پارت ۳۵ رمان ماه تاریک
دیگه دنبالم نبود
دور برمو نگا کردم..وایسا ببینم من کجام چرا اینحارو نمیشناسم خیر سرم کل زندگیم اینجاها بزرگ شدما
زنگ خطر متاسفانه به همه پیام داده خب اگه الان بلند میشدم میرفتم خونه همه نگران میشدن
یا یکیشون میاد اینجا میبینه نیستم سکته میکنه
پس نتیجه میگیریم باید همینجا بشینیم تا یکیشون بیان دنبالمون...
ویو دنیال
من و پسرا از صبح تو کافی نت بودیم
ساعت ۸ ربع بود که...
صادق:شت پسرا...صدف زنگ خطرشو روشن کرده چیکار کنم
کامران:مگه ساعت ۹ کارش تموم نمیشه
سینا:حتما یا دستش خورده یا اسگلت کرده ولش
دنی:نمیشه که شاید واقعا تو خطر باشه
صادق:نه بابا کار همیشه ی صدف همینه صدبار تا حالا با این اسگلمون کرده
کامران:راس میگه اصن یه مدت انقدر خوش گذشته بود بهش همه بلاکش کردیم
سینا:واییی یه بار ساعت ۴ منو کشوند خونشون چون فقط خوابش نمیبرد من سکته کردم
دانیال:ولی من میرم ببینم چه خبره
پاشدم ادرسو گرفتم رفتم
دیدم تو یه کوچه ی تاریکی خطر زده
رفتم تو کوچه ولی خبری از صدف نبود
دور برو نگا کردم
دور برمو نگا کردم..وایسا ببینم من کجام چرا اینحارو نمیشناسم خیر سرم کل زندگیم اینجاها بزرگ شدما
زنگ خطر متاسفانه به همه پیام داده خب اگه الان بلند میشدم میرفتم خونه همه نگران میشدن
یا یکیشون میاد اینجا میبینه نیستم سکته میکنه
پس نتیجه میگیریم باید همینجا بشینیم تا یکیشون بیان دنبالمون...
ویو دنیال
من و پسرا از صبح تو کافی نت بودیم
ساعت ۸ ربع بود که...
صادق:شت پسرا...صدف زنگ خطرشو روشن کرده چیکار کنم
کامران:مگه ساعت ۹ کارش تموم نمیشه
سینا:حتما یا دستش خورده یا اسگلت کرده ولش
دنی:نمیشه که شاید واقعا تو خطر باشه
صادق:نه بابا کار همیشه ی صدف همینه صدبار تا حالا با این اسگلمون کرده
کامران:راس میگه اصن یه مدت انقدر خوش گذشته بود بهش همه بلاکش کردیم
سینا:واییی یه بار ساعت ۴ منو کشوند خونشون چون فقط خوابش نمیبرد من سکته کردم
دانیال:ولی من میرم ببینم چه خبره
پاشدم ادرسو گرفتم رفتم
دیدم تو یه کوچه ی تاریکی خطر زده
رفتم تو کوچه ولی خبری از صدف نبود
دور برو نگا کردم
۲.۰k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.