Part7
part7
(ویو ا/ت )
رسیدم خونه ی یونا زنگ در رو زدم که یونا اومد در رو واز کرد تعجب کرده بود
یونا: اتتت چیی شدهه( تعجب )
ات :میشه بیام تو برات توضیح بدم( بغض)
یونا: البته که میشه بیا تو
یونا: خب بگو ببینم چی شده
ات: اون تهیونگه بود که بت دربارش گفته بودن
یونا: اره
ات :اونا امروز اومدن خونمون بعد بهمون گفتن که بریم با تو اتاق حرف بزنیم بعد که اومدیم پایین گفتن باید باهم ازدواج کنیم
یونا :چییییییییی
ات بغض میترکه و شروع میکنه به گریه کردن
یونا :سریع بغلش کردم گفتم قربونت برم گریه نکن اشکالی نداره
ات :ولییی من هقق دوسش ندارم هققق اون منو اذیت میکرد( گریه)
یونا :خب اون تو رو دوست داره
ات نمیدونم هقق ولی وقتی گفتن باید هقق باهم ازدواج کنیم یه خوشحالی تو چشاش دیده میشد هقق ولی زیاد نشون نمیداد
یونا :فک کنم دوست داره
ات: چییییی نمخوااااااام
یونا :خب چرا بهش وقت نمیدی شاید تو هم دوستش داشته باشی
(ویو ا/ت )
رسیدم خونه ی یونا زنگ در رو زدم که یونا اومد در رو واز کرد تعجب کرده بود
یونا: اتتت چیی شدهه( تعجب )
ات :میشه بیام تو برات توضیح بدم( بغض)
یونا: البته که میشه بیا تو
یونا: خب بگو ببینم چی شده
ات: اون تهیونگه بود که بت دربارش گفته بودن
یونا: اره
ات :اونا امروز اومدن خونمون بعد بهمون گفتن که بریم با تو اتاق حرف بزنیم بعد که اومدیم پایین گفتن باید باهم ازدواج کنیم
یونا :چییییییییی
ات بغض میترکه و شروع میکنه به گریه کردن
یونا :سریع بغلش کردم گفتم قربونت برم گریه نکن اشکالی نداره
ات :ولییی من هقق دوسش ندارم هققق اون منو اذیت میکرد( گریه)
یونا :خب اون تو رو دوست داره
ات نمیدونم هقق ولی وقتی گفتن باید هقق باهم ازدواج کنیم یه خوشحالی تو چشاش دیده میشد هقق ولی زیاد نشون نمیداد
یونا :فک کنم دوست داره
ات: چییییی نمخوااااااام
یونا :خب چرا بهش وقت نمیدی شاید تو هم دوستش داشته باشی
۲۰.۹k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.