⁹✨️𝐓𝐡𝐞 𝐛𝐫𝐢𝐠𝐡𝐭𝐞𝐬𝐭 𝐬𝐭𝐚𝐫✨️
_هدفت از این کار چیه؟
+امید!میخوام امیدوار بشی!
_که چی بشه!من همین الانم خوشحالم
+این یه توهمه!تو فقط داری درجا میزنی!داره سی سالت میشه اما هیچ دستاوردی تو زندگیت نداری!بچه داری؟حرفه ای داری؟ورزشکاری؟عاشقی؟تو فقط یه شغل بخورنمیر و یه بدنِ داغون داری که به زودی از پا درمیاد!تو حتی از خودت یه خونه هم نداری!
امید تنها چیزیه که میتونه نجاتت بده!
_تهیونگ آروم به دفتر برمیگشت و ا.ت بدوبدو رفت سمت کافه تهیونگ واقعاً از این دختر خوشش میومد رفت سمت اتاقش رفت در اتاق رو باز کرد که با دیدن کوک روی صندلی عملاً کُپ کرد
تهیونگ:کوک!اینجا چیکار میکنی؟
جونگکوک:سه دقیقه از وقت نهار مونده اومدم ببینم چکار کردی
تهیونگ:جئون میدونی یه واژه ای هست به اسم به تو چه فکر کنم باهاش آشنا نیستی
جونگکوک:ها ها خندیدم!زود باش تهیونگ
تهیونگ:خب باهاش رفتم رستوران
جونگکوک:توروخدا؟باید یه دایون بگم*گوشیش رو برمیداره
تهیونگ:هی هنوز جدی نیست!در ضمن اون دختر آقای جانگه
جونگکوک:به به!هیونگ نرفتی تو رابطه نرفتی تو رابطه دست آخر چه چیزی تورکردی
تهیونگ:ممنون جئون برو سر کارت و دیگه انقد حرف نزن
جونگکوک:پس من به دایون میگم دیگه
تهیونگ:هر غلطی دلت میخواد بکن!
جونگکوک:عصر میری خونه؟
تهیونگ:نمیدونم کوک!
جونگکوک:اگه نرفتی بیا خونه ما فعلاً
تهیونگ:خدافظ*خنده
عصر اونروز حتی از صبح هم شلوغ تر بود اما تهیونگ یه عالمه انرژی داشت و حتی بعد از ساعت تعطیلی هم احساس خستگی نمیکرد درحالی که یونیفرم شرکت رو با ژاکت خودش عوض میکرد صدای زنگ موبایلش به گوش رسید فوری لباسش رو پوشید گوشی رو برداشت اوه خدایا یادش رفته بود شماره ا.ت رو save کنه
تهیونگ:سلام
ا.ت:سلام تهیونگی!چطوری؟
تهیونگ:ممنون تو خوبی؟
ا.ت:عالیم!کارت تموم شد؟
تهیونگ:آره همین الان داشتم میرفتم
ا.ت:وای منم همینطور خب میگم که...تو امروز غروب بیکاری؟
تهیونگ:آره کار خاصی ندارم!
ا.ت:عالیه!میتونیم بریم بیرون!
تهیونگ:خب*خنده*آره میتونیم بریم!
ا.ت:بیا جلو ورودی!منتظرتم!
تهیونگ:الان میام
_به هیچ وجه دلش نمیخواست اعتراف کنه اما اونم دوست داشت ا.ت رو ببینه با انرژیی که نمیدونست از کجا اومده به سمت ورودی رفت چشمی گردوند و دنبال ا.ت گشت که دستی رو شونه ش خورد
تهیونگ:وای
ا.ت:ببخشید...یه کاری پیش اومد مجبور شدم برم داخل دوباره بیام
تهیونگ:نه عیب نداره...خب کجا بریم
ا.ت:نمیدونم...هوا خیلی خوبه..بریم پیاده روی؟
تهیونگ:آره حتما*دستشو میاره جلو
ا.ت:خب...*دستشو میگیره
تهیونگ:باباتو چجوری پیچوندی؟
ا.ت:چرا باید بپیچونم؟من با دوستای دانشگاهم رفتم بیرون.مگه نه؟*چشمک
تهیونگ:بله بله درسته
+امید!میخوام امیدوار بشی!
