♪ وقتی فکر میکردی یه دوست عادیه♪pt40
یک هفته بعد
ویو ا.ت
ا.ت:
وااااااااای من چه بدبختم!! خب نمیشه ظهر بریم؟!
کاراگاه یوشیدا:
ایقدر غر نزن، اون موقع هم بهت گفتم هر وقت خوب شدی میریم دیگه، هفته قبل رو عین چی واظبت بودم تا بریم دنبال سرنخ هااا.
ا.ت:
*غر زدن*
رفتیم سوار ماشین شدیم، ایندفعه یوشیدا میروند. راه افتادیم...
"غروب"
ا.ت:
تو یخچال چیزی واسه خوردن نیست، بریم مغازه یکم خرید کنیم.
کاراگاه یوشیدا:
باشه، میریم فروشگاه مرکزی.
راه افتادیم رفتیم....
ویو جیمین(بلاخره)
صبح مثل همیشه از خواب بیدار شدم و یین رو صدا زدم.
جیمین:
ییییییییین!
یین:
اومدم اومدم،*وارد شدن به اتاق* صبح بخیر.
جیمین:
صبح بخیر.
اومد پیشم رو تخت نشست.
یین:
جیمین یکم بچرخ.
یکم چرخیدم، یه کمرم دست زد و گفت:
چیزی حس میکنی؟
جیمین:
حسش شبیه اینه که بهم بی حسی زدن، فقط دستتو اینور اونور میکنی همین.
یین:
خوبه، از دفعه ی پیش بهتر شدی، رفته بودیم پیش دکتر بهت یه کاغذ داد، داخل کاغذ حرکات ورزشی بود و گفت که اگه انجام بدی پیشترفت میکنی، امروز واسه جایزه میریم بیرون!
جیمین:
آخجون! مرسی یین!!
الان حدود یک ماه از اون حادثه میگذره، یین از اون موقع پیش من بود و ازم مواظبت میکرد، الان اونو به چشم یه برادر بزرگ تر میبینم، یواشکی چند بار به خواطر من ،ا.ت رو دید زد و بهم میگفت حالش چطوره. اون این مدت بهم خیلی کمک کرد و حتی الان میتونم راه برم، مدیونشم
..................................
مشخصات یین:
قد: 175
رنگ مو: بلوند
محل تولد: سوئیس
وزن: 60
رنگ چشم: قهوه ای روشن
سن: 21
یک پسر بسی جذاب💫
(خیلی درخواست کرده بودین گذاشتم)
..................................
ویو جیمین
"غروب"
جیمین:
حالا بگو کجا میریم دیگهه!
یین:
میریم فروشگاه مرکزی.
جیمین:
آخجون میریم خرید، دلم نودل میخوااااد..
یین:
باشه نودل هم میخریم.
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
یین:
این کلاه رو بزار، ممکنه یه آشنا ببینیم.
جیمین:
هوم باشه.
یین:
راستی تو مغازه نباید جیمین صدات کنم، یه اسم میزارم روت.
جیمین:
چی مثلا؟
یین:
مثلا جیکوب
جیمین:
هووم باشه...
کلاه رو گذاشتم. بلاخره رسیدیم. خیلی هیجان داشتم، کلا داخل این ماه فقط سه بار رفتیم بیرون.
یین:
معلومه خیلی خوشحالی.
جیمین:
اوهوم.
رفتیم تو.
جیمین:
من میخوام یکم مغازه رو بگردم و خرید کنم.
یین:
باشه، بیا این سبد خرید رو بگیر، مواظب باش.
از هم جدا شدیم، من همینجوری داشتم فروشگاه رو میدیدم که..
یه چیزی خیلی آشنا از کنارم رد شد، نتونستم دیگه راه برم و برگشتم پشتمو نگاه کردم، دیدم اونم وایساده ولی بر نگشته بود، کلاهم رو پایین دادم که صورتم معلوم نباشه که اونم برگشت...
ا.ت بود!
ا.ت:
ج...جیمین؟
خشکم زده بود، دلم میخواست برم محکم بغلش کنم و ببوسمش، خیلی خوشگل تر شده بود✿
که...یین:
جیکوووووب، بیا میخوایم خریدارو حساب کنیم.
برگشتم و یین اومد نزدیکم، تا ا.ت رو دید پشماش ریخت، سعی کرد عادی جلوه بده.
یین:
ب..بیا بریم ج..جیکوب.
