راکون کچولو مو صورتی p60
من:هوم باشه
داداشی:باشه
مامان:الو؟
بابا:سلام
مامان:سلام خوبید؟ دارم میام خونه تقریبا دیگه رسیدم نمیخواید بیاید دم در خونه؟
من:چرا مامان الان میایم
مامان:اوه؟ تو هم بیدار شدی؟
داداشی:منم بیدارم ها
مامان خندید و بعد گفت که زود بیایم دم در
سریع همه باهم رفتیم دم در
به ماشین مامانو رسوند سر کوچه و رفت بعد از اینکه ماشینه رفت مامان وسایلی که گرفته بود رو برداشت و منم بدو بدو دویدیم سمتش
من:ماماننن
مامان:بیا اینجا عزیزم
سریع دویدم پیش مامانم و مامانم یه عروسک خرسی بزرگ داد بهم
مامان:بفرما اینم جایزت که این چندروز دختر خوبی بودی
من:ممنونم مامانی محکم عروسک خرسی رو بغل کردم و سرم رو تو سر عروسکیش فرو بردم
همون لحظه صدای یه ماشین گوش خراش و برخوردش بایه دیواره شنیدم
دستم یکم با یه چیز گرم خیس شد از صدای برخورد ماشین به دیوار وحشت کرده بودم و سریع سرم رو بالا آوردم
مامان.. .
من:مامان، مامانی؟ حالت خوبه؟
عروسک خرسیه توی دستمو محکم فشار دادم من میترسم مامانم حالش خوبه؟
بین دیوارو ماشین پرس شده بود و خون ریزی داشت
مامان:من خوب ام
بعد کم کم چشاش بسته شد
بابا و داداشی سریع اومدن پیشم
من:بابا ، بابا مامانی جوابمو نمیده چی شده من میترسم و یهو زدم زیر گریه
بابام با دیدن صحنه ای که برای مامانم اتفاق افتاده بود پاهاش شل شد و افتاد روی زمین
داداشم هم چشماش ترس و نگرانی که هم زمان داشت رو نشون میداد و بعد کم کم چشماش شروع به گریه کردن
داداش:مامان خو_خوبی؟
دوید سمت مامانم و شروع کرد به تکون دادن مامان
داداشی:هی مامان حالت خوبه؟ مامان بیدار شو مامان چشماتو باز کن
من نمیدونم که باید چکار کنم من.. .
وایسا تو مهد کودک بهمون یاد دادن که وقتی کسی صدمه میبینه زنگ بزنیم به اورژانس بابامو تکون دادم و سعد کردم خودمو جمعو جور کنم من باید آروم باشم
من:بابا با زنگ بزن اورژانس زود باش زود باش
بابام سریع گوشیشو از جیبش در آورد و با اورژانس تماس گرفت
همون موقع ماشینی که مامانمو پرس کرده بود از اونجا فرار کرد ولی بابام قبل از اینکه مامانم بیفته اونو گرفت
تا پنج دقیقه دیگه قرار بود اورژانس برسه اما اگه دیر تر برجسته چی به هر حال ما الان باید جلوی خون ریزی رو بگیریم خون ریزی خیلی زیاد بود عروسک خرسی رو گذاشتم روی زمین
من نباید الان گریه کنم باید سعی کنم که دنبال راه حل باشم مامانی همیشه بهم میگه که باید بجای اینکه دنبال مقصر باشم یا گریه کنم دنبال راه حل باشم
اما الان واقعا چه کاری ازم بر میاد؟من واقعا میخوام گریه کنم من من دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر گریه اما کم کم چشمام سیاهی رفت و بی هوش شدم
داداشی:باشه
مامان:الو؟
بابا:سلام
مامان:سلام خوبید؟ دارم میام خونه تقریبا دیگه رسیدم نمیخواید بیاید دم در خونه؟
من:چرا مامان الان میایم
مامان:اوه؟ تو هم بیدار شدی؟
داداشی:منم بیدارم ها
مامان خندید و بعد گفت که زود بیایم دم در
سریع همه باهم رفتیم دم در
به ماشین مامانو رسوند سر کوچه و رفت بعد از اینکه ماشینه رفت مامان وسایلی که گرفته بود رو برداشت و منم بدو بدو دویدیم سمتش
من:ماماننن
مامان:بیا اینجا عزیزم
سریع دویدم پیش مامانم و مامانم یه عروسک خرسی بزرگ داد بهم
مامان:بفرما اینم جایزت که این چندروز دختر خوبی بودی
من:ممنونم مامانی محکم عروسک خرسی رو بغل کردم و سرم رو تو سر عروسکیش فرو بردم
همون لحظه صدای یه ماشین گوش خراش و برخوردش بایه دیواره شنیدم
دستم یکم با یه چیز گرم خیس شد از صدای برخورد ماشین به دیوار وحشت کرده بودم و سریع سرم رو بالا آوردم
مامان.. .
من:مامان، مامانی؟ حالت خوبه؟
عروسک خرسیه توی دستمو محکم فشار دادم من میترسم مامانم حالش خوبه؟
بین دیوارو ماشین پرس شده بود و خون ریزی داشت
مامان:من خوب ام
بعد کم کم چشاش بسته شد
بابا و داداشی سریع اومدن پیشم
من:بابا ، بابا مامانی جوابمو نمیده چی شده من میترسم و یهو زدم زیر گریه
بابام با دیدن صحنه ای که برای مامانم اتفاق افتاده بود پاهاش شل شد و افتاد روی زمین
داداشم هم چشماش ترس و نگرانی که هم زمان داشت رو نشون میداد و بعد کم کم چشماش شروع به گریه کردن
داداش:مامان خو_خوبی؟
دوید سمت مامانم و شروع کرد به تکون دادن مامان
داداشی:هی مامان حالت خوبه؟ مامان بیدار شو مامان چشماتو باز کن
من نمیدونم که باید چکار کنم من.. .
وایسا تو مهد کودک بهمون یاد دادن که وقتی کسی صدمه میبینه زنگ بزنیم به اورژانس بابامو تکون دادم و سعد کردم خودمو جمعو جور کنم من باید آروم باشم
من:بابا با زنگ بزن اورژانس زود باش زود باش
بابام سریع گوشیشو از جیبش در آورد و با اورژانس تماس گرفت
همون موقع ماشینی که مامانمو پرس کرده بود از اونجا فرار کرد ولی بابام قبل از اینکه مامانم بیفته اونو گرفت
تا پنج دقیقه دیگه قرار بود اورژانس برسه اما اگه دیر تر برجسته چی به هر حال ما الان باید جلوی خون ریزی رو بگیریم خون ریزی خیلی زیاد بود عروسک خرسی رو گذاشتم روی زمین
من نباید الان گریه کنم باید سعی کنم که دنبال راه حل باشم مامانی همیشه بهم میگه که باید بجای اینکه دنبال مقصر باشم یا گریه کنم دنبال راه حل باشم
اما الان واقعا چه کاری ازم بر میاد؟من واقعا میخوام گریه کنم من من دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر گریه اما کم کم چشمام سیاهی رفت و بی هوش شدم
۲.۹k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.