یه دیوونه دنبالم کرده!(part4)
)
سریع بدون اینکه حرفی بزنم رفتم تو اتاق و درو بستم.
_این اینجا چیکار می کنه، نکنه ماشینش رو خوب تمیز نکردم اومده ازم شکایت کنه، آره آره دیدم داشت با آقای گائو حرف می زد حتما به خاطر بلبل زبونیم اینطوری شده.
(آقای گائو صاحب کارش بود)
مامانم درو باز کردو اومد داخل اتاق خیلی عصبانی بود.
﷼دختر ی احمق نمی بینی که پسره منتظره برو ببین چی میگه، قبلش باید به همه ی حرف های پدرت گوش کنی و نه نگی فهمیدی؟؟؟؟؟!!
_چیشده؟!
﷼جواب پس نده بلند شو!
_چشم.م(با تعجب)
بلند شدم رفتم سمت پذیرایی دیدم پسره داره با پدرم حرف می زنه و می خنده.
#بله بله.......ا.ت دخترم بیا!
_چ.چشم(میره نزدیک پدرش)
بابا بهم اشاره کرد بشینم کنار پسره ولی من نشستم روی زمین و به حرف هاشون گوش دادم.
#دخترم ایشون آقای جئون جونگکوک هستن یکی از مافیا های بزرگ جهان، اومدن که تورو به عنوان همسرش ببره.
به عنوان همسرش ببره، چی؟!هی حرفش تو ذهنم اکو میشد، من فقط ۱۵ سالمه برای چی باید با اون برم، اصلا اینا به کنار بعضی ها می گن که مافیا ها رحم تو کارشون نیست اگه عصبانی بشه چی؟!
#خوب خوب نمی خواد به فکر بری برو وسایلت رو جمع کن تو دیگه باید با ایشون زندگی کنی!!!
_ولی بابا..!!!!
#همین که گفتم زود باش!!!!!
یکم گریم اومد ولی زود اشک هامو پاک کردم و رفتم وسایلم رو با عصبانیت جمع کردم، وقتی رفتم طبقه ی پایین اومد چمدونم رو بگیره نذاشتم و گرفتم خودم گذاشتمش تو صندوق...
+چقدر لج بازی تو!
_همینی که هست!
یه دفعه چهرش عصبی شد و باعث شد من خفه خون بگیرم، به هر حال ازم بزرگ تره، حالا اینا به کنار که مافیاس.
سوار ماشینش شدیم و رفتیم سمت خونش، داخل ماشینش خیلی خوشگل بود به هر حال لامبورگینی بود.
+امشب باهات کاری ندارم ولی فردا شب، کار دارم.
منظورش از شب چیه، به همین زودی باهام راحت شد، حالا به من میگن که تو خیلی رکی با همه.
سریع بدون اینکه حرفی بزنم رفتم تو اتاق و درو بستم.
_این اینجا چیکار می کنه، نکنه ماشینش رو خوب تمیز نکردم اومده ازم شکایت کنه، آره آره دیدم داشت با آقای گائو حرف می زد حتما به خاطر بلبل زبونیم اینطوری شده.
(آقای گائو صاحب کارش بود)
مامانم درو باز کردو اومد داخل اتاق خیلی عصبانی بود.
﷼دختر ی احمق نمی بینی که پسره منتظره برو ببین چی میگه، قبلش باید به همه ی حرف های پدرت گوش کنی و نه نگی فهمیدی؟؟؟؟؟!!
_چیشده؟!
﷼جواب پس نده بلند شو!
_چشم.م(با تعجب)
بلند شدم رفتم سمت پذیرایی دیدم پسره داره با پدرم حرف می زنه و می خنده.
#بله بله.......ا.ت دخترم بیا!
_چ.چشم(میره نزدیک پدرش)
بابا بهم اشاره کرد بشینم کنار پسره ولی من نشستم روی زمین و به حرف هاشون گوش دادم.
#دخترم ایشون آقای جئون جونگکوک هستن یکی از مافیا های بزرگ جهان، اومدن که تورو به عنوان همسرش ببره.
به عنوان همسرش ببره، چی؟!هی حرفش تو ذهنم اکو میشد، من فقط ۱۵ سالمه برای چی باید با اون برم، اصلا اینا به کنار بعضی ها می گن که مافیا ها رحم تو کارشون نیست اگه عصبانی بشه چی؟!
#خوب خوب نمی خواد به فکر بری برو وسایلت رو جمع کن تو دیگه باید با ایشون زندگی کنی!!!
_ولی بابا..!!!!
#همین که گفتم زود باش!!!!!
یکم گریم اومد ولی زود اشک هامو پاک کردم و رفتم وسایلم رو با عصبانیت جمع کردم، وقتی رفتم طبقه ی پایین اومد چمدونم رو بگیره نذاشتم و گرفتم خودم گذاشتمش تو صندوق...
+چقدر لج بازی تو!
_همینی که هست!
یه دفعه چهرش عصبی شد و باعث شد من خفه خون بگیرم، به هر حال ازم بزرگ تره، حالا اینا به کنار که مافیاس.
سوار ماشینش شدیم و رفتیم سمت خونش، داخل ماشینش خیلی خوشگل بود به هر حال لامبورگینی بود.
+امشب باهات کاری ندارم ولی فردا شب، کار دارم.
منظورش از شب چیه، به همین زودی باهام راحت شد، حالا به من میگن که تو خیلی رکی با همه.
۵.۵k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.