_که چی بشه!من همین الانم خوشحالم
+این یه توهمه!تو فقط داری درجا میزنی!داره سی سالت میشه اما هیچ دستاوردی تو زندگیت نداری!بچه داری؟حرفه ای داری؟ورزشکاری؟عاشقی؟تو فقط یه شغل بخورنمیر و یه بدنِ داغون داری که به زودی از پا درمیاد!تو حتی از خودت یه خونه هم نداری!
امید تنها چیزیه که میتونه نجاتت بده!
_تهیونگ آروم به دفتر برمیگشت و ا.ت بدوبدو رفت سمت کافه تهیونگ واقعاً از این دختر خوشش میومد رفت سمت اتاقش رفت در اتاق رو باز کرد که با دیدن کوک روی صندلی عملاً کُپ کرد
تهیونگ:کوک!اینجا چیکار میکنی؟
جونگکوک:سه دقیقه از وقت نهار مونده اومدم ببینم چکار کردی
تهیونگ:جئون میدونی یه واژه ای هست به اسم به تو چه فکر کنم باهاش آشنا نیستی
جونگکوک:ها ها خندیدم!زود باش تهیونگ
تهیونگ:خب باهاش رفتم رستوران
جونگکوک:توروخدا؟باید یه دایون بگم*گوشیش رو برمیداره
تهیونگ:هی هنوز جدی نیست!در ضمن اون دختر آقای جانگه
جونگکوک:به به!هیونگ نرفتی تو رابطه نرفتی تو رابطه دست آخر چه چیزی تورکردی
تهیونگ:ممنون جئون برو سر کارت و دیگه انقد حرف نزن
جونگکوک:پس من به دایون میگم دیگه
تهیونگ:هر غلطی دلت میخواد بکن!
جونگکوک:عصر میری خونه؟
تهیونگ:نمیدونم کوک!
جونگکوک:اگه نرفتی بیا خونه ما فعلاً
تهیونگ:خدافظ*خنده
عصر اونروز حتی از صبح هم شلوغ تر بود اما تهیونگ یه عالمه انرژی داشت و حتی بعد از ساعت تعطیلی هم احساس خستگی نمیکرد درحالی که یونیفرم شرکت رو با ژاکت خودش عوض میکرد صدای زنگ موبایلش به گوش رسید فوری لباسش رو پوشید گوشی رو برداشت اوه خدایا یادش رفته بود شماره ا.ت رو save کنه
تهیونگ:سلام
ا.ت:سلام تهیونگی!چطوری؟
تهیونگ:ممنون تو خوبی؟
ا.ت:عالیم!کارت تموم شد؟
تهیونگ:آره همین الان داشتم میرفتم
ا.ت:وای منم همینطور خب میگم که...تو امروز غروب بیکاری؟
تهیونگ:آره کار خاصی ندارم!
ا.ت:عالیه!میتونیم بریم بیرون!
تهیونگ:خب*خنده*آره میتونیم بریم!
ا.ت:بیا جلو ورودی!منتظرتم!
تهیونگ:الان میام
_به هیچ وجه دلش نمیخواست اعتراف کنه اما اونم دوست داشت ا.ت رو ببینه با انرژیی که نمیدونست از کجا اومده به سمت ورودی رفت چشمی گردوند و دنبال ا.ت گشت که دستی رو شونه ش خورد
تهیونگ:وای
ا.ت:ببخشید...یه کاری پیش اومد مجبور شدم برم داخل دوباره بیام
تهیونگ:نه عیب نداره...خب کجا بریم
ا.ت:نمیدونم...هوا خیلی خوبه..بریم پیاده روی؟
تهیونگ:آره حتما*دستشو میاره جلو
ا.ت:خب...*دستشو میگیره
تهیونگ:باباتو چجوری پیچوندی؟
ا.ت:چرا باید بپیچونم؟من با دوستای دانشگاهم رفتم بیرون.مگه نه؟*چشمک
تهیونگ:بله بله درسته
۱.۷k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.