روزگار روانی
پارت۳
ات:تهیونگ
تهیونگ:جانم
ات:من میتونم یکم ها یکم ویس.کی بخورم ؟
تهیونگ:نه
ات:باشه(ناراحت)
تهیونگ:ولی من برای خانوم قشنگم و کوچولو یه چیز دیگه دارم
ات:چی
تهیونگ:شیر موز (کیوت)
ات:اهاااا مرسی(دپرس)
تهیونگ:خواهش
شیرموز گرفتم و خوردم اخرای شب دیگه همه رفته بودن که
لیا:ای وایییی
تهیونگ:چی شده
لیا:یه کار فوری دارم سئول نمیتونم برگردم
تهیونگ:خوب
لیا:میشه اینجا بمونم
تهیونگ:از ات بپرس
لیا:باشه
لیا:ات جون میتونم بمون
نمیتونستم بگم نه زشت بود
ات:باشه عزیزم
لیا:مرسی
لیا وایستاد ولی اصلا خوشم نیومد و ناراحت بودم
همه رفته بودن فقط لیا مونده بود
ات:خوب لیا جون تو میتونی تو اتاق مهمون بالا باشی
لیا:باشه (رفت)
تهیونگ:ات عزیزم خیلی خسته شدی بیا بریم بخوابیم
ات:باشه
تهیونگ دستم گرفت و برد بالا رفتم دوش گرفتم و خوابیدم نصف شد بیدار شدم صدا میومد از بیرون
ویو تهیونگ
با ات خوابیده بودم که با سروصدا بیدار شدم رفتم بیرون که دیدم لیا با یه لباس باز توی آشپز خونس
تهیونگ:لیا ؟
لیا:نهیونگ تهیونگ دزد دزد اومده
تهیونگ:چی میگی لیا اینجا کلی نگهبان داره
لیا:چرا خودم دیدم
تهیونگ :بزار نگاه کنم
رفتم نگاه کردم که دیدم گربه ات اومده توی خونه گربه اومد بیرون که یهو
لیا:جیغغغ(خودشو انداخت بغل تهیونگ)
تهیونگ:چیزی نیست
نمیخواستم بغلش کنم میخواستم از خودم جداش کنم که بلههه خانوممون اومد و حسودی
ات:تهیونگ ؟
تهیونگ :اهم جانم عزیزم(لیا رو جدا کرد و رفت پیش ات)
ات:چه خبر (شاکی عصبی)
تهیونگ:هیچی فقط گربت اومد تو لیا فکر کرد دزد همین
ات:اهاااا بیا بریم
ویو ات
رفتم تو آشپزخونه که دیدم لیا با یه لباس باز تهیونگ بغل کرده حسودی هه به چیز بیشتر ولی نمیخواستم بفهمن گوشه یغه تهیونگ گرفتم و بردم تو اتاق
ات: لیا ترسید (ادای تهیونگ در میاره)
تهیونگ:نکنه خانوم کیم حسودی میکنن
ات:نخیر
تیهونگ:چراا
ات:نخیر(یک کوچولو داد)
تهیونگ :باشه باشه خانوم حسود
ات:ای بابا بیا بخواب
داشت میخوابید که
ات:آقای کیم تهیونگ دیگه اگه بمبم کنارت ترکید بلند نمیشی بری ببینی چه خبره بگم
تهیونگ:باشه خانومم (منفجر میشه از خنده ولی جمعش میکنه)
فلش فروارد دو هفته
ویو ات
....
ات:تهیونگ
تهیونگ:جانم
ات:من میتونم یکم ها یکم ویس.کی بخورم ؟
تهیونگ:نه
ات:باشه(ناراحت)
تهیونگ:ولی من برای خانوم قشنگم و کوچولو یه چیز دیگه دارم
ات:چی
تهیونگ:شیر موز (کیوت)
ات:اهاااا مرسی(دپرس)
تهیونگ:خواهش
شیرموز گرفتم و خوردم اخرای شب دیگه همه رفته بودن که
لیا:ای وایییی
تهیونگ:چی شده
لیا:یه کار فوری دارم سئول نمیتونم برگردم
تهیونگ:خوب
لیا:میشه اینجا بمونم
تهیونگ:از ات بپرس
لیا:باشه
لیا:ات جون میتونم بمون
نمیتونستم بگم نه زشت بود
ات:باشه عزیزم
لیا:مرسی
لیا وایستاد ولی اصلا خوشم نیومد و ناراحت بودم
همه رفته بودن فقط لیا مونده بود
ات:خوب لیا جون تو میتونی تو اتاق مهمون بالا باشی
لیا:باشه (رفت)
تهیونگ:ات عزیزم خیلی خسته شدی بیا بریم بخوابیم
ات:باشه
تهیونگ دستم گرفت و برد بالا رفتم دوش گرفتم و خوابیدم نصف شد بیدار شدم صدا میومد از بیرون
ویو تهیونگ
با ات خوابیده بودم که با سروصدا بیدار شدم رفتم بیرون که دیدم لیا با یه لباس باز توی آشپز خونس
تهیونگ:لیا ؟
لیا:نهیونگ تهیونگ دزد دزد اومده
تهیونگ:چی میگی لیا اینجا کلی نگهبان داره
لیا:چرا خودم دیدم
تهیونگ :بزار نگاه کنم
رفتم نگاه کردم که دیدم گربه ات اومده توی خونه گربه اومد بیرون که یهو
لیا:جیغغغ(خودشو انداخت بغل تهیونگ)
تهیونگ:چیزی نیست
نمیخواستم بغلش کنم میخواستم از خودم جداش کنم که بلههه خانوممون اومد و حسودی
ات:تهیونگ ؟
تهیونگ :اهم جانم عزیزم(لیا رو جدا کرد و رفت پیش ات)
ات:چه خبر (شاکی عصبی)
تهیونگ:هیچی فقط گربت اومد تو لیا فکر کرد دزد همین
ات:اهاااا بیا بریم
ویو ات
رفتم تو آشپزخونه که دیدم لیا با یه لباس باز تهیونگ بغل کرده حسودی هه به چیز بیشتر ولی نمیخواستم بفهمن گوشه یغه تهیونگ گرفتم و بردم تو اتاق
ات: لیا ترسید (ادای تهیونگ در میاره)
تهیونگ:نکنه خانوم کیم حسودی میکنن
ات:نخیر
تیهونگ:چراا
ات:نخیر(یک کوچولو داد)
تهیونگ :باشه باشه خانوم حسود
ات:ای بابا بیا بخواب
داشت میخوابید که
ات:آقای کیم تهیونگ دیگه اگه بمبم کنارت ترکید بلند نمیشی بری ببینی چه خبره بگم
تهیونگ:باشه خانومم (منفجر میشه از خنده ولی جمعش میکنه)
فلش فروارد دو هفته
ویو ات
....
۵.۵k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.