عشق دردناک پارت 10
کلافه و خواب الود گفتم
ا.ت: چی میخوای ؟!
عصبی با تنفر تو چشماش همینطور که بهم زل زده بود گفت
جونگکوک: اخرین بارت باشه بدون اجازه بیرون میری فهمیدی
روی تخت نشستم و گفتم
ا.ت:از اونجایی که میدونم برات مهم نیست پس چرا این حرف ها رو میزنی
نیشخندی زد وگفت
جونگکوک:البته که مهم نیست فقط نمیخوام به خاطر هر*زه ای مثل تو ابروم بره میدونی که ادم سر شناسیم
چون میتر سیدم عصبی بشه فقط کلافه و یکم عصبی صدامو بالا بردم
ا.ت:اگه اینقدر ادم مهمی هستی و فکر ابروتی پس چرا همیشه با سوریون بیرون میری اول خودتو اسلاح کن بعد بیا به من بگو ومن هر*زه نیستم جناب جئون جونگکوک
اول عصبی صداشو بالا برد و بعد با پوزخند گفت
جونگکوک: دهنت رو ببند بودن تو با من باعث ابرو ریزیه نه سوریون و .....خدا میدونه هر روز بی خبر کجا بیرون میری و با چند تا مر*د می خوا*بی فکر میکنی من باورت میکنم
دیگه داشت گریم میگرفت با بغض گفتم
ا.ت:خواهش میکنم جونگکوک من.....
حرفم رو قطع کرد و با غیض و بعد با تهدید گفت
جونگکوک: دهنت رو ببند نمیخوام دیگه این ابراز عشق احمقانه ات رو بشنوم قسم میخورم به حرف دیگه در مورد این بگی می کش*مت انگار باز دلت کت*ک میخواد دیشب بست نبود
با گریه گفتم
ا.ت:خواهش میکنم بهم گوش بده جونگکوک من واقعا تورو دوست دارم من.....
اما حرفم با خیز بر داشتن به سمتم نیمه موند
عصبی یکی خوابوند تو دهنم و غرید
جونگکوک: ساکت باش هر*زه پا*پتی
مزه خو*ن رو تو دهنم حس کردم نتو نستم حرفی بزنم
بی رحمانه ادامه داد
جونگکوک: تو یه ادم زشت و به درد نخوری ازت چندشم میشه
صدای شکستن قلبم رو شنیدم اما اون بی رحمانه بهم خندید و با تنفرنگاهم کرد و محکم زد تو سرم و گفت
جونگکوک:فکر کردی من عاشق تو میشم من عاشق خواهر هر*زه ت بودم که فرار کرد اما تو باید تقاص کار اون رو پس بدی همونطور که قبلاً گفتم ٫٫ به جهنمت خوش اومدی! ٫٫ الان تو جهنمتی
با انگشت سرمو به عقب هل داد و با تنفر تو چشماش بهم خیره شد و گفت
جونگکوک:الانم چشمای لع*نتیت رو ببند و بخواب امیدوارم وقتی چشماتو میبندی دیگه باز نکنی بلای جونم
و بعد مثل یه باد از جلوم رفت و بعد محکم درو بست طوری که نه تنها بخواد درو بشکنه بلکه اتاقم رو سرم اوار کنه چرا این کارو میکنی جونگکوک قسم میخورم خیلی دوستت دارم این دفعه هم خیلی بد دلم رو شکستی....
و مطمئنم باز تا صبح نمیتونم بخوابم چون سردردم دوباره به خاطر اون ضربه محکمش به سرم درد گرفت نمیدون چرا این چند ماه هر دفعه سرم به شدت درد میگیره و خواب رو ازم میگیره اگه وقت کردم باید به یه دکتر سر بزنم با گریه از میز کنار تختم باز قر*ص رو بیرون اوردم و خوردم اما امان از این سردرد بی موقع اه جونگکوک تنها چیزی که ازت بهم میرسه درده انگار باز تا صبح خواب ندارم چون با این سردر که دارم قر*ص اثری نداره
ا.ت: چی میخوای ؟!
