پارت ۹۷ (خوش اومدی عزیزم)
هرکی فالوم کنه یه پارت میدم
- دخترم بيا بشين اين جا کنار خودم.
تازه فهميدم مدت طولاني بي هدف کنار سالن ايستاده و مشغول فکر کردن بودم. خجالت کشيدم و رفتم نشستم کنار بابا. آرتان هم بين پدر و مادرش و رو به روي من نشسته بود. با ديدن حجاب کامل مامان آرتان، پشيمون شدم از اين که يه روسري ننداختم روي سرم، ولي انگار براشون مهم نبود، چون نگاشون هنوز هم مهربون بود. شايدم چون من و عشق پسرشون مي دونستن و برام احترام قائل بودن. بابا و آقاي تهراني حسابي گرم گفتگو بودن. مامان آرتان هم با عزيز مشغول بود. زير چشمي نگاهي به آرتان کردم که ديدم خيلي معمولي پاهاي بلندش رو روي هم انداخته و به حرف هاي باباها گوش مي کنه. بعد از چند دقيقه، باباي آرتان که متوجه شده بود حوصله ي من سر رفته لبخندي زد و گفت:
- آقاي رادمهر، از هر چه بگذريم، سخن دوست دوست خوش تر است. بهتره بريم سر اصل مطلب، ماشاا... شما اين قدر بيانتون شيواست، که آدم همه چيز و فراموش مي کنه.
بابا هم که مشخص بود حسابي از باباي آرتان خوشش اومده خنديد و گفت:
- اختيار دارين آقاي تهراني، شما خودتون صاحب اختيارين، هر جور صلاح مي دونين.
- راستش همون طور که تلفني هم خدمتتون عرض کردم، اين آرتان گل من از اون اول سرش گرم کتاب و درسش بود و هيچ وقت هيچ خلافي ازش سر نزده. تا الان هم از هيچ دختر خانومي خوشش نيومده بود، تا اين که دختر شما رو ديده و خلاصه دل از کفش رفته. ما هم که ديديم چي از اين بهتر که اين تنها اولادمون و دوماد کنيم و تو لباس دومادي ببينيمش، اين بود که قرار امشب و گذاشتيم و خدمتتون رسيديم، ولي حقيقتا حالا ديگه خود من هم شيفته ي شما و دختر خانوم گلتون شدم و آرزوي قلبيم اينه که اين وصلت سر بگيره.
- شما لطف دارين آقاي تهراني، براي ما هم مايه ي مباهاته.
- اگر اجازه بدين، اين دختر و پسر گل چند کلام با هم صحبت کنن، اگه به تفاهم رسيدن، اون وقت مي ريم سر مباحث بعدي.
- بله خواهش مي کنم. دخترم ترسا پاشو آقا رو راهنمايي کن عزيزم.
از جا بلند شدم و بدون نگاه کردن به آرتان، راه اتاقم رو در پيش گرفتم. آرتان هم با قدم هاي استوار دنبالم مي اومد. وارد اتاق که شدم، خيلي راحت نشستم لب تخت و گفتم:
- هر جا دوست داري بشين
- دخترم بيا بشين اين جا کنار خودم.
تازه فهميدم مدت طولاني بي هدف کنار سالن ايستاده و مشغول فکر کردن بودم. خجالت کشيدم و رفتم نشستم کنار بابا. آرتان هم بين پدر و مادرش و رو به روي من نشسته بود. با ديدن حجاب کامل مامان آرتان، پشيمون شدم از اين که يه روسري ننداختم روي سرم، ولي انگار براشون مهم نبود، چون نگاشون هنوز هم مهربون بود. شايدم چون من و عشق پسرشون مي دونستن و برام احترام قائل بودن. بابا و آقاي تهراني حسابي گرم گفتگو بودن. مامان آرتان هم با عزيز مشغول بود. زير چشمي نگاهي به آرتان کردم که ديدم خيلي معمولي پاهاي بلندش رو روي هم انداخته و به حرف هاي باباها گوش مي کنه. بعد از چند دقيقه، باباي آرتان که متوجه شده بود حوصله ي من سر رفته لبخندي زد و گفت:
- آقاي رادمهر، از هر چه بگذريم، سخن دوست دوست خوش تر است. بهتره بريم سر اصل مطلب، ماشاا... شما اين قدر بيانتون شيواست، که آدم همه چيز و فراموش مي کنه.
بابا هم که مشخص بود حسابي از باباي آرتان خوشش اومده خنديد و گفت:
- اختيار دارين آقاي تهراني، شما خودتون صاحب اختيارين، هر جور صلاح مي دونين.
- راستش همون طور که تلفني هم خدمتتون عرض کردم، اين آرتان گل من از اون اول سرش گرم کتاب و درسش بود و هيچ وقت هيچ خلافي ازش سر نزده. تا الان هم از هيچ دختر خانومي خوشش نيومده بود، تا اين که دختر شما رو ديده و خلاصه دل از کفش رفته. ما هم که ديديم چي از اين بهتر که اين تنها اولادمون و دوماد کنيم و تو لباس دومادي ببينيمش، اين بود که قرار امشب و گذاشتيم و خدمتتون رسيديم، ولي حقيقتا حالا ديگه خود من هم شيفته ي شما و دختر خانوم گلتون شدم و آرزوي قلبيم اينه که اين وصلت سر بگيره.
- شما لطف دارين آقاي تهراني، براي ما هم مايه ي مباهاته.
- اگر اجازه بدين، اين دختر و پسر گل چند کلام با هم صحبت کنن، اگه به تفاهم رسيدن، اون وقت مي ريم سر مباحث بعدي.
- بله خواهش مي کنم. دخترم ترسا پاشو آقا رو راهنمايي کن عزيزم.
از جا بلند شدم و بدون نگاه کردن به آرتان، راه اتاقم رو در پيش گرفتم. آرتان هم با قدم هاي استوار دنبالم مي اومد. وارد اتاق که شدم، خيلي راحت نشستم لب تخت و گفتم:
- هر جا دوست داري بشين
۱.۹k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.