فرشته نجات من.... 💜(2)
من:راستی بچه ها امروز که دانشگاه نداریم چه غلطی کنیم؟ ملیکا:امروز هیچکس حق بیرون رفتن نداره جیوو: امممم منو ا/ت میریم ملیکا:کجا؟ من:پیش جیهوپ دیگه میریم پیش اون دنیل:باشه شما برین من که اماده بودم رفتم کیفمو برداشتم و کفشامو پوشیدم و منتظر جیوو بودم من:جیوو چیشد دختر؟ جیوو:اومدم بلاخره جیوو هم اومد جیوو:بریم من:باشه بریم داشتیم راه می رفتیم و حرف می زدیم که یهو با یه پسره ای برخورد کردم من:اقا چیزیتون نشد؟ حالتون خوبه؟ پسره:ممنونم من خوبم شما حالتون خوبه؟ من:بله پسره: خوبه منو ببخشید یکم عجله داشتم واسه همین خداحافظ من:خداحافظ پسره رفت احساس می کردم اشناس اخه چشماش نه بابا حتما اشتباه می کنم رفتم پیش جیوو من:خوب بریم جیوو:اها باشه یهو گوشی جیوو زنگ خورد من:تو جواب بده من منتظرت می مونم یکم از جیوو فاصله گرفتم که بتونه راحت تر حرف بزنه یهو جیوو بدو بدو اومد سمتم من:چیشده جیوو:بدو باید بریم پیش جیهوپ وگرنه می کشمون من: اوه اوه بدبخت شدیم😐 جیوو:بدتر حالا هم بدو بریم دست جیوو رو گرفتم و رفتیم دیگه داشتم می مردم جیوو در زد جیهوپ در رو باز کرد انگار عصبانی بود جیوو:سلام داداشی من:سلام جیهوپ جیهوپ:سلام بیاین تو رفتیم داخل باز قر قر اش شروع شد جیهوپ:مگه نگفتم وقتی می خواین برین بیرون یا من یا دنیل باید باهاتون باشه اخه چرا حرفمو گوش نمی کنین..... من:جیهوپ بسه بخدا سر درد گرفتم اوففف جیوو چجوری اینو تحمل می کنی؟ جیهوپ:منظور؟ من:منظورم اینه قر قر کردن بسه جیهوپ:اها یعنی می خوای بگی من قرقروام واقعا که من:اوففف غلط کردم خوبه بسه جیهوپ:اصلا به من چه-_-
۱۶.۸k
۰۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.