عصبی با تنفر تو چشماش همینطور که بهم زل زده بود گفت
جونگکوک: اخرین بارت باشه بدون اجازه بیرون میری فهمیدی
روی تخت نشستم و گفتم
ا.ت:از اونجایی که میدونم برات مهم نیست پس چرا این حرف ها رو میزنی
نیشخندی زد وگفت
جونگکوک:البته که مهم نیست فقط نمیخوام به خاطر هر*زه ای مثل تو ابروم بره میدونی که ادم سر شناسیم
چون میتر سیدم عصبی بشه فقط کلافه و یکم عصبی صدامو بالا بردم
ا.ت:اگه اینقدر ادم مهمی هستی و فکر ابروتی پس چرا همیشه با سوریون بیرون میری اول خودتو اسلاح کن بعد بیا به من بگو ومن هر*زه نیستم جناب جئون جونگکوک
اول عصبی صداشو بالا برد و بعد با پوزخند گفت
جونگکوک: دهنت رو ببند بودن تو با من باعث ابرو ریزیه نه سوریون و .....خدا میدونه هر روز بی خبر کجا بیرون میری و با چند تا مر*د می خوا*بی فکر میکنی من باورت میکنم
دیگه داشت گریم میگرفت با بغض گفتم
ا.ت:خواهش میکنم جونگکوک من.....
حرفم رو قطع کرد و با غیض و بعد با تهدید گفت
جونگکوک: دهنت رو ببند نمیخوام دیگه این ابراز عشق احمقانه ات رو بشنوم قسم میخورم به حرف دیگه در مورد این بگی می کش*مت انگار باز دلت کت*ک میخواد دیشب بست نبود
با گریه گفتم
ا.ت:خواهش میکنم بهم گوش بده جونگکوک من واقعا تورو دوست دارم من.....
اما حرفم با خیز بر داشتن به سمتم نیمه موند
عصبی یکی خوابوند تو دهنم و غرید
جونگکوک: ساکت باش هر*زه پا*پتی
مزه خو*ن رو تو دهنم حس کردم نتو نستم حرفی بزنم
بی رحمانه ادامه داد
جونگکوک: تو یه ادم زشت و به درد نخوری ازت چندشم میشه
صدای شکستن قلبم رو شنیدم اما اون بی رحمانه بهم خندید و با تنفرنگاهم کرد و محکم زد تو سرم و گفت
جونگکوک:فکر کردی من عاشق تو میشم من عاشق خواهر هر*زه ت بودم که فرار کرد اما تو باید تقاص کار اون رو پس بدی همونطور که قبلاً گفتم ٫٫ به جهنمت خوش اومدی! ٫٫ الان تو جهنمتی
با انگشت سرمو به عقب هل داد و با تنفر تو چشماش بهم خیره شد و گفت
جونگکوک:الانم چشمای لع*نتیت رو ببند و بخواب امیدوارم وقتی چشماتو میبندی دیگه باز نکنی بلای جونم
و بعد مثل یه باد از جلوم رفت و بعد محکم درو بست طوری که نه تنها بخواد درو بشکنه بلکه اتاقم رو سرم اوار کنه چرا این کارو میکنی جونگکوک قسم میخورم خیلی دوستت دارم این دفعه هم خیلی بد دلم رو شکستی....
و مطمئنم باز تا صبح نمیتونم بخوابم چون سردردم دوباره به خاطر اون ضربه محکمش به سرم درد گرفت نمیدون چرا این چند ماه هر دفعه سرم به شدت درد میگیره و خواب رو ازم میگیره اگه وقت کردم باید به یه دکتر سر بزنم با گریه از میز کنار تختم باز قر*ص رو بیرون اوردم و خوردم اما امان از این سردرد بی موقع اه جونگکوک تنها چیزی که ازت بهم میرسه درده انگار باز تا صبح خواب ندارم چون با این سردر که دارم قر*ص اثری نداره
۲۹.۸k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.