do you know m.r?/part:۶
do you know m.r?/part:۶
کم کم جین شروع کرد به در آوردن شلوارش و منم شلوار و لباس زیرم رو در آوردم و کامل لخت شدیم و جین منو بغل کرد و چسبوند به دیوار و دی/کش رو واردم کرد و بعد از یه شب پر ماجرا و قشنگ از خواب بیدار شدم...چشام رو مالیدم و از تخت بلند شدم و لباسام رو پوشیدم و آروم جین رو بیدار کردم که لباساش رو بپوشه...با هزااار بدبختی جین هم از خواب بیدار شد و لباساش رو پوشید و آروم آروم در اتاق رو باز کردیم و میخواستیم از کارمندا فرار کنیم...فکر میکردیم حدود نصف راه رو گذرونده باشیم و میخواستیم از کنار میز ناهار خوری رد شیم که یکی از کارمندا شروع کرد به سوال و جواب کردن ما و ماهم دروغ بافتیم و تحویل دادیم...بعد از اینکه تقریبا باور کردن سوپ خماری رو خوردیم ولی من خیلی دلم درد میکرد بخاطر همین فورا بعدش روی کاناپه دراز کشیدم و همه ی دخترا خونه موندیم ولی پسرا برای خرید بیرون رفتن
ات ویو:کل روز رو با خوش گذروندن تموم کردیم و شب رو همه مثل شب اولمون خوابیدیم و استراحت کردیم و فردا صبحش باید وسایلامونو جمع میکردیم و راه میفتادیم که به شرکت بریم و بعد از کار کردن تو شرکت یک روز کامل مرخصی داریم تا استراحت کنیم ولی خب یه کار فوری پیش اومده و حتما باید به شرکت بریم...خلاصه همه ی این اتفاقات افتاد و ما به شرکت رفتیم و کل روز رو کار کردیم تا وقتی که ساعت کاری تموم شد و همه داشتن وسایلاشون رو جمع میکردن...منم میخواستم بلند شم که وسایلامو جمع کنم ولی دلم خیلی درد میکرد و روی صندلیم بازم نشستم و شروع کردم به تند تند ماساژ دادن دلم که یکی از کارمندا متوجه شد و دلم رو ماساژ داد و برام قرص آورد و کمکم کرد که وسایلامو جمع کنم و به خونه برسم...وقتی رسیدم خونه مامانم ازم حسابی سوال جواب میکرد و خب نتونستم خودم رو نگه دارم و همه ی ماجرا رو بهش توضیح دادم ولی مامانم زیاد بهم سخت نگرفت و به من گفت که روی تختم دراز بکشم تا وقتی برام یه دمنوش بیاره و همراهش یه کیسه ی آب گرم آورد و روی شکمم گذاشت و موهای سرم رو ماساژ میداد...خوابم برد وقتی بیدار شدم مامانم داشت برام غذا هارو روی میز کنار تختم میزاشت و منم آروم روی تختم نشستم و مامانم خودش بهم آروم آروم غذا داد که بخورم...بعد از چند ساعت استراحت و صحبت کردن با مامانم گوشیم زنگ خورد...گوشیم رو برداشتم و جواب دادم
کم کم جین شروع کرد به در آوردن شلوارش و منم شلوار و لباس زیرم رو در آوردم و کامل لخت شدیم و جین منو بغل کرد و چسبوند به دیوار و دی/کش رو واردم کرد و بعد از یه شب پر ماجرا و قشنگ از خواب بیدار شدم...چشام رو مالیدم و از تخت بلند شدم و لباسام رو پوشیدم و آروم جین رو بیدار کردم که لباساش رو بپوشه...با هزااار بدبختی جین هم از خواب بیدار شد و لباساش رو پوشید و آروم آروم در اتاق رو باز کردیم و میخواستیم از کارمندا فرار کنیم...فکر میکردیم حدود نصف راه رو گذرونده باشیم و میخواستیم از کنار میز ناهار خوری رد شیم که یکی از کارمندا شروع کرد به سوال و جواب کردن ما و ماهم دروغ بافتیم و تحویل دادیم...بعد از اینکه تقریبا باور کردن سوپ خماری رو خوردیم ولی من خیلی دلم درد میکرد بخاطر همین فورا بعدش روی کاناپه دراز کشیدم و همه ی دخترا خونه موندیم ولی پسرا برای خرید بیرون رفتن
ات ویو:کل روز رو با خوش گذروندن تموم کردیم و شب رو همه مثل شب اولمون خوابیدیم و استراحت کردیم و فردا صبحش باید وسایلامونو جمع میکردیم و راه میفتادیم که به شرکت بریم و بعد از کار کردن تو شرکت یک روز کامل مرخصی داریم تا استراحت کنیم ولی خب یه کار فوری پیش اومده و حتما باید به شرکت بریم...خلاصه همه ی این اتفاقات افتاد و ما به شرکت رفتیم و کل روز رو کار کردیم تا وقتی که ساعت کاری تموم شد و همه داشتن وسایلاشون رو جمع میکردن...منم میخواستم بلند شم که وسایلامو جمع کنم ولی دلم خیلی درد میکرد و روی صندلیم بازم نشستم و شروع کردم به تند تند ماساژ دادن دلم که یکی از کارمندا متوجه شد و دلم رو ماساژ داد و برام قرص آورد و کمکم کرد که وسایلامو جمع کنم و به خونه برسم...وقتی رسیدم خونه مامانم ازم حسابی سوال جواب میکرد و خب نتونستم خودم رو نگه دارم و همه ی ماجرا رو بهش توضیح دادم ولی مامانم زیاد بهم سخت نگرفت و به من گفت که روی تختم دراز بکشم تا وقتی برام یه دمنوش بیاره و همراهش یه کیسه ی آب گرم آورد و روی شکمم گذاشت و موهای سرم رو ماساژ میداد...خوابم برد وقتی بیدار شدم مامانم داشت برام غذا هارو روی میز کنار تختم میزاشت و منم آروم روی تختم نشستم و مامانم خودش بهم آروم آروم غذا داد که بخورم...بعد از چند ساعت استراحت و صحبت کردن با مامانم گوشیم زنگ خورد...گوشیم رو برداشتم و جواب دادم
۱.۹k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.