زحمت کشیدم🥺💜
لایک؟🖤💜
ویو ا.ت
ا.ت:
وااااااااای من چه بدبختم!! خب نمیشه ظهر بریم؟!
کاراگاه یوشیدا:
ایقدر غر نزن، اون موقع هم بهت گفتم هر وقت خوب شدی میریم دیگه، هفته قبل رو عین چی واظبت بودم تا بریم دنبال سرنخ هااا.
ا.ت:
*غر زدن*
رفتیم سوار ماشین شدیم، ایندفعه یوشیدا میروند. راه افتادیم...
"غروب"
ا.ت:
تو یخچال چیزی واسه خوردن نیست، بریم مغازه یکم خرید کنیم.
کاراگاه یوشیدا:
باشه، میریم فروشگاه مرکزی.
راه افتادیم رفتیم....
ویو جیمین(بلاخره)
صبح مثل همیشه از خواب بیدار شدم و یین رو صدا زدم.
جیمین:
ییییییییین!
یین:
اومدم اومدم،*وارد شدن به اتاق* صبح بخیر.
جیمین:
صبح بخیر.
اومد پیشم رو تخت نشست.
یین:
جیمین یکم بچرخ.
یکم چرخیدم، یه کمرم دست زد و گفت:
چیزی حس میکنی؟
جیمین:
حسش شبیه اینه که بهم بی حسی زدن، فقط دستتو اینور اونور میکنی همین.
یین:
خوبه، از دفعه ی پیش بهتر شدی، رفته بودیم پیش دکتر بهت یه کاغذ داد، داخل کاغذ حرکات ورزشی بود و گفت که اگه انجام بدی پیشترفت میکنی، امروز واسه جایزه میریم بیرون!
جیمین:
آخجون! مرسی یین!!
الان حدود یک ماه از اون حادثه میگذره، یین از اون موقع پیش من بود و ازم مواظبت میکرد، الان اونو به چشم یه برادر بزرگ تر میبینم، یواشکی چند بار به خواطر من ،ا.ت رو دید زد و بهم میگفت حالش چطوره. اون این مدت بهم خیلی کمک کرد و حتی الان میتونم راه برم، مدیونشم
..................................
مشخصات یین:
قد: 175
رنگ مو: بلوند
محل تولد: سوئیس
وزن: 60
رنگ چشم: قهوه ای روشن
سن: 21
یک پسر بسی جذاب💫
(خیلی درخواست کرده بودین گذاشتم)
..................................
ویو جیمین
"غروب"
جیمین:
حالا بگو کجا میریم دیگهه!
یین:
میریم فروشگاه مرکزی.
جیمین:
آخجون میریم خرید، دلم نودل میخوااااد..
یین:
باشه نودل هم میخریم.
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
یین:
این کلاه رو بزار، ممکنه یه آشنا ببینیم.
جیمین:
هوم باشه.
یین:
راستی تو مغازه نباید جیمین صدات کنم، یه اسم میزارم روت.
جیمین:
چی مثلا؟
یین:
مثلا جیکوب
جیمین:
هووم باشه...
کلاه رو گذاشتم. بلاخره رسیدیم. خیلی هیجان داشتم، کلا داخل این ماه فقط سه بار رفتیم بیرون.
یین:
معلومه خیلی خوشحالی.
جیمین:
اوهوم.
رفتیم تو.
جیمین:
من میخوام یکم مغازه رو بگردم و خرید کنم.
یین:
باشه، بیا این سبد خرید رو بگیر، مواظب باش.
از هم جدا شدیم، من همینجوری داشتم فروشگاه رو میدیدم که..
یه چیزی خیلی آشنا از کنارم رد شد، نتونستم دیگه راه برم و برگشتم پشتمو نگاه کردم، دیدم اونم وایساده ولی بر نگشته بود، کلاهم رو پایین دادم که صورتم معلوم نباشه که اونم برگشت...
ا.ت بود!
ا.ت:
ج...جیمین؟
خشکم زده بود، دلم میخواست برم محکم بغلش کنم و ببوسمش، خیلی خوشگل تر شده بود✿
که...یین:
جیکوووووب، بیا میخوایم خریدارو حساب کنیم.
برگشتم و یین اومد نزدیکم، تا ا.ت رو دید پشماش ریخت، سعی کرد عادی جلوه بده.
یین:
ب..بیا بریم ج..جیکوب.
زحمت کشیدم🥺💜
لایک؟🖤💜
۲۹.۶k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.