عشق سیاه و سفیدp8
عشق سیاه و سفیدp8
جونگ کوک زودتر از مت صبحانش رو خورد و رفت شرکت هرچند که دیگه هیچی برام مهم مبود که کجا میره ...
چند دقیقه داشتم فکر میکردم که جونگ کوک چیه چی از من میخاد که منو برده خودش کرده چرا حس میکنم قبلا عاشقش بودم و اسمشو شنیدم و که باخودم گفتم هی بس کن سونگ مین اون تورو به برده ای گرفته اونوقت تو دوسش داری یهو با صدای خدمتکار به خودم اومدم
خدمتکار:خانم ،خانم خوبین
سونگ مین:چی؟اها اره خوبم فک کنم شما سرپرست خدمتکارا باشین ن ؟ میتونم اسمتون رو بدونم
خدمتکار :بله من سرپرستشون هستم درواقع حکم مادر را برای جناب جونگ کوک دارم اسمم هان چو وون است خانم میتونین چو صدام کنین
سونگ مین :پس اگه مشکلی نباشه خانم چو صداتون کنم راسی این جناب جونگ کوک چرا اینجوریه
خانم چو:چجوری ؟
سونگ مین:(زدم زیر گریه)منو از خانوادم جدا کرد و برده خودش کرده ایشون قبلا کسیو از دست دادن
خانم چو::به گفته خودش عشقشو ازش گرفتن میگفت یه دختری لاغر و خوش هیکل با لبای کوچیک و صورتی زیبا دقیقا مثل شما خانم
سونگ مین:چرا منو خانم صدا میکنن همون سونگ مین صدام کنید بهتره
خانم چو:چون جناب جونگ کوک گفته بهتون بی احترامی نکنیم و خانم صداتون بزنیم گفتن شما خانوم ایم خونه اید
سونگ مین:من؟
خانم چو:بله
سونگ مین :که اینطور خب بیاید باهم این ظرف هارو جمع کنیم و و کمکتون کنم حوصلم سر رفته
خانم چو:ن ن شما نباید دست بزنید و اگر ن اقا پوستمون رو میکنه شما نباید دست به کاری بزارید
سونگ مین:ن مشکلی نیس با من اگه چیزی شد
خانم چو:اما
سونگ مین:خب میشه راه اشپزخونه رو نشونم بدین
خانم چو:بله بفرمایین
کنار خدمتکارا احساس خوبی داشتم مثل خاهرم بودن و باهاشون درد و دل میکردم و یکم اروم تر شده بودم
جونگ کوک اومدش و داد زد:سونگ مین زده به سرت گمشو تو اتاقت
داشتم لیوانا را میزاشتم تا داد زد یکیش افتاد شکست و افتاد رو پام و پام رو از ت برید و دستامم برید
سونگ مین:اخ پام
خانم چو:وای خدا مرگم بده بهتون گفتم دست نزنید اقا به تدا بهشون گفتم گوش ندادن
جونگ کوک:چی شد ؟چت شد مگه بهت نگفتم دست نزن
من هروقت خون میدیدم از حال میرفتم تا خون هارو دیدیم چشمام سیاهی رقت فقط صدای جونگ کوک میومد که میگفت چی شد و به سمت میدوید چشمام از حال رفت و دیگه هیچی نشنیدم و ندیدیم
جونگ کوک زودتر از مت صبحانش رو خورد و رفت شرکت هرچند که دیگه هیچی برام مهم مبود که کجا میره ...
چند دقیقه داشتم فکر میکردم که جونگ کوک چیه چی از من میخاد که منو برده خودش کرده چرا حس میکنم قبلا عاشقش بودم و اسمشو شنیدم و که باخودم گفتم هی بس کن سونگ مین اون تورو به برده ای گرفته اونوقت تو دوسش داری یهو با صدای خدمتکار به خودم اومدم
خدمتکار:خانم ،خانم خوبین
سونگ مین:چی؟اها اره خوبم فک کنم شما سرپرست خدمتکارا باشین ن ؟ میتونم اسمتون رو بدونم
خدمتکار :بله من سرپرستشون هستم درواقع حکم مادر را برای جناب جونگ کوک دارم اسمم هان چو وون است خانم میتونین چو صدام کنین
سونگ مین :پس اگه مشکلی نباشه خانم چو صداتون کنم راسی این جناب جونگ کوک چرا اینجوریه
خانم چو:چجوری ؟
سونگ مین:(زدم زیر گریه)منو از خانوادم جدا کرد و برده خودش کرده ایشون قبلا کسیو از دست دادن
خانم چو::به گفته خودش عشقشو ازش گرفتن میگفت یه دختری لاغر و خوش هیکل با لبای کوچیک و صورتی زیبا دقیقا مثل شما خانم
سونگ مین:چرا منو خانم صدا میکنن همون سونگ مین صدام کنید بهتره
خانم چو:چون جناب جونگ کوک گفته بهتون بی احترامی نکنیم و خانم صداتون بزنیم گفتن شما خانوم ایم خونه اید
سونگ مین:من؟
خانم چو:بله
سونگ مین :که اینطور خب بیاید باهم این ظرف هارو جمع کنیم و و کمکتون کنم حوصلم سر رفته
خانم چو:ن ن شما نباید دست بزنید و اگر ن اقا پوستمون رو میکنه شما نباید دست به کاری بزارید
سونگ مین:ن مشکلی نیس با من اگه چیزی شد
خانم چو:اما
سونگ مین:خب میشه راه اشپزخونه رو نشونم بدین
خانم چو:بله بفرمایین
کنار خدمتکارا احساس خوبی داشتم مثل خاهرم بودن و باهاشون درد و دل میکردم و یکم اروم تر شده بودم
جونگ کوک اومدش و داد زد:سونگ مین زده به سرت گمشو تو اتاقت
داشتم لیوانا را میزاشتم تا داد زد یکیش افتاد شکست و افتاد رو پام و پام رو از ت برید و دستامم برید
سونگ مین:اخ پام
خانم چو:وای خدا مرگم بده بهتون گفتم دست نزنید اقا به تدا بهشون گفتم گوش ندادن
جونگ کوک:چی شد ؟چت شد مگه بهت نگفتم دست نزن
من هروقت خون میدیدم از حال میرفتم تا خون هارو دیدیم چشمام سیاهی رقت فقط صدای جونگ کوک میومد که میگفت چی شد و به سمت میدوید چشمام از حال رفت و دیگه هیچی نشنیدم و ندیدیم
۵۲.۸k
۲۶ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.