پارت قبلی که پاک شده بود.. این پارت پارت قبلی فکر کنم
حالا بقیشو دیگه نمیدونم به من ربطی نداره😭
-باشه قول.
مرد آهی کشید و به پایین نگاه کرد، صحنه ی خیلی کیوتی بود که ی پسر ریزه میزه و قد کوتاه از پایین با موهای فر بهت دستور بده، دروغ چرا تهیونگ فکر میکرد الان خیلی ترسناک شده درصورتی که حقیقت این بود که جونگکوک فقط یه پشمک بلوند میدید!
واقعا چیز بامزه ای بود، چشکلی میخواست نه بگه؟
+قول چی؟ درست بگو!
-قول میدم که بخوابم و از قرص خواب هم استفاده نکنم.
+آفرین! حالا شد.
-شب بخیر.
+خوب بخوا- بوس قبل خوابم چیشد؟
-ها؟ این دیگه چه سمیه؟
مرد ابرویی بالا انداخت و پسر پشت سرشو خاروند.
+قبل خواب نمیخوای بوسم کنی؟
-هوم؟ باشه باشه.. ولی پرو نشو!
مرد بوسه ی آرومی روی پیشونی تهیونگ گذاشت.
-خوب شد؟
+حالا دیگه واقعا شب بخیر!
و پسر توی یک نگاه غیب شد!...
به سمت گوشیش هجوم برد. هیجان و ذوقش رو نمیتونست تنهایی تحمل کنه پس باید با یکی حرف میزد! سریع کانتکت جیمین رو کلیک کرد.
"بیداری؟" و منتظر جوابی موند.
بعد یک ساعت که همه چی رو واسه ی پسر بزرگتر تعریف کرده بود، پتوی روش رو توی دست هاش گرفت و کمی فشار داد.
"باورم نمیشه واقعا اتفاق افتاد خرشانس!"
پسر به پیام دوستش خندید و جواب داد.
"جیم، من نمیتونم بخوابم.. خیلی ذوق دارم.. میرم یکم راه برم شايد تونستم بخوابم." و بعد گوشیش رو خاموش کرد و توی جیبش گذاشت و به سمت بیرون راه افتاد.
نسیم گرمی به صورتش برخورد کرد. هوا تاریکِ تاریک شده بود، درحدی که جلوش رو به زور میدید.
روی تابی که توی حیاط بود نشست و کمی خودش رو تاب داد.
+هوم.. اه نه اینطوری نمیشه، تا اون شوپرمارکته میرم بر میگردم، راه برم خوابم میبره.. ووییی دوسم داره!
با یادآوری اتفاقات امشب، دوباره ذوق زده شد و لبخندی به افکارش زد. شروع به راه رفتن کرد.
+خسته نباشی.
تهیونگ به یکی از بادیگارد های جلوی در لبخندی زد و بادیگارد فقط سری تکون داد.
؟: خانم، همین الان....
-باشه قول.
مرد آهی کشید و به پایین نگاه کرد، صحنه ی خیلی کیوتی بود که ی پسر ریزه میزه و قد کوتاه از پایین با موهای فر بهت دستور بده، دروغ چرا تهیونگ فکر میکرد الان خیلی ترسناک شده درصورتی که حقیقت این بود که جونگکوک فقط یه پشمک بلوند میدید!
واقعا چیز بامزه ای بود، چشکلی میخواست نه بگه؟
+قول چی؟ درست بگو!
-قول میدم که بخوابم و از قرص خواب هم استفاده نکنم.
+آفرین! حالا شد.
-شب بخیر.
+خوب بخوا- بوس قبل خوابم چیشد؟
-ها؟ این دیگه چه سمیه؟
مرد ابرویی بالا انداخت و پسر پشت سرشو خاروند.
+قبل خواب نمیخوای بوسم کنی؟
-هوم؟ باشه باشه.. ولی پرو نشو!
مرد بوسه ی آرومی روی پیشونی تهیونگ گذاشت.
-خوب شد؟
+حالا دیگه واقعا شب بخیر!
و پسر توی یک نگاه غیب شد!...
به سمت گوشیش هجوم برد. هیجان و ذوقش رو نمیتونست تنهایی تحمل کنه پس باید با یکی حرف میزد! سریع کانتکت جیمین رو کلیک کرد.
"بیداری؟" و منتظر جوابی موند.
بعد یک ساعت که همه چی رو واسه ی پسر بزرگتر تعریف کرده بود، پتوی روش رو توی دست هاش گرفت و کمی فشار داد.
"باورم نمیشه واقعا اتفاق افتاد خرشانس!"
پسر به پیام دوستش خندید و جواب داد.
"جیم، من نمیتونم بخوابم.. خیلی ذوق دارم.. میرم یکم راه برم شايد تونستم بخوابم." و بعد گوشیش رو خاموش کرد و توی جیبش گذاشت و به سمت بیرون راه افتاد.
نسیم گرمی به صورتش برخورد کرد. هوا تاریکِ تاریک شده بود، درحدی که جلوش رو به زور میدید.
روی تابی که توی حیاط بود نشست و کمی خودش رو تاب داد.
+هوم.. اه نه اینطوری نمیشه، تا اون شوپرمارکته میرم بر میگردم، راه برم خوابم میبره.. ووییی دوسم داره!
با یادآوری اتفاقات امشب، دوباره ذوق زده شد و لبخندی به افکارش زد. شروع به راه رفتن کرد.
+خسته نباشی.
تهیونگ به یکی از بادیگارد های جلوی در لبخندی زد و بادیگارد فقط سری تکون داد.
؟: خانم، همین الان....
۱۹.۱k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.