Mafia band JK 21

Parttwentyone 21
فیک جونگ کوک...

ی چیز دیگه هم مشخص شد... مادر لنی میخواست لنی عشقشو ب جونگکوک و خدمتکارش بسپره، ولی نه... اون هدفش و انتخواب میکنه، بعد هم بدستش میاره...
ولی هیچکدوم ازینها چیزی نبود ک باید میدونستین... تنها چیزی ک نیازه بدونین الانه...
با بیشترین زورشون همدیگه و بغل کردن و همو میبوسیدن... هرلحظه امکان داشت تو همون حالت بمیرن، ولی چی بهتر از مردن در حین بوسه؟... دستهای لرزونشون و بهم دیگه رسوندن... جوری همو گرفتن ک انگار قراره همون لحظه بمیرن...
_من دیوانه وار عاشقتم، جئون لنی... من حاظرم همینجا خودمو فدات کنم... ولی تو چی؟ تو میتونی احساساتمو درک کنی...
همونطور ک با بیشترین قدرتش معشوقشو بغل کرده بود و برای ارامش بیشتر چشمهاشو بسته بود، جمله های قشنگی زمزمه کرد...
+چشماتو ببند... تو هم میبینیش؟ من حتی تو تاریک ترین حالت زندگیمم درحال بوسیدنتم...
لحظه ای از هم جدا شدن و بهم دیگه خیره شدن...
_من، جئون جونگکوک، قسم میخورم تا اخرین نفسی ک دارم برای تو باشم...
+من جئون لنی، قسم میخورم تا اخرین ضربان قلبم برای تو باشم...!!

عشق عجیبه... اسم هر احساسی و عشق نزارین...
عشق مقدسه!!