پشیمانی(part 2)
(part 2)
رفتم سمت خوابگاه یهو یکی محکم بغلم کرد دیدم جیمینه بغلم کرده بود آنقدر سفت گرفته بودم که داشتم خفه میشدم
ات :جیمین دارم خفه میشم
جیمین : وایی ببخشید خوبی فسقلی
ات:صد بار بهت گفتم بهم نگو فسقلی
جیمن :فس
حرفش با اومدن تهیونگ نصفه موند
تهیونگ:سلام ات
ات:سلام ته ته
جیمین : فسقلی فسقلی
ات : جیممممیننننننننننننننننن
ات دنبال جیمین میدوید و اعضا با تاسف بهشون نگاه میکردن که یهو کوک برای ات پا گرفت و با سر افتاد رو زمین اما جلو ات یه میز شیشه ای بود که سر ات میخوره به اون ات با بغض به کوک نگاه میکنه و اعضا که دارن بهش میخندن گریه اش گرفت و رفت تو اتاق و در را بست لباس خوابش را پوشید و رفت رو تخت دستش را گذاشت را سرش درد میکرد بعد چند دقیقه که دستش رو سرش بود چشماش گرم شد و خوابید
ویو یونگی
به کوک گفتم کارش جالب نبود ات سرش خورد به میز اگه میشکست چی با کوک رفتیم سمت اتاق ات در را آروم باز کردیم رو تخت خوابیده بود رفتیم سمتش کنارش نشستیم کوک دستش را گذاشت رو سر ات و نازش میکرد که یهو با تعجب به دستش نگاه کرد به دستش نگاه کردم قرمز بود خون بود از سر ات داشت خون میآمد ات هم خواب بود نبضش را گرفتم میزد ولی کم بود بلندش کردم بالشتش پر از خون بود سری بغلش کردیم رفتیم سمت بیمارستان سرش توی ماشین روی پام بود شلوارم خونی بود رسیدیم رفتیم داخل بردنش اتاق عمل اعضا بهم زنگ زدن گفتن ات را کجا بردیم گفتیم بیمارستان همشون با عجله اومدن جیمین و تهیونگ داشتن با عصبانیت به ات نگاه میکردم کوک ام به دست خونیش خب حق داشت درست خواهر ناتنیش بود اما مث خواهر نداشته میدونستش که ........
خماری
رفتم سمت خوابگاه یهو یکی محکم بغلم کرد دیدم جیمینه بغلم کرده بود آنقدر سفت گرفته بودم که داشتم خفه میشدم
ات :جیمین دارم خفه میشم
جیمین : وایی ببخشید خوبی فسقلی
ات:صد بار بهت گفتم بهم نگو فسقلی
جیمن :فس
حرفش با اومدن تهیونگ نصفه موند
تهیونگ:سلام ات
ات:سلام ته ته
جیمین : فسقلی فسقلی
ات : جیممممیننننننننننننننننن
ات دنبال جیمین میدوید و اعضا با تاسف بهشون نگاه میکردن که یهو کوک برای ات پا گرفت و با سر افتاد رو زمین اما جلو ات یه میز شیشه ای بود که سر ات میخوره به اون ات با بغض به کوک نگاه میکنه و اعضا که دارن بهش میخندن گریه اش گرفت و رفت تو اتاق و در را بست لباس خوابش را پوشید و رفت رو تخت دستش را گذاشت را سرش درد میکرد بعد چند دقیقه که دستش رو سرش بود چشماش گرم شد و خوابید
ویو یونگی
به کوک گفتم کارش جالب نبود ات سرش خورد به میز اگه میشکست چی با کوک رفتیم سمت اتاق ات در را آروم باز کردیم رو تخت خوابیده بود رفتیم سمتش کنارش نشستیم کوک دستش را گذاشت رو سر ات و نازش میکرد که یهو با تعجب به دستش نگاه کرد به دستش نگاه کردم قرمز بود خون بود از سر ات داشت خون میآمد ات هم خواب بود نبضش را گرفتم میزد ولی کم بود بلندش کردم بالشتش پر از خون بود سری بغلش کردیم رفتیم سمت بیمارستان سرش توی ماشین روی پام بود شلوارم خونی بود رسیدیم رفتیم داخل بردنش اتاق عمل اعضا بهم زنگ زدن گفتن ات را کجا بردیم گفتیم بیمارستان همشون با عجله اومدن جیمین و تهیونگ داشتن با عصبانیت به ات نگاه میکردم کوک ام به دست خونیش خب حق داشت درست خواهر ناتنیش بود اما مث خواهر نداشته میدونستش که ........
خماری
۹.۵k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.