفس میکشی، بهترین جای دنیاست.
#پویا_جمشیدی
«شیشهی پنجره را باران شست
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟»
و بعد بدون اینکه منتظر جواب تو باشم، میگم: «هیچکس»
حالا از تو و پاییز، فقط یه شهر خاطره برام مونده و بس، که من رو زنده نگه میداره. برای من زندگی توی شهری که تو زیر آسمونش نفس میکشی، بهترین جای دنیاست.
#پویا_جمشیدی
۹.۵k
۰۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.